سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت پانزدهم


داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت پانزدهم آخرین خبر/ این داستان طنز کوتاه هر روز در صفحه آخر روزنامه ابتکار منتشر می شود و ما آن را برای شما بازنشر می کنیم. امیدوارم از خواندنش راضی باشید.

لینک قسمت قبل


ای کاش برای آدمها هم تابلوهایی مثال علایم راهنمایی و رانندگی در نظر گرفته می‌شد تا ابتدا به ساکن تکلیف آدم را برای موقعیتی که در آن قرار می‌گیرد مشخص می‌کرد. مثلا تابلویی به گردن آدمها آویزان بود که رویش نوشته بود «خطر! به این آدم نزدیک نشوید» یا «احتمال دور زده شدن توسط این شخص» و یا حتی با کمی فاصله از شخص تابلویی نصب بود که رویش نوشته بود «صد متر تا یک آدم پیج پیچی».
از مطب دکتر افلاطون که خیس و لت و پار آمدیم بیرون، پیدا کردن متخصص را سپردم به خود لق لقو. او هم چند روز بعد قیافه فاتحانه‌ای به خودش گرفت و اعلام کرد که اصلِ جنس را پیدا کرده. اصل جنس البته خانم دکتر ظریف و مامانی بود که هفته‌ای یکروز، فقط دوشنبه‌ها کار درمانی انجام می‌داد و ما هم برای اولین دوشنبه از او وقت ملاقات گرفتیم.
در اتاق انتظار هم هیچ کس جز خودمان نبود و فوری راهنمایی شدیم داخل. بر خلاف مطب دکتر افلاطون که روی مبل‌های مخمل ولو شده بودیم، اینجا دوتا نیمکت جلوی میز بود برای مراجعه کننده ها. از همان صندلی‌های چوبی که دسته‌ی یک طرفش تبدیل به میز می‌شود و روز کنکور همه شما هم دیده اید. ولی فقط صندلی یادآور جلسه کنکور نبود. به محض وروردمان خانم دکتر که با صدای خیلی آرامی هم حرف می‌زد و هر بار مجبور می‌شدیم با دست لاله‌ی گوشمان را بکشیم جلو و بگوییم «بله؟» دو ورقه امتحانی هم گذاشت جلویمان و گفت که با دقت به سوالها پاسخ دهیم.من که خودم را برای امتحان آماده نکرده بودم دستپاچه شدم ولی لق لقو هی لبخند حواله ام می‌کرد و ابرو بالا می‌انداخت و چشم نازک می‌کرد و خوب معلوم بود که از انتخابش به خودش می‌بالد. بعد هم خیلی جدی شروع کرد به تست زدن. چندبار هم که سعی کردم ببینم چه چیزی را اینطور تند تند جواب می‌دهد، صندلی‌اش را کشید آنطرفتر و اخمهاش رفت توی هم.
از بچگی همیشه جلسه‌ی امتحان برای من ربط مستقیم داشته به کارکرد کلیه هایم! هر چقدر هم که قبل از امتحان بروم دستشویی باز هم افاقه نمی‌کند. یادم هست برای جلسه کنکور، از دو روز قبل، روزه مایعات گرفتم و لب به هیچ نوشیدنی نزدم. جوری که بدنم دهیدراته شد و بعد از کنکور مستقیما رفتم زیر سرُم! ولی باز هم سر جلسه‌ی کنکور نمی‌دانم این همه مایعات را کلیه هایم از کجای بدنم کش رفته بودند که سر جایم بند نمی‌شدم.
آنروز هم تا برگه‌های امتحانی را دیدم فشار افتاد روی کلیه هایم. هی این پا و آن پا می‌کردم و نگران بودم که آبروریزی کنم.
لق لقو که فکر می‌کرد من هی روی صندلی تکان می‌خورم که از روی دستش تقلب کنم، بالاتنه‌اش را نود درجه چرخانده و کل هیکلش را انداخته بود روی ورقه و حالا تست نزن کی بزن.
دیگر طاقتم تمام شده بود و داشتم بال بال می‌زدم، برای همین آرام زدم روی شانه لق لقو ولی او یکهو داد زد «خانم اجازه.این میخواد از رو دست من بنویسه»
خانم دکتر که پشتش به ما بود برگشت و حتما از رنگ صورتم که از شدت فشار بالا داغ شده و گل انداخته بود متوجه وخامت اوضاع شد و من بدون این که حرفی بزنم دویدم سمت دستشویی.
در مستراح مشغول تخلیه تانکر چهل لیتری که برای اینجور مواقع در بدنم نصب شده است بودم که صدای داد و فریاد بلند شد و بعد صدای زد و خورد و شکسته شدن چیزهایی. من که مطمئن بودم گیدورا برگشته و دارد دکوراسیون این یکی مطب را هم به هم می‌ریزد، از جا جست زدم ولی پایم لیز خورد و با کمر افتادم داخل کاسه توالت. درد وحشتناکی از کمرم شروع شد و تا هسته مغزم تیر کشید. همانطور که در وضعیت نه چندان مناسبی گیر کرده بودم و تکان هم نمی‌توانستم بخورم صدای داد و بیداد بیشتر شد و حجم بزرگی هم محکم کوبانده شد به در دستشویی.
با هر جان کندنی بود با کمر شکسته خودم را کشاندم بیرون و دیدم یک غولتشن دارد همه لوازم مطب را به در و دیوار می‌کوبد. خانم دکتر هم پشت لق لقو قایم شده بود و گریه می‌کرد. ولی تا من را دید با انگشت اشاره کرد به من که «ایناهاش. به خدا مریضِ مرد تنها قبول نکردم عزیزم» 
ادامه دارد

نوسنده: مهتاب مجابی


با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
یک داستان کوتاه عاشقانه