سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت سی و نهم


 قصه شب/ دزیره- قسمت سی و نهمآخرین خبر/ در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.


قسمت قبل



تالیران با خوشحالی جواب داد :
- چطور به راحتی این اسامی مشکل و دور و دراز را تلفظ می کنید ؟
- مدتی در شمال بدم و به این اسامی عادت کرده ام .
- دوست عزیزم ، آیا به زبان سوئدی علاقمند هستید ؟
- خیر عالیجناب موقعیتی برای فراگرفتن این زبان به دست نیاورده ام .
- تعجب می کنم ! .... یک سال قبل وقتی شما در دانمارک بودید امپراتور دست شما را در حمله و اشغال سوئد باز گذارد و وقتی دستور امپراتور به شما نوشته می شد به خاطر دارم .ولی شما به توقف در دانمارک و مراقبت سوئد راضی شدید . چرا این کار را کردید ؟ مدت ها بود که می خواستم این سوال را از شما بنمایم .
- شما خودتان گفتید که امپراتور مرا در حمله به این سرزمین آزاد و مختار گذارد . در آن موقع امپراتور می خواست تزار را در تصرف فنلاند کمک نماید . کمک ما مورد احتیاج نبود و همان طوری که شما یاد آوری کردید کافی بود که دانمارک را مراقب و ناظر سوئد باشم .
- در این نگاه و مراقبت چه دیدید دوست عزیز ؟ چه چیزی نظر شما را جلب کرد ؟
ژان باتیست شانه هایش را بالا انداخت .
- در شب های صاف و روشن چراغ های سواحل سوئد را می توان دید و غالب شب ها مه آلود بود و من به ندرت سواحل سوئد را می دیدم .
تالیران به جلو خم شد و با تفکر و اندیشه سر طلایی عصایش را که همیشه در دست دارد به چانه اش می زد . چرا این صحبت و مکالمه مورد توجه و خوش آیند اوست ؟راستی نمی توانم بفهمم .
- دوست عزیز ، آیا روشنایی زیادی در سواحل سوئد دیده می شد ؟
ژان باتیست سرش را به یک طرف خم کرد و لبخند زد . او هم از این صحبت لذت می برد .
- خیر نه چندان زیاد ، سوئد این مقتدر ترین کشور پریروز فعلا مملکت فقیری است .
- شاید کشور مقتدر فردا باشد .
ژان باتیست سرش را حرکت داد :
- از نقطه نظر سیاسی خیر ولی از لحاظ دیگر بله . هر ملتی که قادر باشد گذشته درخشان خود را فراموش نموده و از بالیدن به گذشته چشم پوشی کند مقتدر و تهدید آمیز خواهد شد .
تالییران لبخندی زد و جواب داد :
- هر شخصی نیز مقتدر و تهدید آمیز است . اگر بتواند گذشته غیر موثر خود را از یاد ببرد . شاهزاده عزیز نمونه هایی از این اشخاص داریم .
- عالیجناب زندگی برای شما آسان بوده ، شما در یک خانواده اشرافی متولد شدید و در هنگام جوانی مجاز بودید که موضوع های مختلف را مطالعه کنید و بیاموزید . زندگی برای شما نسبت به اشخاصی که از آنها یاد می کنید آسان و آسان تر بوده .
این حرف تاثیر شدیدی در تالیران گذاشت و لبخند او برطرف شد و با آرامی گفت :
- شاهزاده عزیز من شایسته این سرزنش ملایم شما هستم . کشیش سابق معذرت های خود را به گروهبان گذشته تقدیم می کند .
آیا منتظر لبخند ژان باتیست بود ؟ شاید ولی ژان باتیست روی صندلی خود به جلو خم شد چانه اش را روی دست گذارد و حتی به تالیران نگاه نکرد و گفت :
- عالیجناب از سوالات شما ، از مراقبت پلیس ، از سوظن ، خسته شده ام . شاهزاده بنوان خسته شده ام . بسیار خسته .....
تالیران فورا برخاست و گفت :
- پس باید فورا از شما درخواستی بنمایم و بروم .
ژان باتیست نیز برخاست
- درخواست ؟ نمی دانم از مارشالی که مورد غضب و بی مهری است چه کاری برای مرد مقتدری مانند شما ساخته است ؟
- توجه کنید پونت کوروو ی عزیز ، درخواست من در مورد سوئد است . راستی چه تطابق عجیبی ما هم اکنون درباره سوئد صحبت می کردیم .... دیروز فهمیدم که مجلس شورای سوئد نمایندگانی برای بحث در استقرار روابط سیاسی بین سوئد و فرانسه به پاریس اعزام داشته به علاوه این نمایندگان بر کناری پادشاه سابق و انتخاب شارل سیزدهم به سلطنت سوئد را نیز اعلام داشته اند . این آقایان نمی دانم اسامی آنها برای شما مفهومی دارد یا خیر ، آقای فون اسن ، و کنت پیرون به محض ورود به پاریس سراغ شما را گرفته اند .
ژان باتیست ابروهایش را درهم کشید .
- این اسامی برایم مفهومی ندارند و نمی دانم چرا این آقایان در جستجوی من بر آمده اند .
- افسران جوان سوئدی که شما پس از تصرف لوبک با آنها شام خوردید و آزادشان کردید غالبا از شما صحبت می کنند و شما را دوستدار مملکت خود می دانند و این آقایانی که به پاریس آمده و نماینده سوئد هستند . قطعا امیدوارند که شما به نفع مملکت آنها با امپراتور صحبت کنید .
