سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب ایرانی/ آیلار- قسمت سوم


قصه شب ایرانی/ آیلار- قسمت سومآخرین خبر/ فرهیختگان و کتاب خوان های عزیز آخرین خبری، این بار با داستان ایرانی جذاب دیگری شب های بهاری با هم خواهیم بود. امیدواریم شما هم مثل ما از خواندن این داستان لذت ببرید، ما تلاش می کنیم که داستان های مورد علاقه شما را منتشر کنیم ولی گاهی ممکن است این کتاب ها در دسترس ما نباشد یا برای انتشار آن ها به مشکلی برخورد کنیم. از همراهی شما سپاسگذاریم، کتاب خوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

هنوز حرفم تموم نشده حق اینکه از املاکمون فراتر بری یا اینکه بری تو جنگل رو نداری قبوله
باشه قبول
قول می دی؟
قول می دم
خیالم راحت شد
ایلار گونه ی پدرش را بوسید و با خرسندی به اتاقش رفت و بر روی تخت دراز کشید از اینکه به پدرش دروغ گفته بود شرمنده بود اما سعی کرد خودش را دلداری بدهد:
مقصر خود پدر بود که تنبیه سختی برام در نظر گرفت یکماه زندانی شدن توی اتاق مرگ اوره حتی تجسمش هم ادم رو دیوونه می کنه
کم کم تابستان به پایان می رسید و از گرمای هوا کاسته شده بود تاج گلی و ناز بی بی در تدارک جشن تولد ایلار بودند افراد متمول و سرشناس همگی به جشن تولد دعوت داشتند هر سال کاکا جان اسلام روزی را که ایلار را به فرندی گرفته بودند را به عنوان روز تولد ایلار تعیین کرده بود و جشن مفصلی برایش می گرفت تنها کسانی که از این راز با خبر بودند ناز بی بی و گل جمال بودند
حسام هم کم و بیش چیزهایی به یاد می اورد اما با توضیحاتی که ناز بی بی به او داده بود شک و تردیدش بر طرف شده بود
ناز بی بی بنا به سفارش کاکا جان اسلام در پاسخ به کنجکاوی حسام و پسران دیگر گفته بود ایلار مدتی چون تاج گلی بیماری سختی گرفته بود به انها سپرده بودند تا از او نگهداری کنند و چون در ان سالها پسرها همگی کوچک و خردسال بودند به راحتی حرفهای مادر خود را پذیرفته و دیگر کنجکاوی نکرده بودند و با همین تفکر بزرگ شده بودند و حتی برای لحظه ای گمان نمی کردند که ایلار فرزند کاکا جان اسلام و تاج گلی نباشد
روز تولد ایلار از راه رسید تمام ساختمان مرمرین با ریسه های الوان اذین گشته بود سبدهای گل تمام گوشه و کنار سالن به چشم می خورد رایحه ی مطبوع گلهای طبیعی با عطری که میهمانان استعمال نموده بودند در هم امیخته بود رایحه ی گلهای مریم و نرگس مشام میهمانان را نوازش می داد خانم دکتر رضوی رو به تاج گلی کرد و گفت:
وای که رایحه ی خوش گلهای مریم و نرگس ادم رو دیوونه می کنه
تاج گلی لبخندی حاکی از رضایت زد و گفت:
گلهای مریم و نرگس گلهای مورد علاقه ی ایلار هستند کاکاجان اسلام هم همیشه دستور می ده تا سالن با این گلها عطر اگین باشه
بله حق با شماست تمام این اسلهایی که با شما اشنا شدم هرگز نشده به منزل شما بیام و گل مریم و نرگس روی میز سالنتون نباشه شاید باور نکنید هر وقت و هرجا که گل مریم و نرگس می بینم بی اختیار به یاد شما و خانواده تون می افتم بلافاصله تصویر سالن منزلتون و گلهای روی میزتون تو ذهنم تداعی می شه
موزیک ملایمی که نواخته می شد همراه با عطر دل انگیز گلها شب به یاد ماندنی ساخته بود که با ورود ایلار به مجلس کامل شد
پاییز با تمام لطافتش از راه رسیده طبیعت لباس الوانی به تن کرده بود ایلار همچون سالهای قبل در یکی از مدارس ثبت نام شده بود هنوز یک ماه از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که سیل اعتراضات از سوی مدیر مدرسه روانه منزل مجلل و شیک کاکاجان اسلام شد
در هفته لااقل دوبار از سوی مدرسه با منزل کاکاجان اسلام تماس گرفته می شد و نسبت به رفتار ایلار شکایت می شد یک بار نظم کلاس را بهم می ریخت بار دیگر ترقه زیر پای دختران می انداخت و روز بعد با بچه ها شرط بندی می کرد و لاستیک اتومبیل مدیر را پنچر می کرد
یک مدرسه بود و یک شاگرد بی انضباط و خاطی به نام ایلار که از مدیر مدرسه تا دربان در همه را عاصی کرده بود بارها و بارها مدیر مدرسه تصمیم به اخراج او از دبیرستان گرفته بود اما به خاطر نفوذی که پدرش داشت از این کار منصرف شده بود
تمام شیطنت های ایلار به گوش کاکا جان اسلام می رسید و شکایتش را روزی نبود که به او تلفنی و یا حضورا نکنند اما جواب کاکا جان به تمام اعتراضات این بود که :شما نمی دونید چطوری با ایلار رفتار کنید والا او دختر بسیار خوب و حرف گوش کنی است
