سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت سیزدهم


قصه شب/ دزیره- قسمت سیزدهمآخرین خبر/ در این شب های نوروزی می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

در این شب های نوروزی می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

مستخدم با صدای بلند گفت :
- همشهری دزیره و همشهری ژنرال ژان باتیست برنادوت .
اشخاصی که نزدیک ما ایستاده بودند به طرف ما برگشتند . یک زن سیاه مویی که لباس زرد ابریشمی به تن داشت مدعوین را ترک نموده و به طرف ما خرامید . با هزاران ناز و عشوه درحالی که هر دو دست ژنرال عظیم و بلند قد را در دست گرفته بود گفت:
- به به ، چه عجب ، راستی حضور شما همشهری ژنرال مایه ی نهایت خشنودی است . سپس چشمان درشت و سیاهش به طرف من متوجه شد در یک لحظه با نگاهی مملو از تنقید و تمسخر مرا نگریست و برای مدت کمتر از یک لحظه نگاهش به کفش ها ی کثیف و بد شکل من ثابت گردید . ژنرال روی دستهای او خم شد و آن را بوسید . خیر، دست او را نبوسید بلکه مچ سفید و قشنگ دستش را بوسه زده و گفت :
- مادام تالیین شما بسیار مهربان و دوست داشتنی هستید تازه از جبهه مراجعت کرده ام و طبق معمول هر سرباز ناچیزی که از جبهه به مرخصی بیاید باید به محفل سحر انگیز و مجلل ترز پناه بیاورد.
- طبق معمول سرباز ناچیز مشغول تملق گویی است و همدمی هم در پاریس یافته است .
چشمان سیاهش به مطالعه سراپای من پرداخت . سعی کردم حرکتی شبیه به تعظیم نموده باشم پس از آن نگاهش را از من برگرفت و با ملایمت بین من و ژنرال ایستاد و گفت :
- بیایید ژان باتیست باید با باراس ملاقات کنید . باراس با آن ژرمن دو استانل وحشتناک در اتاق سبز تنها مانده است . می دانید منظورم کیست ؟ دختر «نکر» پیر را می گویم همان که دائما داستان می نویسد . باید رهبر را از چنگ او خلاص کنیم . خیلی بجا خواهد بود اگر شما ....
سپس پشت خود را به من کردند و رفتند. آنگاه پارچه ابریشمی زرد شبیه به چادر را دیدم که از پشت کاملا *** مادام تالیین آویخته بود .
مهمانان دیگر بین من و آنها قرار گرفتند و من خودم را در سالن بزرگ و خیره کننده مادام تالیین تنها یافتم .
خود را در پناه پنجره ای که به این سالن بزرگ و عظیم باز می شد کاملا مخفی کردم و هر چه به اطراف نگریستم اثری از ناپلئون ندیدم . راستی اونیفورم زیادی در سالن پذیرایی دیدم که هیچ کدام به فرسودگی و ژندگی لباس نامزد من نبود .
هرچه بیشتر آنجا ایستادم بیشتر خود را به کنار پنجره فشردم و مخفی شدم . نه تنها لباسم بسیار بد بلکه کفشهایم زننده و مسخره بودند . خانم های پاریسی واقعا کفش نمی پوشند فقط تخت نازکی با پاشنه ی بسیار کوتاه به پا دارند . این تخت کفش ها ، با بند های نازک طلایی به پاشنه متصل شده و میخ های پاشنه به رنگ طلایی یا نقره ای رنگ شده قوزک پای خانم ها به طور کلی دیده می شود . در یکی از اتاق های مجاور شخصی ویولن می نواخت مستخدمین با لباس قرمز و سینی های بزرگ مشروب و اغذیه های لذیذ در سالن گردش می کردند و از مدعوین پذیرایی می نمودند. جرعه ای شامپانی نوشیدم ولی از آن خوشم نیامد زیرا بسیار تهییج و تحریک شده بودم .
دو نفر مرد به طرف من آمده در کنار پنجره پهلوی من ایستادند و بدون آنکه متوجه من باشند با یکدیگر مشغول صحبت شدند. می گفتند مردم پاریس بیش از این تحمل بالارفتن ارزش قیمت زندگی و اجناس را ندارند و اغتشاش مردم غیر قابل احتراز است . یکی از آنها با سستی و بی حالی در ضمن استعمال انفیه گفت :
- فوشه عزیز اگر من به جای باراس بودم در نهایت سادگی این اغتشاش و انقلاب را به گلوله می بستم .
دیگری جواب داد :
- ولی اول باید شخصی که مایل به کشتن و فرونشاندن انقلاب باشد جستجو نماید.
آن دیگری پس از دو عطسه متوالی گفت که امروز بعد از ظهر ژنرال برنادوت را در بین مدعوین دیده است ولی مردی که نام او فوشه بود سر خود را حرکت داد و گفت :
- آن مرد را می گویید ؟ هرگز در زندگی چنین کاری نخواهد کرد .
پس از لحظه ای سکوت مجددا گفت :
- اما نظر شما درباره ی آن بینوای کوتاه قد که دائما دنبال ژوزفین است چسیت ؟
در همین موقع یک نفر در سالن دست های خود را به یکدیگر کوبید .
صدای تیز و لرزان مادام تالیین در بین زمزمه ی جمعیت به گوش رسید .
