سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت چهل و دوم


 قصه شب/ دزیره- قسمت چهل و دومآخرین خبر/ در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

قسمت قبل


من سعی کردم ماری را پیدا کنم . خدمه منزل ما در کنار در ایستاده بودند . مادام لافلوت که با لباس بسیار زیبایی آنجا ایستاده بود (شاید فوشه رئیس پلیس پول لباس او را داده است . )تعظیم کرد . در کنار او خواننده من نیز خم شد . ایوت گریه می کرد . فقط ماری حالت طبیعی خود را حفظ کرده و پیراهن پشمی خود را روی لباس قدیمی و دهقانیش پوشیده بود . چون مشغول پوشانیدن لباس اوسکار بود وقت نداشت که به خود بپردازد . به همین دلیل در گوشه ای ایستاده و سعی می کرد پیراهن پشمی خود را طوری در دست بگیرد که لباس خوابش معلوم نشود . آهسته در گوشش گفتم :
- ماری می شنوی ؟ ملت سوئد تاج سلطنت به ما اهدا کرده این تاج مانند تاج ژولی و ژوزف نیست . ماری فرق زیادی بین دو تاج وجود دارد . ماری می ترسم .... ماری.... وحشت دارم و نگرانم .
ماری درحالی که فراموش کرد لباس پشمی اش را با دست نگه دارد با خشونت و غضب گفت :
- اوژنی .....
در همین موقع قطره اشکی روی گونه او غلطید . ماری ....ماری عزیز من در مقابلم خم شد و احترام کرد .
ژان باتیست کنار بخاری تکیه داده و مدرکی را که مورنر همراه آورده بود مطالعه می کرد . کنت فون اسن خشن به طرف او رفت و گفت :
- این شرایطی است که در تحت آن والاحضرت انتخاب شده اند .
ژان باتیست سر خود را بلند کرد .
- شما خودتان یک ساعت قبل از انتخاب من مطلع شدید . شما در تمام این مدت در پاریس بودید . مارشال متاسفم .
فون اسن با تعجب و اضطراب ابروی خود را بالا کشید و جواب داد :
- والاحضرت از چه متعجبید ؟
- از اینکه متعجبم که شما وقت نداشتید کاملا در جریان اوضاع قرار بگیرید . قلبا از این موضوع متاسفم آقای کنت شما با صداقت کامل از روش و سیاست های خانواده سلطنتی وازا Vaza دفاع کردید و این عمل چندان ساده و آسان نبود .
- البته بسیار مشکل بود در نبردی که علیه شما شرکت کردم شکست خوردم والاحضرت .
ژان باتیست جواب داد :
- با کمک یکدیگر ارتش های سوئد را زنده و احیا می کنیم و ارتش نیرومندی به وجود می آوریم .
فیلد مارشال درحالی که لحن تهدید آمیزی داشت گفت :
- قبل از آنکه جواب شاهزاده پونت کوروو را به استکهلم بفرستم . توجه ایشان را به یکی از مواد شرایط مندرجه در این مدرک جلب می کنم . این ماده مربوط به ملیت است . پذیرش شاهزاده پونت کوروو به نام پسر خوانده اعلیحضرت شارل سیزدهم تابعیت سوئد را ایجاب می کند .
ژان باتیست لبخندی زد .
- فکر کردید که من با تابعیت فرانسه وارث تاج و تخت سوئد خواهم شد ؟
لبخندی که حاکی از رضایت باطنی بود صورت خسته کنت پیر را روشن کرد ولی من تصور می کنم که گفته ژان باتیست را به خوبی نفهمیدم .
- فورا به حضور امپراتور فرانسه شرفیاب می شوم و از اعلیحضرت درخواست می کنم اجازه دهد من و فامیل من تابعیت فرانسه را ترک کنیم .... اوه شراب .... فرناند تمام بطری ها را باز کنید .
فرناند با خوشحالی بطری های پر گرد و خاک را روی میز کوچکی چید ، من مانند چوپان و دایه مهربانی این بطری ها را با مراقبت از «سو» به کوچه روشه و از آنجا به کوچه آنژو تغییرمکان داده بودم . ژان باتیست گفت :
- وقتی این شراب ها را خریدم وزیر جنگ بودم . در آن هنگام اوسکار قدم به این دنیا گذاشت به همسرم گفتم روزی این بطری هارا باز می کنم که فرزند ما به ارتش فرانسه ملحق شود .
فرناند اولین بطری را باز کرد . صدای کودکانه اوسکار که هنوز دست کنت را در دست داشت شنیده شد .
- اگر چه ماما امیدوار است مثل پدر بزرگم تاجر ابریشم باشم ولی من میل دارم موزیسین شوم .
با این صحبت او حتی مورنر خسته هم خندید . تغییری در خطوط صورت کنت فون اسن دیده نشد . فرناند گیلاس ها را با شراب قرمز رنگ پر کرد ، کنت براهه جوان گفت :
- والاحضرت شما اکنون اولین لغت سوئدی را می آموزید و این لغت «اسکال» است یعنی به سلامتی ، میل دارم پیشنهاد کنم به سلامتی وا......
نتوانست جمله خود را تمام کند . ژان باتیست فورا گیلاس خود را بلند کرد و گفت :
-آقایان خواهش می کنم گیلاس خود را به سلامتی اعلیحضرت شارل سیزدهم پدر خوانده مهربان من بنوشید .
آهسته گیلاس های خود را نوشیدند درحالی که فکر می کردم خواب می بینم آن شراب عالی را نوشیدم . نمی توانم باور کنم به گمانم در تخت خواب افتاده ام و خواب می بینم . ناگهان یک نفر با صدای بلند گفت :
