سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت پنجاه و هفتم


قصه شب/ دزیره- قسمت پنجاه و هفتمآخرین خبر/ در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل 


سکوت مطلقی همه جا را احاطه کرد . فقط صدای روبان کلاه ماری لوئیز ک مشغول بستن آن بود شنیده می شد . ماری لوئیز پس از بستن روبان کلاهش گفت :
- آیا باید اعلیحضرت امپراتور را در رامبویه ملاقات نمایم ؟
ژوزف گفت :
- اعلیحضرت امپراتور به فونتن بلو خواهند رفت .
- منظورم اعلیحضرت امپراتور اطریش است ، پدرم ؟
حتی رنگ لب های ژوزف مانند گچ سفید شد . ژرم از شدت خشم و غضب دندان هایش را به هم فشار می داد . فقط تالیران لبخندی از سر دلسوزی بر لب داشت و متعجب نبود . مادام لتیزیا عروس خود را در بغل گرفت و گفت :
- مادام .... مادام با من بیایید .
ماری لوئیز که در آستانه در ایستاده بود به طرف ما برگشت و به دقت سالن و تزیینات آن را نگریست . نگاه او که به پرده های سفید ابرشمی که زنبورهای طلایی رنگ روی آنها گل دوزی شده بود خیره گردید و سپس با نگاه تالیران مصادف شد و گفت :
- اگر کسی بعدا سرزنشم نکند .
آن گاه از در خارج گردید .
از خارج صدای طفل را که به شدت گریه می کرد شنیدم . به طرف پنجره رفتم .
«مادام دومونتسکیو» و «مادام بوبر » سرپرست های ناپلئون کوچک سعی داشتند او را از پله های قصر پایین ببرند . لباس افسران سوار نظام را به او پوشانیده بودند . کودک با موهای مجعد و خرمایی که ازماری لوئیز و چانه برجسته که از پدرش به ارث برده نرده پلکان را در دست گرفته و فریاد می کرد «نخواهم رفت .... نخواهم رفت » و با لگد به پای پرستار های خود می کوبید . مادام دومونتسکیو با ناامیدی گفت :
- بیا عزیزم . بیا مادر در آن کالسکه بزرگ منتظر شما است .
طفل بی حرکت ایستاده بود .
ناگهان هورتنس دختر ژوزفین ظاهرگردید و با لبخندی گفت :
- می دانم چطور باید با پسر ها رفتار کرد .
روی کودک خم شد و با دست پر تجربه اش کشیده محکمی به طفل زده و گفت :
- حالا مثل یک بچه خوب برو .
کودک مضطرب شد . برای اولین مرتبه یک نفر مسئولیت او را قبول کرده بود .
- خاله هورتنس به دیدن پدر می رویم ؟
کودک در همین موقع لگدی به هورتنس زد . گمان می کنم خوب و محکم زد . هورتنس او را مطمئن ساخته و گفت :
- آری عزیزم .
ناپلئون کوچک با اطاعت به همراه پرستارهای خود به راه افتاد . به هورتنس نگاه کردم به زحمت نفس می کشید . قبل از تولد پادشاه رم ، ناپلئون پسر بزرگ هورتنس را جانشین خود اعلام نکرده بود ؟ قبل از ... در همین موقع تالیران در کنارم ایستاده بود آهسته گفت :
- ناپلئون دوم بیرون می رود .
- از بی سوادی خود متاسفم . منظور از رودخانه سن و آستیباناکس چیست ؟
- آستیباناکس شخصیتی در ادبیات کلاسیک قدیم است . طفل بد بختی به نام آستیباناکس به وسیله یونانیان زندانی و از دیوار های مرتفع شهر به زیر پرتاب گردید . مردم از انتقام او متوحشند و می ترسند که سرزمین آنها را ویران سازد . ولی والاحضرت در این موقع نمی توانم داستان جنگ های تروژان که آستیباناکس آنها را به وجود آورده شرح دهم .
تالیران به ساعتش نگاه کرده و گفت :
- متاسفانه باید بروم ، کالسکه ام در بیرون قصر منتظر است .
تالیران نیز با تفکر به سالن نگاه کرد و نگاه او به پرده های ابریشمی سفید خیره شد و گفت :
- طرح بسیار زیبایی بود . خجالت آور است . پرده ها را به زودی پایین خواهند آورد .
- اگر این پرده ها را وارونه بیاویزند و این زنبور ها وارونه روی سر خود قرار بگیرند شبیه گل زنبق علامت خانواده بوربون خواهند بود .
تالیران عینک خود را به چشم گذارد و گفت :
- راستی بسیار عجیب است .... ولی باید بروم والاحضرت .
- کسی مزاحم شما نیست . آیا حقیقتا با ملکه خواهید بود ؟
- البته ولی متاسفانه ممکن است در دروازه پاریس به اسارت روس ها در آیم ... نباید تاخیر کنم ...نگهبانان روسی در انتظار و جستجوی من هستند . به امید دیدار شاهزاده خانم عزیز .
فورا جواب دادم .:
- ولی مارشال مارمون شما را نجات خواهند داد زیرا لیاقت آن را دارید .
- راستی این طور تصور می کنید ؟ متاسفانه مایه رنجش شما خواهند بود اگر بگویم که مارشال مارمون اکنون مشغول مذاکره تسلیم پاریس است ولی والاحضرت این خبر را فقط شما خودتان شنیده اید . می خواهیم از خون ریزی بیشتر جلوگیری نماییم .
با لطف و رعنایی بسیار تعظیم کرد و با اطمینان لنگید و خارج شد . تالیران محققا پرده های سالن های قصر های سلطنتی را وارونه خواهد آویخت .
بالاخره من و ژولی و دختر هایش با کالسکه ام به طرف کوچه آنژو حرکت کردیم .
برای اولین مرتبه پس از روزی که ژولی ملکه اسپانیا شد ماری مجددا با او صحبت کرد و بازوی مادرانه اش را دور شانه ژولی انداخته و او را به طبقه بالا برد . به ماری گفتم :
- ماری ، ملکه ژولی در اتاق اوسکار خواهد خوابید . بچه ها اتاق لافلوت را اشغال می نمایند . مادام لافلوت به اتاق مهمانان برود .
ماری پرسید :
-ژنرال کلاری پسر آقای اتیین کجا بخوابد ؟
- چه گفتی ؟
- ژنرال یک ساعت قبل وارد شده و می خواهد مدت کوتاهی اینجا باشد .
برادرم اتیین پسرش ماریوس را به عوض تعقیب شغل پدری به دانشکده افسری فرستاد . و ماریوس با کمک خداوند و ناپلئون به درجه ژنرالی ارتقا یافت . بالاخره اینطور تصمیم گرفتم و گفتم :
- زندانی جنگی و آجودان متفق باید با هم در یک اتاق بخوابند . ژنرال کلاری از تختخواب سرهنگ ویلات استفاده خواهد کرد .
به نظرم جیب ماری از سوال و درخواست پر بود . بلافاصله پرسید :
- کنتس تاشر را کجا جا بدهیم ؟
تا وقتی وارد سالن نشدم از سوال او چیزی نفهمیدم . به محض آنکه وارد سالن شدم . مارسلین دختر برادرم که با کنت تاشر ازدواج کرده است گریان در آغوشم افتاد .
- عمه جان از ترس و وحشت نتوانستم در خانه ام بمانم قزاق ها ممکن است هر لحظه وارد شوند .
- شوهر شما کجا است ؟
- نمی دانم در نقطه ای در جبهه جنگ . دیشب ماریوس نزد من بود و تصمیم گرفتیم فعلا اینجا بمانیم .

