سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت چهارم


داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت چهارمآخرین خبر/ داستان های ترسناک در همه فرهنگ ها مخاطب مخصوص به خودش را دارد، ما هم تصمیم گرفتیم در بخش کتاب آخرین خبر یک داستان ترسناک را برای ساعات پایانی شب و برای مخاطبان علاقه مند داشته باشیم، همراه ما باشید با داستان ترسناک این شب‌ها.

لینک قسمت قبل


پس از ساعتها بالاخره وارد خونه ای شدیم که احساس آرامش عجیبی رو میشد اونجا حس کرد .
ما خیلی خسته بودیم جدای خستگی جسمی , روحمون بیشتر خسته شده بود چون متوجه شدیم تا ابد جزء مفقود شده ها باقی می مونیم !
روزبه از همه بیشتر ضربه دیده بود اولش که فکر میکرد مردیم انقدر داغون نشده بود ولی از زمانی که متوجه این مسائل شد بدجوری بهمریخته بود .
من و ماهان کمتر ناراحتی مونو بروز می دادیم خیلی سخت بود ولی انگار این موضوع بهتر واسمون جا افتاده بود .
چشمامو باز کردم سرم رو به سقفی بود که میتونستم آسمون رو با اینکه آبی بود ستاره هاش رو هم ببینم ..
لحظه ای فکر کردم همش خواب بوده !!
خودم رو روی تختی دیدم که برام غریبه بود پس همش واقعیت داشت من دور از خونه و خونوادم هستم ای کاش مرده بودم لااقل جنازه ای و قبری ازم مونده بود .
نشستم و به اطرافم نگاه کردم جایی که قرار بود سالهای سال اونجا زندگی کنم .
وقتی از اتاق بیرون رفتم ماهان و روزبه رو دیدم که در گوشه ای از خونه نشستن و مات و مبهوت در حال دیدن منظره زیبای بیرون هستن .
ماهان با دیدنم گفت :
-به به آقا سینا چه عجب بعد از هشت ساعت بیدار شدی !!
تعجب نکرده بودم که مدت زیادی رو در خواب بودم چون واقعا خسته بودم لبخندی زدم و کنارشون نشستم و پرسیدم :
-خب بچه ها چه خبر از دنیای عجیب اینور مرزها ؟
روزبه با ناراحتی جواب داد :
-هیچ هیچ هیچ جز زیبایی مطلق هیچ ….
لحظه ای سکوت کردیم و فقط به منظره بیرون از کلبه بزرگ و رؤیایی خیره شدیم !
در همون لحظه بود که نسیم وارد شد و گفت :
-سلام بچه ها دوست دارین با یه نفر دیگه هم آشنا بشین ؟
ما همدیگه رو نگاه کردیم و وقتی نسیم تعجب ما رو طبق معمول دید خندید و گفت :
-بیاین داخل لطفا !
سرمون رو کج کردیم تا ببینیم چه کسی قراره داخل بیاد .. که ناگهان ..
واقعا تعجب کردیم چون زن و مردی که مشخص بود ژاپنی یا چینی بودن و حدود سی سال میشدن وارد کلبه شدن !!
ما با تعجب نگاشون کردیم و از جامون بلند شدیم و سرمون رو تکون دادیم و سلام کردیم ..
نسیم گفت :
-اینها خانم و آقای کیانگ اهل چین هستن و مثل من و شماها وارد اینجا شدن و تنها فرقش اینه که از آسمون وارد شدن !
ماهان با تعجب گفت : یعنی چی ؟
اونها میخواستن با هواپیمای دو نفره ای که اجاره کرده بودن به ماه عسل برن ولی ناگهان هوا طوفانی میشه و سر از اینجا درمیارن !
ماهان این بار گفت : چند ساله اینجان ؟
نسیم گفت : یازده سال شده .
با تعجب پرسیدم :
