علمی
2 دقیقه پیش | رزرو بلیط هواپیما مشهدسفر به مشهد از آن دست سفرهاییست که قرنها از عمر محبوبیتاش میگذرد و زائران امام هشتم شیعیان، خود را به وسیلههای مختلف به این شهر میرساندند. خوشبختانه ... |
2 دقیقه پیش | دوره مدیریت پروژه و کنترل پروژه با MSPپروژه چیست؟ پروژه به مجموعه ای از فعالیتها اطلاق می شود که برای رسیدن به هدف خاصی مانند ساختن یک برج، تاسیس یک بزرگراه، تولید یک نرم افزار و … انجام می شود. در همه پروژه ... |
آنان که خاک را به هنر کیمیا کنند؛ حالا در گوشهای از یاد رفتهاند
خبرگزاری مهر- استانها: روایت هنرهای ازیادرفته، حکایت هنرمندانی است که در گوشهای بیصدا چکش به ساز زندگیشان میزنند و فوتوفن عشق و هنر را بر ذهن مینشانند. هنرمندانی که خاک را هنر کیمیا میکنند و با سرانگشتان خود سوزن به تن فراموشی زده و نقش برجسته جلوی دیدگان میآورند.
آنانی که با صبوری رج به رج سرمه ماندگاری به چشم هنر میکشند و در هنگامه ثبت تاریخ، نفسهای آخر خود زیر چترهای نادیده گرفته شدن میکشند و خودشان را «آخرین بازمانده» مینامند.
از شمال تا جنوب، از غرب تا شرق و از قلب ایرانزمین که بگذری این هنر زنان و مردان سرزمین ایران است که شگفتی و نور میافشاند و تو را با آثاری آشنا میکند که در پستوهای قدیمی خاک میخورند و غمناک به انتظار یک نگاه نشستهاند.
اگر میخواهی به دیدار هنر مردمان ایرانزمین بروی بهتر است از بازار سنت و تاریخ، همانجا که صدای مسگری با قلمزنی خاتمکاران در چلهکشی قالیبافان هنگامه نمدمالی در سرزمین حصیر سازان که پایبند موج بافی و میناکاری میشود و عبای عشق به تن میکند و نوای ذوب شدن آهن آهنگران به گوش میرسد بگذری و سلامی کنی به آخرین بازماندگانی که تا رمق آخر وفادار به هنرهایشان ماندهاند.
از درشتی با «ریزهکاری» تا اکران «آخرین بازمانده»
برای دیدن هنرهایی که زیبا نشستهاند در قاب زندگی به دیار بالابلند آذربایجان غربی باید بروی، همانجا که هنر «ریزهکاری»، چوب نامهربانیها را میخورد و دیگر در عصای دست پدربزرگ و یا قاب آینهها نقش ندارد. هنری که نیمقرن تلاش استادکار ۶۵ سالهاش را با خود دارد و از مشتریهایی میگوید که به بازار مدرن پریدند.
با حسرت از خُرد شدن ریزهکاری چوب، راهی دیار «قابچی» ها میشوی و از روسری نقش دار زنان آذری سراغی میگیری، در آذربایجان شرقی این «باتیک» است که دیگر روی شال و روسری بانوان این استان دیده نمیشود. هنری که قدمتی ۵۰۰ ساله دارد و در نوازش ناملایمات آب میرود.
اما در کنار آن به برادرانی خسته نباشید میگویی که به داد «سفال سفید» رسیدند و تا حدودی روزگار سیاهش را مرهم نهادند. «قابچی» ها که بازمانده و درمانگر سفالگری با خاک سفید هستند و هنرشان را به خاک رسانده و آبیاری کرده و به کوره استعداد میسپارند.
از اینها که بگذری این ناله «دار قالی» اردبیل است که به گوش میرسد و رنگباختگی «شال و مفرش» است که دیده میشود. هنرهایی که بوسه بر دستان هنرمندان میزدند و زمانی زحمت تزیین خانهها را به دوش میکشیدند.
از طرفی دیگر گویا داغ هنر ماندنی است چراکه در بازار نمدمالان این «عباس نمادی» است که در محله چراغعلی اردبیل سوسوی نمد را روشن نگهداشته است.
کمی پایینتر که بیایی این آخرین بازماندگان دیار زنجان هستند که روی صحنه صنایعدستی نقشآفرینی میکنند، هنرمندانی چون «آقا عیسی» در لابهلای نخها و فرشهای وصله شده و یا «مرادلو» آن جوان مسگر که آنقدر بر مس کوبیده که دیگر نمیشنود.
رنج نامه «امیر برقزدگان» و «شهریار میناگر»
درگذر از غرب کشور این فریاد «سفیدگری» در کردستان است که از سیاهی درآمده و به یاری دیگر هنرهای ریشهداری همچون جاجیم، گلیم و چاقوسازی میرود که شناسنامه ندارند ولی احیاگر دارند و اینجا درست در بازار سفیدگران است که خبر از روزگار سیاه دار چهل رنگ «فرش پولادین» بیجار نجوا میشود و قامت این هنر که زیر پا میرود خم میشود.
اما در بازار تاریخی همدان آنچه میبینی گرهی است که در کار هنر اصیل صفوی افتاده است. «گره چینی» که به چوب زده میشود و این روزها دیگر درِ هیچ خانهای روی پاشنه چوبی نمیچرخد. هنری که «امیر برقزدگان» را رکورددار ساخت منبرهای چوبی کرد.
در دیار کرمانشاهان خبر از فراموشی هنری چند هزارساله میرسد، «موج بافی»؛ هنری که دیگر تاروپودی ندارد و این بوی تنهایی «ناصر علیئی» است که در سرسرای موج بافان پیچیده است.
