سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت بیست و دوم


 قصه شب/ دزیره- قسمت بیست و دومآخرین خبر/در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

ماری در اتاق خواب را زد ولی من آن را باز نکردم ... صدای پای او ر ا که به آشپزخانه برمی گشت شنیدم . پس از چند دقیقه مجددا بازگشت و در زد . بالاخره در را باز کردم . او گفت :
- سوپ را برای شما گرم کردم .
- ماری وقتی در انتظار پی یر کوچکت بودی خوشحال بودی ؟
ماری کنار تخت خواب نشست و شروع به صحبت کرد :
- طبعا خیر زیرا ازدواج نکرده بودم .
- شنیده ام وقتی که .... منظورم این است که اگر یک نفر بچه نخواهد می تواند ... زنانی هستند که می توانند کمک کنند .
ماری با تردید و تعجب به من نگریست و آهسته گفت :
- بله .... من هم شنیده ام . خواهرم به یکی از این زنان مراجعه کرد . می دانید که او قبلا بچه های متعددی داشت و نمی خواست باردارشود . پس از آن مدتی طولانی مریض بود . اکنون دیگر حامله نمی شود و به علاوه هرگز سلامتی خود را باز نخواهد یافت . ولی زنان متجدد مثل مادام تالیین و یا مادام ژوزفین مطمئنا پزشکان خوبی را می شناسند که می توانند مفید باشند . البته این کار قانونی نیست . ماری ساکت شد . روی تخت خواب دراز کشیده و دستم را روی شکمم که کمی برجسته بود گذارده بودم . ماری سوال کرد :
- می خواهید سقط جنین کنید ؟
- خیر .
با فریاد بلندی بدون تفکر و اندیشه گفته بودم خیر . ماری با خوشحالی برخاست و با ملایمت گفت :
- پس بیایید سوپ را بخورید و برای ژنرال هم بنویسید . می دانم که خیلی خوشحال خواهد شد.
سرم را حرکت داده گفتم :
- خیر . نمی توانم برای او بنویسم . آرزو داشتم می توانستم با او صحبت کنم .
سوپ را نوشیدم سپس لباس پوشیده و نزد آقای مانتول برای درس جدید رفتم .
امروز صبح خیلی متعجب شدم زیرا ژوزفین به دیدنم آمد . تاکنون فقط دو بار نزد من آمده و هر دو دفعه نیز با ژولی و ژوزف همراه بوده . ولی کسی نخواهد فهمید که ملاقات امروز او کاملا غیر طبیعی بوده . لباس زیبایی در برداشت . پیراهن پشمی سفید و ژاکت کوتاه و قشنگ پوست خز پوشیده بود کلاه زیبای سیاه رنگی که با پر سفید شتر مرغ تزیین شده بود به سر داشت . ولی صبح کبود رنگ زمستانی با حال او مناسب نیست وقتی لبخند می زد چین های ریزی دور چشم او ظاهر می گردید . باید لب های او خشک باشد زیرا وقتی می خندید ماتیک لبش چروک می خورد .
ژوزفن گفت :
- خانم می خواستم بدانم در نبودن شوهرتان چه می کنید مادونفر در حقیقت بیوه های شوهر دار هستیم ، ما بیوه های شوهر دار باید بیشتر به یکدیگر نزدیک باشیم .
ماری برای بیوه های شوهر دار شکلات گرم آورد . با فروتنی و ادب سوال کردم :
-خانم آیا مرتبا از ژنرال بناپارت به شما خبر می رسد ؟
- مرتبا خیر . بناپارت ناوگان فرانسه خود را در ابوخیر از دست داده و انگلیسی ها خطوط ارتباطی او را با فرانسه قطع کرده اند ، گاه گاه کشتی کوچکی می تواند به فرانسه بیاید .