-چی ؟ یعنی یازده سال اونها اینجان ؟
مرد چینی با فارسی دست و پا شکسته گفت : بله ما یازده سال آمده ایم ماه عسل !!
و در همان لحظه نسیم و زن چینی شروع به خندیدن کردن …..
ما با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم و از اینکه اونها شوخی میکردن و همینکه مرد چینی به زبان فارسی حرف زد شوکه بودیم !!!
روزبه که هنوز ناراحت و عصبی بود به نسیم گفت :
-اینا چند ساله بودن ازدواج کردن چون الان که یازده سال گذشته که خیلی جوون هستن !
نسیم گفت :
-تا شماها با شرایط اینجا آشنا بشین یمدت طول میکشه وقتی وارد اینجا بشی سنت اضافه نمیشه در ضمن بر طبق عادت گاهی میوه های رنگارنگ اینجا رو مصرف می کنیم چون هیچوقت احساس گرسنگی نمیکنی !
ماهان گفت :
-خب خدا رو شکر یچیز خوب شنیدیم پس همیشه همین سن می مونیم .
روزبه گفت : کجاش خوبه ؟ تا ابد باید اینجا همینطوری زندگی کنیم ؟
ناگهان دانشمندان وارد شدند و یکی از آنها گفت : بهتره یمدت همینجا بمونیم فضایی ها اومدن .
ما که دیگه ظرفیت این همه خبرای عجیب رو نداشتیم از ترس چیزی که به ذهنمون اومده بود رو هیچکدوممون بیان نکردیم که در همون لحظه نسیم کنارمون اومد و گفت :
-اینجا فقط چیزی رو که هنوز کسی بخوبی نشناخته آدم فضایی ها هستن که هر از گاهی سرو کله شون پیدا میشه و مدتی گشتی میزنن بعدش سوار سفینه هاشون میشن و میرن …
ماهان با تعجب گفت :
-یعنی آدم فضایی ها براحتی میان اینجا و میرن !!!
یکی از دانشمندا که اسمش سیاوش فاضل بود به سمت ماهان رفت و با لبخندی گفت :
-آره درست گفتی و هنوز نفهمیدیم که اونها چطور براحتی به هر جای کهکشان نفوذ میکنن ولی این رو میدونیم که اونها فوق العاده پیشرفته هستن !
روزبه گفت :
-چرا باید پنهان بشیم اونها چه خطری دارن ؟؟ ……
آقای فاضل لحظه ای بیرون از پنجره رو نگاه کرد و جواب داد :
-اونها تو هر موقعیتی و هر مکانی تمایل دارن روی آدمها آزمایش کنن آدم فضایی ها خیلی خطرناک هستن و اینکار رو بارها ثابت کردن .
روزبه که با وحشت گوشه ای از کلبه نشسته بود و تکون نمیخورد .
لحظه ای بیرون از پنجره رو دیدم ولی چیزی پیدا نبود که آقای فاضل نزدیکم شد و گفت :
-فعلا این قسمتها نیومدن و نمیان چون میدونن اینجا به حالت مسکونی دراومده .
با تعجب پرسیدم :
-پس شما چطور متوجه شدین که اونها اومدن ؟
اون لبخندی زد و گفت :
-فکر کنم یادت رفته ما دوستان دیگه ای هم داریم ! دوستان دانشمند خارجی از طریق بی سیم بهمون اطلاع دادن .. اونها در حال حاضر در حال تحقیق در قسمتهای دیگه ای هستن .
کمی فکر کردم و گفتم :
-یعنی شما بی سیم دارین ؟
-خب معلومه ما خیلی چیزا رو با خودمون آوردیم .. ما مثل شما اتفاقی و برحسب حادثه سر از اینجا درنیاوردیم .. ما برای تحقیقات و با پای خودمون به این نقطه کور و نامعلوم قدم گذاشتیم !
مدتی گذشت …