********************
در روز سی و یکم مارس 1814 نیروی متفقین وارد پاریس شدند . قزاق ها در خیابان شانزه لیزه چهار نعل حرکت کرده و فریاد های نامفهومی می کشیدند . پروسی ها با صفوف متراکم و پشت سر هم حرکت کرده و عقاب ها ،پرچم ها و علائم نظامی واحدهای فرانسه را که به غنیمت گرفته بودند در خیابان ها گردانیدند و سرودی را که شعرای آزادیخواه پروسی سروده بودند می خواندند .
اطریشی ها برعکس با آهنگ طبل حرکت می کردند و دست خود را به طرف دخترانی که جلو پنجره ایستاده بودند حرکت می داند . توپ های زیادی در جلو ستاد نیروی متفقین در پاریس موضع گرفته بود تا آنها را از خشم و غضب و عکس و العمل مردم پاریس حفظ نماید .ولی مردم پاریس برای انتقام از شاهزاده شوارتزنبرگ یا ژنرال بلوخر فرصت و حوصله نداشتند . پاریسی ها در جلو نانوایی ها یا عطاری ها برای خریدن نان و سایر مایحتاج زندگی صف کشیده بودند .
سیلو ها و انبارهای علوفه که در حومه شهر واقع شده بود به وسیله نیروهای متفقین ضبط و طعمه حریق شد. جاده ها و خطوط مواصلاتی به جنوب فرانسه و نقاط غله خیز قطع گردیده است .
پاریس در گرسنگی به سر می برد .
در روز اول آوریل حکومت موقتی برای مذاکره با سران متفقین پاریس به وجود آمد . تالیران رئیس این حکومت است . تزار روسیه در قصر تالیران زندگی می کند. تالیران مهمانی مجللی به افتخار او برپا ساخت که تعداد زیادی از نجبای تبعید شده که به وسیله ناپلئون مجددا به فرانسه مراجعت کرده بودند در این مهمانی شرکت داشتند . شامپانی مانند آب مصرف می شد و تزار نیز گویی به وسیله سحر و جادو گوشت و خاویار به مهمانی روانه می کرد .
ناپلئون با پنج هزار نفر سرباز گارد سلطنتی در فونتن بلو است . کالسکه مارشال کولینکور دائما بین فونتن بلو و پاریس در رفت و آمد است . کولینکور از طرف ناپلئون با متفقین مشغول مذاکره است . متفقین کنت تالیران را رئیس دولت قرار داده اند . ولی او باید در این مورد تصمیم بگیرد .
در روز چهارم آوریل ناپلئون استعفانامه خود را به شرح زیر امضا کرد :
«نیروهای خارجی اعلام داشته اند که ناپلئون امپراتور فرانسه مانعی در مقابل استقرار مجدد صلح و تکامل فرانسه می باشد . نظر به صداقتی که امپراتور به اصول خود و عهد و پیمانی که برای ادامه خوشبختی و فتوحات ملت فرانسه دارد بدین وسیله اعلام می نماید که حاضر به کناره گیری از سلطنت به نفع فرزند خود می باشد . و این ماده را به عنوان پیام به مجلس سنا می فرستد . به محض آن که نیروهای خارجی و مجلس سنا سلطنت ناپلئون دوم به قیومیت امپراتریس را به رسمیت بشناسد امپراتور فورا به محلی که مورد موافقت قرار گیرد عزیمت خواهد کرد .........قصر فونتن بلو . چهارم آوریل 1814 ...ناپلئون »
دو روز بعد مجلس سنا اعلام داشت که جانشینی ناپلئون دوم م


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت هفتم