نمی توانستم چیز دیگری بگویم . ژوزفین پیانو را دید و گفت :
- خانم ، ژولی به من گفت که شما مشغول فراگرفتن موسیقی هستید .
سرم را حرکت داده و سوال کردم :
- شما هم پیانو می نوازید ؟
- البته وقتی شش ساله بودم شروع به نواختن پیانو کردم .
- دروسی هم نزد آقای مانتول فرا می گیرم ، نمی خواهم برنادوت سرشکسته باشد . ژوزفین در حالی که قطعه کیکی به دهان می گذاشت ، گفت :
- شوهر کردن به ژنرال ها آن قدر ساده و آسان نیست . منظورم ژنرال هایی هستند که همیشه به جبهه می روند ، عدم توافق و بعضی شایعات خیلی زود منتشر می گردد .
باخود اندیشیدم و در سکوت خود با گفته او موافقت کردم . و به یاد مکاتبه بی معنی خود با برنادوت افتادم و اعتراف کردم و گفتم :
- انسان همیشه نمی تواند منظور واقعی خود را روی کاغذ بیاورد .
ژوزفین گفته ام را تصدیق کرد و جواب داد :
- صحیح است به علاوه اشخاص دیگر در اموری که اصولا به آنها مربوط نیست دخالت کرده و نامه های سراسر تهمت و افترا می نویسند .
شکلات خود را نوشید و به صحبت ادامه داد :
- مثلا ژوزف خودمان .
سپس یک دستمال ابریشمی از کیف خود بیرون آورده دهانش را پاک کرد و گفت :
- ژوزف قصد دارد به ناپلئون بنویسد که دیروز به دیدن من در مالمزون آمده و «هیپولت شارل » را در آنجا دیده است . شما شارل همان کنتراتچی خوش سیمای ارتش را به خاطر دارید ؟ همچنین می خواهد بنویسید که شارل را با لباس خواب در منزل من دیده . تصور می کنید ؟ در هنگامی که ناپلئون به هزاران مساله رو به رو است ژوزف هم می خواهد به این وسیله او را رنج و عذاب دهد .
من حقیقتا نمی فهمیدم چرا شارل در ملاقات ژوزفین لباس مناسب تری نپوشیده سوال کردم :
- چرا شارل با لباس خواب به مالمزون آمده بود ؟
- ساعت نه صبح بود و هنوز شارل لباسش را نپوشیده بود که ژوزف بی خبر و سر زده وارد شد .
چشمان ژوزفین از اشک پر شد و گفت :
- من به همدم و مصاحب احتیاج دارم نمی توانم تنهایی را تحمل کنم . در تمام مدت عمرم تنها نبوده ام و چون ما «بیوه ها ی شوهر دار» باید علیه ژوزف متفق باشیم فکر کردم شما می توانید به ژولی خواهرتان بگویی که ژوزف را به ترتیبی از نوشتن این نامه منصرف سازد .
خوب که این طور ... اکنون فهمیدم ژوزفین از من چه می خواهد . در کمال صراحت گفتم :
- ژولی نفوذی در کارهای شوهرش ندارد .
چشمان ژوزفین مانند اطفال وحشت زده به نظر می رسید .
- نمی خواهید به من کمک کنید ؟
- امشب برای مهمانی شب عید به منزل ژوزف می روم ، به ژولی خواهم گفت ولی خانم شما نباید انتظار زیادی داشته باشید .
ژوزفین ایستاد ظاهرا تسکین یافته بود پس از لحظه ای گفت :
- می دانستم شما موقعیت مرا خواهید فهمید ، چرا شما هرگز به منزل مادام تالیین نمی آیید ؟ او هفته قبل بچه دار شده باید به دیدن او بروید .
بازهم در کنار در اتاق ایستاد و گفت :
- از تنهایی در پاریس خسته نشدید ؟ باید ما هم به زودی به تئاتر برویم . خواهش می کنم به خواهرتان بگویید که ژوزف طبعا می تواند هرچه می خواهد به ناپلئون بنویسد ولی موضوع لباس خواب را گوشزد نکند .