ما بچه ها یه گوشه نشسته بودیم و با تعجب به حرفای دیگران گوش میدادیم از حرف و تجربه های دانشمندان گرفته تا خیره شدن به زن و مرد چینی که به راحتی فارسی حرف میزدن ..
ماهان سکوت جمع کوچیکمون رو شکست و گفت :
-بچه ها ! به نظرتون ما برای همیشه باید اینجا زندگی کنیم ؟
روزبه آهی کشید و گفت :
-وای ماهان نگو نگو که دلم پره .. باورم نمیشه قراره اینجا برم گل و بلبل ببینم بعدشم یهو بیام اینجا از ترس آدم فضایی ها پنهان شم !
ماهان خندید و گفت :
پسر چه بدی داره !! جا به این خوبی .. نه ترافیکی نه شلوغی جمعیتی ..
کمی خنیدیدم و در حالیکه مشغول حرف زدن و خنده بودیم نسیم نزدیک شد و گفت :
-خوبه خدا رو شکر که حالتون بهتر شده .. دیگه میتونیم بریم بیرون اونا رفتن .
بالاخره متوجه شدیم آدم فضایی ها رفتن ولی ما موفق نشده بودیم از نزدیک ببینیمشون .
در ضمن بعد از رفتن آدم فضایی ها بود که تازه متوجه چیزی شدیم و اون اینکه کلبه ها رو طوری ساخته بودن که از دید اونها پنهان میموند ما که متوجه نشدیم ولی بمرور متوجه شدیم کسانی که خودشون داوطلبانه پا به همچی جایی گذاشتن پس دانش و علمشون فوق العاده بالاست والا چنین کار بزرگی کار هر کسی نیست !
…. چند روزی از اومدنمون به زمان یا مکانی دیگه که در اون بودیم گذشته بود ولی هنوز نتونسته بودیم به جو محیط اونجا عادت کنیم ..
خیلی برامون سخت بود که دور از خانواده , دانشگاه , دوستان و حتی شهر شلوغمون باشیم ..
یکی از بهترین جاهایی رو که همیشه من ماهان و روزبه اونجا رو از همه جاها بیشتر دوست داشتیم تماشای دریا و غروب زیباش بود ..
غروبی که هیچوقت نه تو جنوب و نه شمال ندیده بودیم ..
یکی از همین روزها بود که متوجه اتفاقی شدیم ..
اتفاقی که میتونست خیلی چیزا رو برامون روشن کنه ..
دانشمندای خارجی هم برگشته بودن و با دیدن ما همانند بقیه بسیار خوشحال شدن و از هر چیزی پرس و جو میکردن ..
یکی از چیزهای جالبی که اونها رو به تحقیقی دیگه وادار کرده بود تلفن های هوشمندمون بود .
اونها بر اساس چیزایی که بدست آورده بودن قرار شد به بالاترین نقطه ی این مکان زیبا برن .
بلندترین و مرتفع ترین قسمت این محیط وسیع , غار بزرگی بود که دانشمندان درون اون در حال تحقیق بودن ..
ولی چیز جالب و اتفاق مهم برای ما این بود که تصمیم گرفتند همه مون رو به غار ببرن چون ممکن بود چاله و یا راه برگشت , در غار وجود داشته باشه بنابراین نمیشد عده ای جداگانه برن و موفق به برگشتن بشن ..
یکی از همین روزهای عادی و تکراری برای ما تبدیل به روزی مهم شد ..
حرکت به سمت غار ..
غاری که چند روزی با جایی که بودیم فاصله داشت ..
غاری که شاید می تونست ما رو از داخل زمان نجات بده ..
ولی ..
تنها مشکل و ترس حضور ناگهانی فضایی ها بود چون اونها نباید متوجه حضور ما در این مکان ناکجاآباد میشدند ….

نویسنده : لیلا شاهپوری

ادامه دارد...


با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قسمت گمشده ی اواتار اخرین باد افزار فرار از دنیای ارواح