سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



گفت وگو با حبیب عبداللهی جانباز مدافع حرم: مادرم وقتی مرا دید نشناخت، هرکدام از زخم‌های جانبازی‌ام نشانه‌ است


گفت وگو با حبیب عبداللهی جانباز مدافع حرم: مادرم وقتی مرا دید نشناخت، هرکدام از زخم‌های جانبازی‌ام نشانه‌ استمهر/ متن پیش رو در مهر منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست

«حبیب عبداللهی» جانباز ۲۸ ساله ای است که در درگیری های جنوب حلب مجروح شد تا نشان پر افتخار جانبازی را بر بدنش داشته باشد. روز جانباز بهانه ای شد تا با این جانباز نسل سومی گفتگو کنیم.

جنگ دیگر برای دهه شصت و پنجاه نیست. دیگر شهدا آن عکس‌های خاکی و ترک‌خورده بر دیوار نیستند که هر بار حساب کنیم اگر بودند هم سن و سال پدرها و پدربزرگ‌هایمان می‌شدند. نسل جنگ‌ندیده دیروز حالا قد کشیده است. بی‌آنکه خمپاره و بمباران چشیده باشد، دل و تفنگش را باهم برمی‌دارد و می‌دود تا کیلومترها دور از وطن، عکس‌های سلفی می‌اندازد با خاک‌ریزها، که دلمان قرص باشد کسی آن دورها حواسش هست گوشه‌ای از حرم لب پر نشود. همان‌هایی که بی‌سروصدا می‌روند و صدایشان بعدتر درمی‌آید. همان‌هایی که جواب یک دنیا سؤال بی‌جواب هستند ولی صدایمان به صدایشان نمی‌رسد. در روزهایی که جنگ‌ندیده‌های دهه شصتی و هفتادی هرروز خبر شهادت و جانبازی‌شان می‌آید، دوست داشتیم در روز «جانباز» این بار با احترام به تمام کسانی که ۸ سال از خاک کشورمان دفاع کرده‌اند و سال‌هاست با زخم‌ها و دردهایشان می‌سازند با یک تازه جانباز نسل سومی حرف بزنیم. «حبیب عبداللهی» جوان جانباز و مداح ۲۸ ساله تهرانی است که در جنوب «حلب» سوریه مجروح شد و حالا صورت نیم‌سوخته‌اش، عصای در دستانش و جای خالی انگشت سبابه‌اش مدال جانبازی را بر گردنش انداخته است. او نماینده کسانی است که صدایشان را نشنیده‌ایم و نتوانستیم سؤال‌هایمان را بپرسیم و حالا او «شهید زنده» ای است که می‌تواند تمامی سؤالات و مهملات آدم‌هایی که سراغش می‌روند را پاسخ بدهد. برخلاف رسم همیشگی مصاحبه‌های اختصاصی «مجله مهر»، این بار دستخطی از مهمانمان نگرفتیم، تا قاب پشت سرش سفید سفید بماند.

از جنگ غزه دغدغه دفاع داشتم
«حبیب‌الله عبداللهی» متولد چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در مشهد مقدس است. پدرش قاری قرآن آستان قدس رضوی بود. مداحی و روضه‌خوانی هم می‌کرد تا اینکه او برای اولین بار در ۸ سالگی میکروفون دسته عزاداری را از دست پدر می‌گیرد و از آن روز پایش به مداحی باز می‌شود: « به یک مداح در طول زندگی‌اش فقط یک‌بار میکروفون می‌دهند. اگر همان یک‌بار را دادند دیگر کار تمام است و نمی‌توانید دیگر از او پس بگیرید. تازه اگر خراب کند، اهل‌بیت بیشتر از او قبول می‌کنند. استادی داشتیم که می‌گفت می‌دانید شما مداح‌ها را کی حضرت زهرا(س) می‌خرد؟ درست درجایی که خراب می‌کنید. چون به خاطر اهل‌بیت خجالت می‌کشید و شرم می‌کنید آنجا شما را می‌خرند. البته من هنوز سعادت نداشته‌ام این اتفاق بیفتد. دوستانم خیلی تلاش کرده‌اند(خنده) مثلاً اعراب شعرهایم را دست‌کاری کرده‌اند. کاغذهایم را برداشتند حتی رویشان خط کشیده‌اند اما چون حفظ بودم خراب نکردم.» آقای عبداللهی بعد از دوران دبیرستان سراغ طلبگی می‌رود به قول خودش بعد از چند سال می‌فهمد که مرد این کار نیست و بیرون می‌آید بعدها وارد دانشگاه می‌شود و فقه و حقوق می‌خواند. در سال ۸۷ در زمره دانشجویانی قرار می‌گیرد که در جریان جنگ ۲۲ روزه غزه در فرودگاه تحصن می‌کنند و از آن زمان دغدغه‌هایش در حوزه جبهه مقاومت اسلامی جان می‌گیرد: «رهبری در سخنرانی‌اش گفته بود بر هرکسی که می‌تواند واجب است به غزه کمک کند. آن زمان اگر می‌گفتند در هواپیما باز است می‌پریدم داخل که برای کمک به غزه بروم. این دغدغه را از زمان جنگ غزه داشتم.»

۴ بار برای رفتن تلاش کردم، اما نشد
بعد از شروع بحران سوریه و عراق، ۴ بار برای رفتن تلاش می‌کند و هر بار رفتن به زیارت را برای خانواده بهانه می‌کند. اما هر بار ناکام می‌ماند:« یک‌بار حتی در عراق ۱۲ روز ماندم ولی بازهم نشد. حتی یکی از فرماندهان گفت که برو ویزای ۶ ماهه بگیر، من خودم تو را می‌برم. وقتی برگشتم ویزا را گرفتم اما مادرم کسالت پیدا کرد و باز جا ماندم. هرچه بیشتر تلاش می‌کردم کمتر به نتیجه می‌رسیدیم. مادرم که اصلاً موافق نبود و خبر نداشت. فکر می‌کرد برای زیارت می‌روم و برمی‌گردم. تا اینکه همین آخری که آموزشی رفتم یک حلال‌زاده‌ای به برادرم گفت خبرداری حبیب می‌خواهد برود سوریه؟ من هم چون با برادرم کار می‌کنم و سه‌هفته‌ای بود به بهانه سفر سرکار نرفته بودم لو رفتم. ۲۱ روز نبودم و هر بار بهانه می‌آوردم که کار عقب‌افتاده‌ای دارم که باید انجامش بدهم. دروغ هم نگفته بودم. (خنده) ۴ سال بود برای انجام این کار عقب‌افتاده تلاش می‌کردم. آخرین بار وقتی با برادر بزرگ‌ترم صحبت می‌کردم مادرم پرسید باهم از چی حرف می‌زنید که انگار نمی‌خواهید کسی بشنود. برادرم گفت که حبیب می‌خواهد برود سوریه مادرم هم در ماشین را باز کرد و گفت: «خیلی بیخود کرده، حالا پیاده شوید.» من هم گفتم حاج‌خانم این‌طوری که نمی‌شود بیا من با تو کاردارم. بعد برادرم را بردم مزار شهدای گمنام پارک محله کمی قدم زدیم و از ضرورت این کار و خط جبهه مقاومت گفتم. آخرش که حسابی خسته شده بود گفت: «من که نمی‌فهمم چه می‌گویی می‌خواهی بروی؟ برو» ولی مادرم راضی نبود تا اینکه یک‌بار به او گفتم فردای قیامت چطور می‌خواهی جواب حضرت زهرا(س) را بدهی وقتی ۴ پسر داشتی و یکی را برای دختر علی(ع) نفرستادی؟ این را که گفتم راضی شد و فقط گفت: «برو خدا پشت‌وپناهت»

وقتی تلاشهایم بی نتیجه ماند با امام حسن خلوت کردم
وقتی تمام تلاش‌هایش برای رفتن بی‌جواب می‌ماند یک روز با خودش خلوت می‌کند تا بداند چرا نمی‌شود؟ چرا همه تلاش‌هایش بی‌ثمر می‌شود: «آخرین بار واقعاً عجیب بود. سال گذشته شهادت امام حسن مجتبی(ع) بعد از اینکه هیئت تمام شد به دوستانم گفتم شما برگردید من کاردارم. کاری نداشتم. دلم می‌خواست با خودم خلوت کنم. خسته شده بودم نشستم در هیئت و با امام حسن صحبت کردم. وقتی در مسیر برگشت در حال خودم بودم یکی از دوستانم به نام «محمد صفری» زنگ زد. گفت: میای بریم؟ من هم که از خدایم بود گفتم: آره. گفت که فردا ساعت ۸ صبح فلان جا باشم. لباس هم لازم نیست ببریم و او خودش می‌آورد.»

حبیب عبداللهی یک رفیق صمیمی دارد رفیقی که از ۱۳ سالگی باهم توی بسیج آشنا می‌شوند و خیلی اتفاقی باهم به سوریه اعزام می‌شوند. همان رفیق شهیدی که عکس دوتایی‌شان را در دیدار با رهبری می‌برد. همانی که بارها برایش خوانده است «کجایی رفیقم، رفیقم کجایی؟» : «صبح که رفتم دیدم «محمد اینانلو» هم آمده است. همان دوست با محمد هم تماس گرفته بود. چند سالی بود به خاطر مشغله‌هایمان همدیگر را درست‌وحسابی ندیده بودیم. اما هر بار هم که می‌دیدیم باهم گرم و صمیمی بودیم. از اول آموزشی تا زمانی که محمد شهید شد تمام‌روزهای گذشته را جبران کردیم. همه هم این موضوع را می‌دانستند. برای همین در پست‌ها و گروه‌ها ما را باهم می‌انداختند. اما کار محمد خیلی بزرگ بود. من چیزی نداشتم که بگذرم. اما محمد همسر داشت. یک دختر ناز و خوشگل به اسم حلما داشت. همه را گذاشت و آمد.»

مسیر شهادت همیشه زنده است
چه می‌شود که جوان‌های جنگ‌ندیده و خمپاره نچشیده تقلای رفتن به سرشان می‌زند؟ ۵ بار برایش تلاش می‌کنند. این جوان‌های دهه شصتی و هفتادی چه چیزی در جبهه‌های جنگ می‌بینند که این‌طور با اشتیاق همه‌چیز را رها می‌کنند و می‌روند؟ مگر چه چیزی آنجا منتظرشان است؟ «شما به معجزه اعتقاد دارید؟ معجزه‌ها همیشه ماندگار هستند. اینکه جوان‌های دهه شصتی و هفتادی جنگ‌ندیده به این شکل می‌روند از معجزات انقلاب اسلامی و امام خمینی است. انقلاب اسلامی هم از معجزات قیام سیدالشهدا و عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است. در حال حاضر حضور امام به‌صورت فیزیکی نیست. اما حضور دارد. حضور شهدا به معنی اینکه این‌طوری کنار هم بنشینیم نیست ولی واقعاً حضور دارند. وصیت‌نامه‌هایشان وجود دارد. این مسیر همیشه زنده است. اینکه کسی بدون آنکه سیدالشهدا و حضرات معصومین را ببیند و درک کند فقط با ذکر اسم آن‌ها می‌رود زیر ترکش و خمپاره تا از ارزش‌هایشان دفاع کند که خیلی عاشقانه‌تر است. خیلی‌ها کنار پیغمبر جنگیدند ولی «اویس قرنی» نشدند. از بس این رابطه قوی بود. در این مسیر « دیدن» مهم نیست. اگر مهم بود که سیدالشهدا را ۳۰ هزار نفر دیدند و روی برگرداندند. مهم تفکر است. دیدن هیچ اهمیتی ندارد.»

بیش ازحد مقدس نشان دادن شهدا غلط است
اینکه رزمندگان و شهدا چه شکلی هستند؟ و شهادت چه ویژگی‌هایی لازم دارد؟ سؤال همه‌کسانی است که سال‌ها تنها چند تصویر و فیلم و خاطره از شهدا دیده و شنیده‌اند. آقای عبداللهی معتقد است تصویری که از شهدا و رزمندگان ارائه می‌شود دقیق نیست و اغراق دارد: « شب عملیات فرمانده یگان به یکی از بچه‌ها که بدنش خال‌کوب


ویدیو مرتبط :
نحوه جانبازی یکی از ایرانیان مدافع حرم