- خواهش می کنم همه به سالن پذیرایی سبز تشریف بیاورند یک خبر خوش برای دوستان خود دارم .
من نیز با سایرین با اتاق پذیرایی رفتم ولی جمعیت آن قدر زیاد بود که نتوانستم ببینم در بین آنها چه می گذرد . فقط دیدم که در و دیوار سالن با پرده ها و پارچه ها ی حریر سفید و سبز راه راه تزیین شده است . گیلاس ها ی شامپانی در بین مدعوین تقسیم می شد . من هم یکی برداشتم و سپس همه میهمانان در جای خود ایستادند و برای مهماندار راه باز کردیم . ترز تالیین از کنار من گذشت و به خوبی و وضوح دیدم که در زیر آن پارچه نازک و زرد رنگ چیزی نپوشیده و نوک قرمز سینه های او کاملا دیده می شد .و راستی بسیار زننده بود او بازوی مردی را که لباس بسیار مجلل زردوزی به تن داشت گرفته بود آن مرد عینک به چشم داشت و با غرور و تکبر فراوان حرکت می کرد . یک نفر آهسته گفت :
- باراس پیر عزیز رفته رفته چاق و فربه می شود .
آنگاه متوجه شدم که یکی از رهبران پنجگانه فرانسه از کنارم می گذرد .
ترز با صدای بلند گفت :
- همه دور کاناپه جمع شویم .
همه در کمال اطاعت دور کاناپه حلقه زدیم در آنجا او را دیدم !!!!
او در آنجا روی کاناپه با زنی که لباس سفید دربر داشت نشسته بود همان چکمه ها ی کهنه ی فرسوده را بپا داشت ولی شلوار او با دقت و ظرافت اتو شده و به علاوه لباس نو و تمیزی پوشیده بود . درجه و علامت نداشت . صورت لاغر و کوچکش رنگ تیره خود را از دست داده و سفیدی آن حاکی از عدم سلامتی او بود . راست و خشک روی دیوان نشسته و خیره به ترز تالیین نگاه می کرد . گویی انتظار داشت که این زن زندگی او را نجات دهد . خانمی که در کنارش بود به عقب و روی دست هایش تکیه کرده و سر کوچک خود را با موهای مجعد قشنگ با تکبر به عقب نگه داشته بود . چشمان او نیمه باز و پلک های بالای چشمانش با رنگ سفید نقره آرایش شده و درنتیجه چشمانش درشت تر و مخمور تر جلوه می کرد . روبان باریک قرمزی که به گردن بسته بود رنگ سفید صورتش را سفید تر نشان می داد . می دانستم او کیست او بیوه بوهارنه ، ژوزفین بود . لبان بسته او لبخند تمسخر و تحقیر داشت . همه سمت نگاه مخمور او را تعقیب کردیم به باراس لبخند می زد . صدای تالیین در سالن طنین انداخت :
- همه شامپانی دارند ؟
خانم ظریف سفید پوش دستش را دراز کرد . یک نفر به او دو گیلاس داد. یکی از آن گیلاس هارا به ناپلئون داده و گفت :
- ژنرال گیلاس شما است .
اکنون ناپلئون می خندید و خنده او حاکی از محبت و کمی ترحم و دلسوزی بود .
- همشهریان ، خانم ها ، آقایان ، افتخار بزرگی نصیبم شده که موضوعی را به اطلاع دوستان برسانم این موضوع مربوط به ژوزفین عزیز ما است .
وقتی ترز تالیین بلند صحبت می کند صدایش می لرزد . چقدر از این منظره خوشحال و راضی بود ! نمی دانم ؟ ترزتالیین کنار کاناپه ایستاده و گیلاس خود را بالا گرفته بود . ناپلئون بپا ایستاده و مغشوش و مضطرب به نظر می رسید . ژوزفین مجددا سر کوچک و بچه گانه ی خود را به عقب خم کرد آرایش پلک های چشم او کاملا جلب نظر می نمود .
ترز تالیین به صحبت خود ادامه داد :
- ژوزفین عزیز ما تصمیم گرفته است مجددا وارد زندگی مقدس زناشویی شود .
صدای خنده های مخفیانه و شاید تحقیر آمیز به گوش می رسید . ژوزفین بدون توجه با روبان قرمز گردنش بازی می کرد.
ترز مجددا گفت :
- زناشویی مقدس .
ترز برای آنکه قدرت و استحکامی به کلمات خود بدهد ساکت شد و به باراس نگاه کرد . باراس سر خود را حرکت داد . ترز شروع به صحبت کرد .
- ژوزفین نامزد همشهری ژنرال بناپارت شده است .
«نه خیر !!!!!»
همان طوری که سایرین به طور وضوح این فریاد را شنیدند من هم آن را شنیدم . این فریاد وحشتناک هوای سالن را شکافت و در فضا معلق ماند و سکوت مرگباری همه را فرا گرفت . در یک لحظه متوجه شدم که من فریاد کشیده و گفته ام «نه خیر »
در آن لحظه در مقابل دیوان ایستاده بودم . ترز تالیین با وحشت به کناری رفت . از بوی عرق بدنش ناراحت بودم متوجه شدم که آن زن دیگر که لباس سفید به تن داشت خیره خیره مرا نگاه می کند ولی من خودم به ناپلئون خیره شده بودم . چشمانش مانند شیشه می درخشید نگاه او ثابت و زننده بود شریان کوچکی روی شقیقه ی راستش مانند چکش ک


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت سیزدهم