- به سلامتی الاحضرت ولیعهد شاهزاده کارل یوهان .
سپس همه با هم گفتند :
- پاینده باد هان اسکال لوا .
یعنی چه ؟ این جمله سوئدی چه معنی دارد ؟ روی دیوان کوچک کنار بخاری نشستم . نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند تا بگویند پادشاه سوئد می خواهد شوهر مرا به فرزندی قبول کند و با این پذیرش شوهر من ولیعهد کشور سوئد خواهد بود !
همیشه فکر می کردم ممکن است اطفال کوچک را به فرزندی قبول کرد . سوئد نزدیک قطب شمال ! استکهلم ! شهری که آسمان آن مانند ملافه تازه شسته شده سفید و درخشان است ! فردا پرسن تمام این حوادث را در روزنامه خواهد خواند ولی نخواهد دانست که همسر شاهزاده پونت کوروو ولیعهد جدید همان دختر کوچک همشهری کلاری دوران گذشته است . گفتم :
- ماری طفل ممکن است تحمل این شراب قوی را نداشته باشد کمی آب با آن مخلوط کن.
ولی ماری ناپدید شده بود . مادام لافلوت در حالی که تا روی کفش اوسکار خم شده بود گیلاس او را گرفت . بارون فریزندورف گفت :
- اوسکار ؟ دوک سودرمانلند Sdermanland.
و سپس توضیح داد :
- در سوئد معمولا برادر ولیعهد دارای چنین لقبی است ولی در این وضعیت به خصوص ....
ساکت شد و صورت او سرخ گردید . ژان باتیست آهسته گفت :
- چون ولیعهد برادر خود را به سوئد نخواهد آورد این لقب به فرزند ولیعهد داده خواهد شد . برادرم در پان زندگی می کند و میل ندارم به نقطه دیگری عزیمت نماید .
کنت براهه در جواب اظهار داشت :
- تصور کردم والاحضرت برادری ندارند .
- مخصوصا به برادرم تاکید کردم که حقوق بخواند تا مانند پدرم منشی ساده دادگستری نباشد . آقایان برادر من وکیل دادگستری است .
در همین لحظه اوسکار سوال کرد :
- ماما از سوئد راضی خواهی بود ؟ آنجا را خواهی پسندید ؟
سکوت حکمفرما گردید . همه می خواستند جواب مرا بدانند . در انتظار من هستند ، خیر نمی توانند چنین انتظاری از من داشته باشند اینجا خانه من است وطن من است ، من هنوز یک زن فرانسوی هستم ، من ....
آنگاه متوجه شدم که ژان باتیست آرزو دارد ترک تابعیت فرانسه را بنماید . من همسر ولیعهد مملکتی هستم که کوچکترین اطلاعی درباره آن مملکت ندارم . همسر ولیهعد کشوری هستم که در آنجا نجبای واقعی نه مانند نجبای خود رو و جدید فرانسه زندگی می کنند . وقتی اوسکار گفت که پدرم تاجر ابریشم بوده متوجه لبخند آنها شده بودم . فقط کنت فون اسن بی اعتنا به من نگاه می کرد . شاید از اینکه همسر ولیعهد مملکتش دختر تاجر ناشناسی است خجلت زده و برای دربار سوئد متاسف بود . اوسکار مجددا با اصرار پرسید :
- ماما بگویید که سوئد را خواهید پسندید ؟
- اوسکار هنوز سوئد را نمی شناسم ولی بسیار مایل به دیدن آن هستم .
کنت فون اسن با لحنی تقریبا خشن گفت :
- ملت سوئد بیش از این از شما انتظار ندارد .
لهجه سخت و غلیظ او مرا به یاد پرسن انداخت و بسیار میل داشتم با آنها دوستانه صحبت کنم .
- شخصی را که در زمان گذشته می شناختم اکنون در سوئد زندگی می کند نام او پرسن تاجر ابریشم است . فیلد مارشال آیا او را می شناسید ؟
فیلد مارشال جواب کوتاه و خشکی داد :
- بسیار متاسفم والاحضرت .
- شاید آقای بارون فریزندورف شما او را بشناسید ؟
- متاسفانه خیر والاحضرت .
- شاید کنت براهه تاجر ابریشمی به نام پرسن را در استکهلم ....
بالاخره کنت براهه لبخندی زد .
- حقیقتا خیر چنین شخصی را نمی شناسم .
با خود تصور کردم که شاید اولین دوست سوئدی ژان باتیست کمکی به من خواهد کرد .
- شما چطور مورنر ؟
- والاحضرت پرسن های زیادی در سوئد هستند . این اسم یکی از نام های معمولی و وافر آنجاست .
یک نفر شمع ها را خاموش کرد و پرده ها را عقب زد . ولی مدتی بود که آفتاب بر آمده بود لباس مارشالی ژان باتیست در روشنایی روز می درخشید .
- سرهنگ ورد گمان نمی کنم که من قطعنامه هیچ یک از احزاب حتی حزب اتحاد را امضا نمایم .
مورنر با حالتی خسته و لباسی کثیف کنار ورد ایستاده بود گفت :
- ولی والاحضرت در لوبک گفتید .....
- بله گفتم که سوئد و نروژ یک واحد جغرافیایی هستند ما باید در اجرای چنین اتحادی فداکاری کنیم . این یگانگی مورد علاقه تمام افراد دولت سوئد است نه تمایل یک حزب به علاوه ولیعهد بالاتر از تمام احزاب است . شب بخیر و یا روز بخیر آقایان .
نمی دانم چگونه با اطاق خوابم رفتم شاید ژان باتیست مرا به اتاق خواب برد و شاید ماری با کمک


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت اول