دو خط کتاب/ قصه یک شب نشینی با شکوه

آخرین خبر/ آقای مدیر آهسته به پای لک‌پور زد. لک‌پور برگشت، مدیر را نگاه کرد و ساکت شد. چند نفر از ته تالار خنده‌ی اندوهباری کردند. آقای لک‌پور سر جای خود برگشت. همه ساکت و آرام چرت می‌زدند، باران کم‌تر شده بود و ابرها جمع‌وجور می‌شدند. آقای مدیر یادش رفته بود که چه کار باید بکند، هاج و واج مردم را تماشا می‌کرد. از لبه‌ی پنجره‌ها جوی‌های کوچکی از آب گل‌آلود به داخل می‌خزید. کف تالار به لجن‌زاری تبدیل شده بود. گاه به گاه که برق رقیقی به داخل می‌خزید، هراس مطبوعی به همه دست می‌داد. و آسمان غرنبه‌های بریده‌بریده از دوردست، نه چنان بود که چرت مزمن آن‌ها را پاره کند‌.
شب نشینی باشکوه
غلامحسین ساعدی

انتشارات امیرکبیر

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar