علمی
2 دقیقه پیش | رزرو بلیط هواپیما مشهدسفر به مشهد از آن دست سفرهاییست که قرنها از عمر محبوبیتاش میگذرد و زائران امام هشتم شیعیان، خود را به وسیلههای مختلف به این شهر میرساندند. خوشبختانه ... |
2 دقیقه پیش | دوره مدیریت پروژه و کنترل پروژه با MSPپروژه چیست؟ پروژه به مجموعه ای از فعالیتها اطلاق می شود که برای رسیدن به هدف خاصی مانند ساختن یک برج، تاسیس یک بزرگراه، تولید یک نرم افزار و … انجام می شود. در همه پروژه ... |
«هندوی شیدا» فرزند ادبیات و سینماست/ قلمم درس معنوی پس میدهد
خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: «هندوی شیدا» تازهترین رمان سعید تشکری نویسنده و کارگردان تئاتر خراسانی است که این روزها با وجود کسالت شدید با جدیت تمام می نویسد و با هر رمانش سعی دارد اتفاقی تازه رقم بزند.
«هندوی شیدا» که اواخر سال گذشته راهی بازار نشر شد، در میان آثار تشکری به دلیل داستان امروزی و روایتی که به گفته نویسنده واقعی است، اثری متفاوت محسوب میشود. به بهانه انتشار این کتاب از سوی موسسه کتاب نیستان با تشکری همکلام شدیم.
* خاطرم هست که مدتها مخاطبان شما با این گره ذهنی مواجه بودند که تشکری چه زمانی قرار است از کوچه پس کوچههای تاریخ خارج شود و به سراغ دوران معاصر بیای؛ گویا الان و با «هندوی شیدا» به این مرحله رسیدهاید. بفرمایید که این پروسه و اتفاق چگونه رخ داده و چه چیزی شما را به این نیاز راهنمایی کرد؟
من در شروع داستاننویسیام، داستاننویس کوتاه بودم و تقریبا در سه دهه شصت و هفتاد و هشتاد در کنار برگزاری کلاسها و ورکشاپهای داستاننویسی، برای همان کارگاهها داستانهای متنوعی را به عنوان مستر نوشتم که در جشنوارههای داستاننویسی هم شرکت داده شد و بزودی میخواهم منتخبی از آن داستانهای منتشر نشده را به انتشارات نیستان برای چاپ بسپارم.
داستانها را وقتی امروز بخوانید متوجه میشوید سعید تشکری بیش از تاریخ، دغدغه انسان معاصر را داشته و دارد. من در مقدمه «باز باران» نوشتم و استراتژی خودم را در نوشتن رمان، در نخستین رمانم، روشن کردم که از چه و چگونه میخواهم رمان بنویسم. بازگشایی نقطه تاریک را من چند خطی از همان کتاب ارائه میکنم تا بتوانیم به بحث شما نزدیک شویم. این ایستگاه فکری میتواند خیلی از جاهای تاریک را از یک زندگی ادبی که جستجویش در داستان شهودی است و نه تاریخی نشان بدهد.
داستان تاریخی فاقد عقلانیت فقط نقش رفرنس را ایفا میکند و ادبیات مفهومی و شهودی، انسانساز و جدلگراست. خوب ایده چند خطی من در مفهوم رمان در مقدمه رمان «بار باران» چیست؟ فضیلت و قدرت! مردی معمار به اسم قوامالدین شیرازی بعد از پایان ساخت مسجد گوهرشاد مشهد در زیارت امام هشتم(ع) میپرسد سهم من از ساختن مسجد گوهرشاد چیست؟ جدل میکند. میپرسد! این پرسش ادبیت ادبیات غیرتاریخی و امروزیست و در نهایت در قدرت یک زن مغول مغلوب میشود. آیا این تاریخ است یا منِ شهودی که من در رمان ساختهام؟ این همان نوری است که ادبیات شهودی وظیفهمند به آن است. فقدان معنویت و فضیلت!
من با نوشتن رمانهایی با مضامین معنوی جای تاریک ادبیات را خواستم نشان بدهم. این غرور یا منیت نیست. یک پیشنهاد است. من در «هندوی شیدا» همچون رمانهای دیگرم در پیِ هویت معاصر یک تابویِ پُرجلال بودهام. باز هم ارجاع میدهم به مقدمهی «بار باران» که سال هشتاد و چهار منتشر شد و برای من یک استراتژی بوده و کماکان ادامه دادهام.
* از استراتژی صحبت کردید و هدفی مشخص برای تداوم روند زندگیتان. ممکن است بفرمایید دقیقا این استراتژی چه ویژگیهایی دارد؟
انسان معاصری که گذشتهای دارد و رو به آینده است. ولادت و زایش باید تداوم یابد. هر چه تاریخ این سرزمین، پَرپَرشده قدرتهاست، جغرافیا سبز می شود، میماند و دانه میدهد. چون هویت میدهد، حجم دارد، جسم و جان دارد. سرما و گرما، روح وهستی. باور دارم که هر اثری، بنیادهای خودش را با خوانندهاش میگذارد. قرار من با کسانی که میآیند و میخوانند، یا مرا میرانند و یا در جذبه زندگی داستانی که ساختهام، دل میدهند، یک بده بستان ارگانیک باید جاری شود.
هنرنویسنده عرضِ زندگی را به مکاشفه و تفسیر میبرد و میآورد. تاریخ کهنهپوش است و هنر، راه نوین را میبرد و میرود. منِ داستانی در مدیوم مکاشفه و تفسیر معنا مییابد. تاریخ تکرار چند سطراست، و منِ شاهانه در تاریخ با من داستانی، در چالش و تضاداست. منِ داستانی که ادامه یافته و از داستان به جغرافیا و حس رسیده است و همین مرا بس است. حالا به من بگویید، چه کسی میتواند «بینوایان» را رمان تاریخی بداند تا من بگویم «مفتون وفیروزه» و «رژیسور» و «پاریس پاریس» تاریخی است.
اینها همان فضای تاریک ادبیات هستند که اکنون به روشنایی رسیدهاند. هایدگر در داستان «باریکه راه مزرعه» به یک نیمکت و کندهکاریهای آن اشاره دارد و میگوید؛ در یک راه و یک نیمکت میان راه، فقط نیمکت است که با یادگاری نویسیهایش داستان را میسازد! دوراس میگوید؛ انسان دوبار میمیرد و زاده میشود! یکی در تاریخ تولد و مرگ و یکی در نوشته شدن این دو روز و دومی کار و هنر نویسندگان است!
* جناب تشکری مختصات معاصری که شما در «هندوی شیدا» از آن صحبت میکنید با زمان معاصری که در آن زیست میکنید چقدر شباهت دارد. این رمان چقدر از خود شمای نویسنده و زندگیتان را در خود منعکس میکند؟
نویسندگان ذاتا میزانسن کشف در جغرافیای زیستی خود را دارند. نویسنده نمیتواند میزانسن میلیمتری و وظایف آرشیتکتی خود را در هر شرایطی فراموش کند. شاید در ذات ادبیات من گرایش به سینما نهفته است که آن میزانسن بدیع را فراموش نمیکنم. اما مگر نویسندگان دیگر مثل سالینجر و فاکنر فاقد این میزانسن هستند؟ همه میزانسن داریم! اصلا جوهره زیستی ما میزانسن چگونه گذشتن از روزهای زندگیست! اما لوکیشن ذهنی به کار نمیآید.
نویسنده ذهنی فاقد صمیمیت و روح ارگانیسم ادبی است. آدمیزاد، آدم است به اضافه زادن. حتی در همین یک کلمه میزانسن هویتی و جنسیتی وجود دارد. اما حوایش کجاست؟ این دو کلمه حوا و آدم، پُر است از ادبیات شفاهی و حرفهای نگفته که در خود دارد. اما ادبیات ساختارش میگوید حوازاد است هر آدمی. پدر رهگذراست و مادر زایشگر. نویسنده مادر است. حواست. چون کلمه را جایی می برد که گُل کند. یعنی میزانسن ادبی. نویسنده هوشمند باید آرتیستیک باشد تا قهرمان را ببیند و کشف کند و او را به دنیا بیاورد! دو جا نداریم. یکجاست. محیط زیستن. چه کتابخانه باشد چه بیمارستان. چه خلوت یک کوچه با کاردی که در جیب دارد. تا در یک لحظه تاریک نیمه آدمی که به روح حوازاد خود سرکشی میکند، او را زمین بزنیم و بلندش کنیم.
پس در رمان «هندوی شیدا» از نبود آدمیت وحوازادهاش حرف میزنم. خلاف عادت. پسری به خاطر تربیت غلط مادر، از همه طلبکار است و پدری که در فراموشی خانواده فقط کارت اعتباری است، همین پدر که توسط فرزندش به آتش کشیده میشود با صورتی سوخته و دل سوختگی، حواوار وآدموار دو تا با هم میشود. پدر و مادر درهم یکی میشود و ناگهان قد علم میکند و در کنار پسر میایستد. این بزنگاه مستند یک میزانسن برای من است. بدیهی است که نویسندهای چون من شکارچی است.
* شنیدهام که داستان این رمان روایتی واقعی است. درست شنیدهام؟
من و قهرمان داستان «هندوی شیدا» به فاصله یک متر با هم روی دو تخت در یک اتاق بیمارستان تحت درمان بودیم.
او جنون داشت و من ام اس. این فضای معاصر ما بود! نه حرف با من میزد و نه با خودش. فقط یکسره میگفت آقاجان! من اول فکر کردم نام متبارکی را صدا میزند، گاهی که صدایش بغض میکرد. تا فهمیدم پدرش را صدا زد. آقاجان! چه نام غریبی است برای یک مرد! آقاجان اسم پدرش بود. قصه شروع شد. یک قصه او داشت و یک داستان من نوشتم. او اصرار به امتداد نداشت و من اصرار به امتداد ذهنی و بیرونی این شخصیت. تا روزی که او و یک دختر را در فضای سرد بیرون از اتاق، در فضای زمستانی حیاط بیمارستان امام رضای مشهد دیدم. نشسته روی نیمکت و داشتند از یک ظرفِ یکبار مصرف غذا میخوردند. پسر غذای بیمارستان خودش را با عشقش تقسیم کرد و مردی دورتر داشت هق میزد. او آقاجان بود!
* به عنوان یک تجربه مستند برای نگارش، برایتان جذابیت خاصی داشت؟ کار سختی نبود؟
تلاش برای کشف یک زندگی و تاباندن نور به جاهای تاریک میزانسن میلیمتری کلمه و شیوه روایت را میطلبد. از هیچ طرف نیفتی و سایهات بلند نباشد تا روی سر قهرمانان بیافتد.
هندوی شیدا اصل زندگی است و نه زندگی به روایت من نویسنده. اما تصویر و تکثر دارد. چون فرزند ادبیات و سینماست. تصویر و کلمه به همراه میزانسن و دیالوگها و زاویه دید. سادگی در پیچیدگی است. پیچیدگی در روان کردن سادگیهاست آیا؟ نه. من به نفع نویسنده ننوشتم. به نفع قهرمان نوشتم. تا مخاطب فراموش کند که تو داری بقول کالوینو اثری از او را میخوانی. مخاطب یا میخواند یا نمیخواند. آنکه میخواند ما را میشناسد اما قهرمان ما را باید نشناسد تا شکارش کند. همان شکاری که من نویسنده با سلاخی لحظه ناب و تلخ و شیرین زندگی را شکار کردم و نوشتم.
در سینمای ادبی یا رمان، ریتم نباید کشدار باشد. برقآسا! چون گربه&a
ویدیو مرتبط :
آداب معنوی بارداری و تربیت فرزند