چهار ماه از اغاز سال تحصیلی می گذشت و ماهی حداقل سه فقره چک با مبالغی هنگفت به حساب مدرسه واریز شده بود تا بدینوسیله جبران مافات شده باشد مبالغ دریافتی از سوی کاکا جان یزرگترین عامل اخراج نشدن ایلار از دبیرستان بود و مسئولین مدرسه سعی می کردند با بلند نظری خطاهای او را ندیده گرفته و چشم پوشی کنند کم کم دامنه ی فعالیتهای ایلار از دبیرستان فراتر رفت و به شهر کشیده شد با چندین دختر از دختران و همکلاسیها که همگی از افراد پولدار و با نفوذ شهر بودند ترتیب یک مسابقه اسب دوانی گذارده شد به پیشنهاد ایلار تصمیم گرفتند تا این مسابقه در پیست اسب دوانی شهر برگزار شود و هزینه ی این کار از سوی تمامی شرکت کنندگان پرداخت شود اما با مخالفت مسئولین باشگاه موج نارضایتی به چهره ی دختران دوید و انها تصمیم گرفتند اعتراضاتشان را به گوش مسئولین برسانند و باز هم پیش قراول کسی نبود جز ایلار
در اواسط هفته مردم شهر با صدای سم اسبان بیدار شدند و همگی با تعجب به دختران سوارکار چشم دوخته بودند که چگونه با سم اسب بر گرده ی شهر می کوبیدند و پیش می رفتند
زن و مرد همگی متعجب سرها را از پنجره ی خانه هایشان بیرون اورده و دختران جوان را با نگاه بدرقه می کردند هیاهوی زیادی در شهر تازه بیدار شده به وجود امده بود که صدای اژیر اتومبیلهای پلیس که اژیرکشان بدنبال دختران سوارکار در حرکت بودند نیز افزوده شد افسر اداره ی راهنمایی و رانندگی از دختران می خواست تا نظم عمومی شهر را بهم نریزند و اسبهایشان را متوقف سازند اما بر خلاف خواسته ی او هر لحظه بر سرع اسبان افزوده می شد و هرج و مرج عجیبی در شهر به راه افتاده بود
راننده ی اتومبیلها که ناگهان با تعدادی دختر سوارکار روبرو می شدند ناگهان پایشان را به روی پدال ترمز می فشردند و با زدن بوقهای پیاپی اعتراضشان را نشان می دادند با ورود دختران سوارکار ناگهان سکوتی که شهر را در بر گرفته بود با هیاهوی وصف نشدنی بهم ریخته شده بود
کاکاجان که تازه به دفتر کارش رفته بود و کار روزانه را می رفت که اغاز نماید با صدای تلفن و شنیدن مخاطبی که از ان سوی تلفن نسبت به رفتار دخترش اعتراض می کرد بهت زده از روی صندلی بلند شده و به صحبتهایی که مخاطب می کرد گوش می داد با قطع ارتباط در حالیکه گوشی را در جایش می گذاشت فریاد کشید:
ایلار من با تو چیکار کنم دختر؟
و با سرعت از دفتر کارش بیرون زد و همان طور که از دفتر بیرون می رفت فریاد کشید:
حسام حسام
حسام از اتاق کارش بیرون دوید و بهت زده گفت:
اتفاقی افتاده قربان؟
بله بازم ایلار
وای نه دیگه چیکار کرده؟
با چند تا دختر توی خیابونهای شهر دارند می تازند
کجا؟
توی خیابنهای شهر دارند اسب سواری می کنند
روی اسفالت خیابون؟
بله
این که خیلی خطرناکه
اینو من و تو می دونیم نه اون دختر دیوونه ی من
اخه چرا توی خیابونهای شهر؟
چراشو باید از اون پرسید
حالا چیکار باید بکنیم؟
باید همراه من بیایی تا بریم کلانتری
اونها رو دستگیر کردند؟
هنوز نه
حسام همان طور که دوان دوان به دنبال کاکا جان اسلام می رفت گفت:
به نظرتون بهتر نیست به جای کلانتری ما هم بریم دنبالشون؟
ما که نمی دونیم اونها دقیقا کجان؟
با کاری که اونها کردند خیلی زود می شه پیداشون کرد
بسیار خوب عجله کن
کار تعقیب و گریز چند ساعت به طول انجامید دختران بعد از اینکه ساعتی در خیابانهای شهر اسب دوانی کردند چون پلیس وارد عمل شد از شهر بیرون زدند و به سینه ی دشتها تاختند اما افسر جوان شهر دست بردار نبود باید هر طور بود دختران قانون شکن را دستگیر می کرد اما دشت بود و صحنه ی تاخت و تاز اسبان اتومبیلهای پلیس خیلی زود جا مندند و دست از تعقیب سواران برداشتند اما خیلی خوب می دانستند کجا باید بروند و به چه کسی اعتراض نمایند
غروب از راه رسیده بود دوباره شهر به وضعیت عادی بازگشته بود تنها در منزل بزرگ کاکا جان اسلام هنوز طوفانی از اعتراضات به سوی ایلار روان بود تاج گلی و کاکا جان ناز بی بی و گل جمال هر کدام به نوعی کار او را زیر سوال برده و نسبت به رفتار غیر منطقی اش اعتراض کردند
کاکا جان با عصبانیت گفت:
هیچ می دونی که امروز اگه به خاطر من نبود جناب عالی الان توی بازداشت بودی؟
تاج گلی با دلخوری گفت:
اخه این کارهایی رو که تو می کنی از کدوم ادم عاقلی سر می زنه؟با کد.م عقلت این کار ها رو می کنی؟
کاکا جان به جای ایلار جواب داد:
اگه عقلی هم داشته باشه والله پسرها غلط می کنند اگه یک در هزار کارهایی که تو می کنی بکنند
کاکا جتن با عصبانیت مقابل ایلار ایستاد و فریاد کشید:
تا حالا از کسی شنیدی یا خودت دی&


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت سوم