سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت دوازدهم
آخرین خبر/ این داستان طنز کوتاه هر روز در صفحه آخر روزنامه ابتکار منتشر می شود و ما آن را برای شما بازنشر می کنیم. امیدوارم از خواندنش راضی باشید.
لینک قسمت قبل
مهتاب مجابی-برای اکثر آقایان همیشه جای سوال است که چطوری میشود که دو رقیب عشقی که به خون هم تشنه هستند، یکهو میشوند دوست فابریک و جون جونی همدیگر؟خیلی هم موضوع عجیبی نیست. همیشه ابتدا با درگیری شروع میشود، ولی کم کم بحث میرسد به شکایت و گله از سوژهی مورد نظر، که همانا آقایی است که تنبانش دوتا شده، و اینجاست که ورق برمیگردد.
دو رقیب عشقی نقاط مشترک زیادی پیدا میکنند که راجع به آن غر بزنند. و کیست که نداند غر زدن از اصول و پایههای صمیمیت دو زن است. اینطور میشود که وسط دعوا و یقه کشی یکی میگوید«واس تو هم؟ واس منم»و صمیمت اتفاق میافتد.
دخترک هم که چند روز بعد از واقعه بیمارستان با من تماس گرفت، همین اتفاق برایمان افتاد. یعنی اول خیلی با هم سر سنگین و توی قیافه بودیم، تا یک مورد«واس تو هم، واس منم» پیش آمد.
البته حضور پررنگ دکتر آپاراتی هم مزید بر علت شده بود که من کلا بیخیال بازگشت گودزیلا بشوم و عطایش را به لقایش ببخشم و دربست پیشکش دخترک کنم.
تماسهای دخترک هر روز بیشتر میشد و مدام از لق لقو و گیرهای سه پیچی که میداد برایم میگفت و مسلما هیچ کس بهتر از من درکش نمیکرد.
در عوض من هم از روشنفکری و طرز فکر اروپایی دکتر برایش میگفتم که نقطه عکس لق لقو بود. دخترک مشتاقانه گوش میداد و اصرار داشت که من همه چیز را مو به مو برایش تعریف کنم. من هم با اشتیاق و کمی هم چاشنی بدجنسی و روغن داغ فراوان انجام وظیفه میکردم.
مثلا روزی که دکتر آپاراتی به همراه والده مکرمه برای آشنایی با خانواده من تشریف آوردند، دخترک هر ده دقیقه یکبار زنگ میزد تا آخرین اخبار را به صورت زنده دریافت کند.
من و مادرم برای جلوگیری از تکرار تجربیات قبلی و با فرض این احتمال که ابوی بنده ممکن است اینها را هم با لگد از خانه بیرون کند، مجبور شدیم نیم ساعت قبل از تشریف فرمایی خانواده آپاراتی، میزان قابل ملاحظهای قرص آرامبخش و شادی آفرین در شربت «به لیمو» به خورد پدر بدهیم. دکتر و والده ایشان با سبد گلی که سایزش جوری نبود که از در خانه رد بشود، رسیدند. بعد از یکی دوبار عقب جلو کردن مادر پیشنهاد داد سبد را در همان راه پلهها بگذاریم بماند. ولی پدر رضایت نداد و اصرار داشت که سبد گل عظیم الجثه را حتما بیاورد داخل. این شد که جعبه ابزارش را آورد و با پیچ گوشتی و گازانبر افتاد به جان لنگه دوم در، که بازش کند. لنگهی در و لایههای رنگ خشک شده روی لولاهایش اما همکاری نمیکرد و پدر هم از خر شیطان پایین نمیآمد. نتیجه کُشتی گرفتن پدر با لولاهای زنگ زده هم فقط سه/چهار جراحت عمیق در دستهاش بود که خون از آنها فوران میکرد.
ولی تاثیر شربت«به لیموزپام» نه تنها حس درد رو از بین برده بلکه سماجت پدر را هم چندین برابر کرده بود.
اینطور شد که مجلس معارفه ابتدا در دستشویی تشکیل شد. پدر اصرار داشت که چیزی نشده و به زبان خوش حاضر نشد خودش بیاید، پس چهار نفری مجبور شدیم دست و پایش را بگیریم و کشان کشان ببریمش به مستراح تا بلکه خونریزی را بند بیاوریم.
آنجا هم پدر سرسختانه مقاومت میکرد و دکتر مجبور شد بنشیند روی کمر پدر زن آینده اش تا من و والدههای عزیز بانداژ را به هر جایی که وسط جنب و جوش پدر، دستمان میرسید ببندیم.
بعد از مراسم مومیایی کردن پدر در مستراح، ایشان وارد فاز دوم تاثیرات دارو شد و زد زیر آواز. از موسیقی غربی تا اپرا و روحوضی برایمان میخواند و این وسط دخترک هم هی زنگ میزد و صدا به صدا نمیرسید.
بالاخره پدر وارد فاز آخر شد و همانجا روی مبل نشیمن خوابش برد و آرامش برقرار شد. مراسم معارفه در کنار خرناسهای ابوی بنده ادامه پیدا کرد و ما از ترس بیدار شدنش باقی گفتمان را پچ پچ میکردیم و گاهی هم فقط لب خوانی.
در این بین من هم اخبار جلسه پیش درآمد خواستگاری را با آب و تاب برای دخترک تعریف میکردم. ولی روحم هم خبر نداشت که او هم مو به مو برای لق لقو تعریف میکند و آن فاجعه را رقم میزند.
ادامه دارد
با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید
منبع: آخرین خبر
ویدیو مرتبط :
یک داستان کوتاه عاشقانه