ژان باتیست زیر لب زمزمه کرد :
- همانطوری که می بینید مردم سوئد اطلاع صحیحی از موقعیت و وضعیت خود ندارند .
تالیران جواب داد :
- میل دارم که شما این آقایان را بپذیرید .
ابروهای شوهرم بیشتر به هم نزدیک شده و چین ها یی روی پیشانی و ظاهر گردید .
- چرا ؟ آیا قادرم که در روابط این آقایان و امپراتور مفید باشم ؟ خیر . یا آن که شما می خواهید امپراتور را اغوا کنید تا از من بخواهد که به امور خارجه که به من ربطی ندارد مداخله کنم ؟ عالیجناب بسیار متشکر خواهم بود اگر درخواست خود را به طور وضوح بیان کنید .
تالیران با آرامش گفت :
بسیار ساده است میل دارم شما این آقایان سوئدی را بپذیرید و چند کلمه دوستانه با آنها صحبت نمایید . موضوع صحبت را نیز به خود شما واگذار می کنم آیا این درخواست من زیاد مشکل است ؟
ژان باتیست با ملایمتی که تاکنون نظیر آن را ندیده بودم گفت :
- گمان می کنم که شما متوجه باشید که چه درخواست مشکلی از من می کنید .
- میل دارم که این آقایان سوئدی متوجه نشوند که در حال حاضر امپراتور بهتر است بگوییم ، امپراتور احتیاجی به خدمات یکی از مشهور ترین مارشال های خود ندارد . درغیر این صورت این فکر در خارج کشور ایجاد خواهد شد که نزدیک ترین همکاران امپراتور با امور موافق نیستند . می بینید دلیل درخواست من بسیار ساده است .
- بسیار ساده بله ، برای دیپلماتی نظیر شما بسیار ساده و برای گروهبانی مانند من بسیار مشکل است .
ژان باتیست درحالی که مشوش و مضطرب به نظر می رسید به صحبت ادامه داد :
- من حقیقتا منظور شما را درک نمی کنم عالیجناب .
سپس دست خود را روی شانه تالییران گذارد .
- منظور شما این است که به من بفهمانید که کشیش گذشته بیش از آموزگار سابق حساب مشتاق و آرزومند انجام وظایف خود می باشد ؟
تالیران با حرکت مطبوع و دلچسبی با عصا به پای ناقصش اشاره کرد و گفت :
- پونت کوروو ی عزیز این دو پای سالم و ناقص مرا مقایسه کنید . موضوع بحث و سوال این است که انسان بفهمد به که و به چه دلیل ملزم به انجام وظیفه و خدمت است .
ژان باتیست با صدای بلند و از صمیم قلب شروع به خنده کرد . چنان خنده ای که مناسب شاهزاده نیست . به اسم دوران جوانی نظامی اش می خندید .
- نگویید که شما موظف به انجام خدمتی برای من هستید . نمی توانم باور کنم .
- البته خیر . اجازه بدهید و بگذارید که در محیط افق وسیع تری فکر کنم .... شما می دانید که ما کشیشان سابق در هنگام انقلاب روزگار راحتی نداشتیم . من برای نجات از این مشکلات تهدید آمیز به آمریکا فرار کردم . این مسافرت به من آموخت که نه تنها متوجه استان ها و کشورهای مجزا از نظر اداری باشم بلکه به قاره بیاندیشم . من خود را ملزم به انجام خدمت و وظیفه به قاره می دانم و به طور کلی خود را درمقابل امپراتور و مخصوصا فرانسه ملزم و موظف می دانم . پونت کوروو ی عزیز ، دست شما شاهزاده خانم مهربان را می بوسم خداحافظ دوست عزیزم . بحث و مکالمه تسکین دهنده ای داشتیم .
ژان باتیست تمام بعد از ظهر را مشغول سواری بود . شب اوسکار را در حل مسائل حساب کمک کرد . طفلک آن قدر ضرب کرد ، جمع زد و تفریق کرد تا چشمش درد گرفت . خواستم او را کمک کرده و به اتاق خوابش ببرم ولی آن قدر سنگین شده که نمی توانم او را بغل کنم .... دیگر در مورد ملاقات تالیران صحبتی نکردیم . قبل از خواب درباره فرناند مشاجره کردیم . ژان باتیست گفت :
- فرناند شکایت دارد که در موقع انعام بسیار دست و دل باز هستید . می گوید که هر دقیقه به او پول می دهید .
- شما خودتان به من گفتید که اکنون بسیار متمولیم و دیگر احتیاجی به صرفه جویی نیست و اگر من بخواهم فرناند دوست دوران تحصیل شما و مطمئن ترین فرد مورد اطمینان شما را خوشحال سازم باید پشت سر من به شما شکایت کند . واقعا آدم مهملی هستم .
- دیگر به فرناند انعام ندهید . او حقوق ماهیانه ای از فوشه دریافت می کند و با این ترتیب بیش از حد معمول انعام دارد .
مات و مبهوت شده بودم .
- چه گفتی ؟ آیا فرناند تو را چیزخور و دیوانه کرده اند ؟
- دختر کوچولو ، فوشه از فرناند درخواست کرده است که مراقب من باشد . فرناند هم قبول کرده زیرا تصور می نمود دیوانگی است که از پول صرفنظر کند .بعدا مستقیما نزد من آمد و گفت که چقدر فوشه به او می دهد و پیشنهاد کرد آن مبلغی که فوشه به او می پردازد از حقوقش کم کنم . فرن&am


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت نهم