سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



نویسندگان/ قرار بود دانشمند شوم!


باشگاه خبرنگاران/ من و شما و همه آدم‌بزرگ‌ها برآیند همه آن چیزهایی هستیم که در کودکی خوانده‌ایم، ‌دیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم.
مرجان فولادوند کارشناس ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. نویسنده و شاهنامه‌شناس و اسطوره‌شناس است. به قلم او بازنویسی از قصه «طوطی و بازرگان» به ایتالیایی، فرانسوی، چینی و نروژی منتشر شده است.
«من و یک گلدان خالی»، «نقاشان چینی و رومی»، «ماه مهربان»، «رستم و سهراب» از آثار این نویسنده‌اند.

*خانم فولادوند اولین بار چه چیزی یا چه کسی باعث شد، شما دست به قلم شوید؟
خوب راستش مجبور شدم! من تا دوره راهنمایی هیچ قصد یا آرزویی برای نویسنده‌شدن نداشتم. قرار بود دانشمند بشوم و یک جعبه پر از سوسک و مگس و مارمولک داشتم و رویشان آزمایش می‌کردم و زندگی به خوبی و خوشی می‌گذشت. تا اینکه تابستان رسید و من به اردوی استانی کانون پرورش فکری دعوت شدم. روز آخر اردو یکی از مربی‌های نازنین شیراز به من گفت بعد از شما اردوی بچه‌های آفرینش‌های ادبی برگزار می‌شود. اگر تو هم داستان می‌نوشتی، می توانستی بمانی. خوب معلوم است که خیلی خوش می‌گذشت و من واقعا دلم می‌خواست بمانم و نوشتن داستان هم آن‌قدرها سخت به نظر نمی‌رسید. گفتم خوب می‌نویسم. راستش خیال نمی‌کردم جدی بگیرند و راستی راستی مسابقه بگذارند و بخواهند که در همان سه روز داستان بنویسیم. موضوع هم دادند.‌ پرنده، گل، ‌سنگ!

من که تا آن وقت فقط درباره «تابستان خود را چگونه گذراندید» یا «علم بهتر است یا ثروت» انشاهای مدرسه‌ای نوشته بودم – که البته هیچ وقت هم سر کلاس خوانده نمی‌شد- حسابی ترسیده بودم. موضوع خیلی عجیب و بی‌ربط به نظر می‌رسید. تمام آن سه روز به ترس از آبرو‌ریزی و دلهره گذشت. بالاخره شب آخر چیزی نوشتم و دادم و خلاص!‌ آن داستان برنده شد و خبرش توی کانون شهرمان و البته مدرسه پیچید. بعد از آن معلم‌ها و مربی‌های کانون هر بار برای مسابقه یا انشا من را صدا می‌زدند و دوباره دلهره از آبروریزی این که کسی نفهمد من واقعا بلد نیستم، چیزی بنویسم. خلاصه کا هایم توی نشریه نوقلم کانون و رشد دانش‌آموز و ... چاپ شد و همه باورشان شد، من نوشتن بلدم. همه جز خودم!

* موضوع کودک و نوجوان چه ویژگی‌هایی داشت که باعث شد شما به عنوان یکی از نویسندگان این حوزه باشید؟
بخش عمده‌ای از کارهای من در حیطه ادبیات بزرگسالان است. چه داستان و چه پژوهش. اما راستش نوشتن برای بچه‌ها انگار حس رضایت بیشتری با خودش دارد. بچه‌ها به شدت تاثیر می‌گیرند. من و شما و همه آدم بزرگ‌ها برآیند همه آن چیزهایی هستیم که در کودکی خوانده‌ایم، ‌دیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم. ما به چیزهایی حساسیم، دوستشان داریم یا از آن‌ها بدمان می‌آید که در بچگی به نوعی توجه‌مان به آن جلب شده. از آن‌ها لذت برده‌ایم یا آزار دیده‌ایم. همین کارکردن برای بچه‌ها را لذت‌بخش،‌ خرسندکننده و البته ترسناک می‌کند.

* کار در زمینه کودک و نوجوان در حال حاضر چه شرایطی دارد؟ آیا جدی گرفته می شود؟
برای همه آن‌هایی که در این زمینه کار می‌کنند، کمی از جدی جدی‌تر است. اما اغلب کسانی که در زمینه‌های دیگر ادبیات چه نوشتن و چه پ‍ژوهش متمرکز هستند، به این حیطه، به چشم چیزی شبیه به بازی نگاه می‌کنند. یادم هست عکس‌العمل استادانم در برابر پیشنهاد یک موضوع مرتبط با ادبیات کودک برای پایان‌نامه چقدر جالب بود: «حیف نیست؟ چرا یک موضوع جدی انتخاب نمی‌کنی؟» البته الان به همت استادان خوب دانشگاه شیراز و چند دانشگاه دیگر وضعیت پژوهشی و بنیان‌های نظری خیلی تقویت شده و کم‌کم می‌شود درباره «‌جدی‌بودن ادبیات کودک» ‌هم حرف زد.

* از نظر شما می‌توان جایگزینی برای کتاب در نظر گرفت؟
تا تعریف ما از کتاب چه باشد. اگر منظور کتاب کاغذی باشد، شاید. تبلت‌ها یا همه ابزارهای تازه «خواندن» ممکن است جایگزین کتاب کاغذی بشوند. شاید کتاب کاغذی یک روز فقط شیء تزیینی باشد (چیزی مثل الواح سنگی، دنیا را چه دیده‌اید؟) اما خیال نمی‌کنم همه فن‌آوری‌ها‌ی دنیای سه‌بعدی و چهاربعدی بتواند جای خواندن را پر کند. غرق‌شدن در متن،‌ تخیل کردن آنچه از کلمه‌ها دریافت می‌شود، لذت یگانه‌ای است. دست کم تا الان که با شما حرف می‌زنم که به نظر این طور می‌رسد!

* بیشتر سعی می‌کنید داستان‌هایتان به واقعیت نزدیک باشد یا تلفیقی از تخیل هم در آن‌ها وجود دارد؟
خب نه تخیل آنقدرها غیرواقعی است و نه واقعیت آنقدرها جدی و قابل اثبات. واقعا تخیل کجا تمام می‌شود؟ مرزهای واقعیت کجاست؟ من که بلد نیستم خط معلومی میانشان بکشم. توی قصه آخر من یک خون‌آشام توی کمد واقعی آشپزخانه واقعی یک خانواده واقعی به خوبی و خوشی زندگی می‌کند ( حالا البته خوبی و خوشی‌اش را زیاد مطمئن نیستم!)

*برگ برنده یا نقطه‌عطف داستان‌نویسی کودک و نوجوان را در چه چیزی می‌بینید؟
من فکر می‌کنم برگ برنده برای نویسنده چه در ادبیات کودک و چه ادبیات بزرگسال، جدی‌گرفتن خواننده است. احترام گذاشتن به هوش و شعور مخاطب و البته حرمت‌گذاشتن به «کلمه».


ویدیو مرتبط :
آرزویم هست هدایت شوم . . . بوذر و عمار ولایت شوم