کمی پایینتر این «عبا بافی» ایلام است که رنج میبافد و از سه ماه ریسندگی برای پوشیده شدن میگوید. پارچهای که از پشم شتر بافته میشود و با دستان هنرمندانی چون «شنبه ذوالفقاری» معجون حیات مینوشد.
در لرستان میان عشایر که بروی این صدای زمزمههای زنانی است که مَشک میزنند و آرزوهایشان را با نغمههای کار به دشت میدهند. آرزوهایی که روایتی دارد سیاه و نقرهای، هنری که روی بوم «سیاهچادر» و «ورشو» زر میشود.
سیاهچادری که با دستان هنرمند زنان عشایر برپا میشود و ورشویی که آنقدر با دستان هنرمندانی چون «شهریار میناگر» چکشکاری میشود که زینت میبیند.
جهنم فراموشی خنکترین کفش دنیا و باخت «وطنی» به «جین»
به سمت هنرهای دستی مرکز کشور که حرکت کنی این افسانه «فرش آهنین» در اراک است که بر گردونه زبان میچرخد و از سکوت نشسته بر حجره «حاجآقا آستانه» خبر میدهد. همان حجرهای که با ریزبینی نقش را طراحی میکرد و رنگ زندگی میپاشید.
در قم اما خنکترین کفش دنیا را به پا میکنی و «روح اله مرادی» آن گیوهدوزی را میبینی که از آخرین تلاشهایش برای ماندگاری این هنر میگوید.
کمی بیشتر دقت کنی پایشکسته «گچبری دستی» تو را یاد نقوش گل، گیاه و اشکال هندسی در سقف خانهها و دیوارها میاندازد و بعدازآن کاشیهای لاجوردی به ذهنت میآید و برای این هنری که در دل زمان جامانده دست امیدواری تکان میدهی و آخرین هنر این منطقه همان سفالی است که در کوره بیتوجهی پخته میشود و با دستان هنرمند جامانده، «رضا سرکار پور» نقش میگیرد.
در پایتخت ایرانزمین گذرت به هنری میافتد که به شیشه شکل میدهد، سرای «شیشهگری» که از تهران تا ونیز اعتبار دارد ولی شیشه عمرش در حال ترک خوردن است. نگاهت به چینیهایی میافتد که سراغ «میناکاری» هم آمدهاند و عیار و اعتبار نقاشی که ۹۰۰ سال پاک نمیشود را به بازی گرفتهاند.
کمی آنطرفتر از پایتخت به البرز میرسی و هنری را میبینی که آوازهاش تا اروپا هم رسید. هنر «کاشیکاری» که با دستان «اصغر کاشی تراش اصفهانی» رنگ عشق گرفت و به کاخ سعدآباد، موزه باغ ملی و سردر وزارت خارجه پر کشید.
در قزوین این آسمان ابری «نمنم دوزی» و دریای مواج «موج بافی» است که گلایه میکند و از قهر «شلیته» با هنر «پن بافی» و زار زدن «زره و کلاهخود» با بیتدبیری و حمایت نشدن از قلمدانهای «پاپیه ماشه» در پایتخت خوشنویسی ایران خبر میدهد.
کمی بعد سفرههای خالی از «کرباسبافی» رو میشوند و در کنار آن «شلوار وطنی» میدان رقابت را به جین خارجی واگذار میکند. اینجا «ژنده بافی» هم به موکت پلاستیکی باخته و «مفرش ها» از سیاهچادر عشایر گریختهاند.
من ماندهام و حجرهام
قدمهایت را که تندتر کنی در سرای «موج بافان» قزوین این «احمد بامشاد» است که میگوید «من ماندهام و حجرهام.»
از مرکز به سمت قلب ایرانزمین که بروی به پایتخت «کاغذسازی» ایران میرسی همانجایی که «نرگس کریمی» این بانوی بازمانده از دنیای کاغذ، سوغات فرنگی را عامل خطخطی شدن هنر کاغذسازی میداند.
لباسهای تزئینی را که به یاد بیاوری یاد «گلابتون» اصفهان میافتی، همانکه رخسارش زرد است و در حال احتضار؛ حال و احوالی که در راسته «ورشو» و «قفل سازی» هم تکرار شده است.
درست کنار قلب ایران صدای اسبی میآید که میگویند بدون سوارکارش میمیرد. در سمنان این «اسب چوبی» است که از کورس رقابت با زمانه جا مانده و تنها یک بازمانده دارد.
پایت به خاک دامغان و شاهرود که برسد این بوی کورههای «سفال» در چرخش دستان هنرمندان مست و سرخوشت میکند.
اما در شهر خشتی جهان حکایت «زنجیری» نقل زبان است که در پوست گردو جا میشد، «زنجیربافی» اردکان یزد که دوامی دارد بهاندازه قدمت آن؛ در قسمتی دیگر در حاشیه یزد «گیوهبافی» خوابرفته است و بهپای چینیها اندازه شد.
رد هندیها هم در بازار «ترمه» پیدا شده و این پارچه گرانبهای ایرانی از عیار افتاده است. در گوشهای دنج دار سادهای برپاست که با دستان «چهار پیرمرد» چلهکشی شده است، به سراغ هنرنمایی زنی میروی که حاصل آن «دارایی» میشود و زمانی سرگل جهاز نوعروسان بوده است.
یکی یکدانه بازار نمد
در سفر به خوزستان به عروسکهای دامن رنگی عشایر خیره میشوی و شاید «بازبازکی» را برای کودکت خریدی و آنطر&am
ویدیو مرتبط :
خاک را به هنر کیمیا کردن