نیم ساعت قبل از موقعی که تصمیم داشتم به منزل ژولی رفتم . ژولی لباس قرمز تازه ای دوخته که هیچ به او نمی آید زیرا صورت بی رنگش را کاملا سفید و مات کرده است . ژولی با حرارت چند نعل اسب کوچک نقره ای را که با آن میز غذا را آرایش داده و معتقد است که برای همه ما خوشی و خوشبختی در سال نو همراه خواهد داشت مرتب می کرد . سپس روبه من کرده و گفت :
- لویی بناپارت را در سر میز غذا کنار شما جا داده ام . این بچه چاق آن قدر مزاحم است که نمی توانم او را مصاحب اشخاص دیگری سازم .
در جواب گفتم :
- میل دارم از شما خواهشی نمایم . می توانی از ژوزف بخواهی که چیزی درباره لباس خواب به ناپلئون ننویسد ؟ منظورم حضور هیپولیت شارل با لباس خواب در مالمزون است .
در همان لحظه ژوزف گفت :
- نامه ناپلئون قبلا فرستاده شده و بحث بیشتر موردی ندارد .
صدای آمدن ژوزف را به اتاق غذاخوری نشنیدم ولی او کنارگنجه ظروف غذاخوری ایستاده و برای خودش مشروب می ریخت .
- با شما شرط می بندم که ژوزفین امروز به دیدن شما آمده و خواهش کرده است که شما وساطت کنید . این طور نیست دزیره ؟
شانه ام را بالا انداختم ژوزف بدون توجه گفت :
- نمی دانم چرا به جای اینکه به ما کمک کنید ، میل دارید از ژوزفین پشتیبانی نمایید ؟
سوال کردم :
- منظور شما ازکلمه «ما» چیست ؟
- مثلا من و ناپلئون البته .
- این حادثه اصولا به شما مربوط نیست ... ناپلئون در مصر چگونه می تواند بفهمد که چه حادثه ای رخ داده . شما فقط او را غمگین ، ملول و متاثر می سازید . چرا افکار او را مغشوش می کنید ؟ چرا او را زجر می دهید ؟
ژوزف با توجه به من نگریسته و با تمسخر گفت :
- هنوز عاشق او هستید ؟ چقدر تاثر آور است گمان می کردم که مدتها قبل او را فراموش کرده اید .
با نگرانی جواب دادم :
- فراموش کرده باشم ؟ هیچ کس نمی تواند اولین عشق خود را فراموش کند ! ناپلئون...... خیلی کمتر به فکر او هستم . ولی آیا می توانم تپش قلبم ، خوشی بی پایانم و رنج و اندوهم را که به خاطر عشق ناپلئون متحمل شده ام فراموش نمایم ؟
ژوزف که از صحبت ما خوشحال شده بود گیلاس دیگری پر کرد :
- با این ترتیب می خواهید از رنج و عذاب او جلوگیری کنید .
- البته زیرا به مفهوم رنج پی برده ام .
ژوزف زیر لب گفت :
- ولی نامه من اکنون در را ه است .
- پس موضوعی ندارد که دراین مورد بحث بیشتری کنیم .
ژوزف در این موقع دو گیلاس دیگر پر کرد و گفت :
- ژولی ، دزیره بیایید برای یکدیگر یک سال خوش و مسرت بخش آرزو کنیم و خوشحال باشیم . مهمانان ما هر لحظه اینجا خواهند رسید .
فقط از نظر اجرای وظیفه گیلاس ها را گرفتیم ، هنوز یک جرعه ننوشیده بودم که ناگهان حالم به هم خورد . کوچولوی داخل شکمم ناراحتم کرد . با عجله گیلاس را روی میز گذاردم . ژولی با فریاد گفت :
- دزیر&


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت اول