سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



خاطرات یک خون آشام- جلد سوم: غضب- قسمت یازدهم


خاطرات یک خون آشام- جلد سوم: غضب- قسمت یازدهم آخرین خبر/ داستان های ترسناک همیشه طرفداران مخصوص به خودش را دارد، ما هم به سلیقه شما احترام می گذاریم و هر شب با یک داستان که تن شما را بلرزاند در کنارتان هستیم. حواستان باشد در تاریکی و تنهایی بخوانید تا بیشتر بترسید. ترسناک بخوانید و شب پر از ترسی داشته باشید و کتابخوان باشید.

قسمت قبل


- "کرولاین تو اون کلبه بوده ؟"
" اره اما گزیده نشده . فقط تو شوکه . با وجود همه کاراش، خیلی داغون شده، براش متاسفم " مردیث شانه هایش را بالا انداخت و گفت :" این روز ها ظاهرش خیلی تاسف باره ! "
بانی میان حرفشان پرید و گفت: "و من فکر نمی کنم بعد از اتفاق امروز توی کلیسا ، هیچ کس به استفان شک کنه . بابام میگه یک سگه گنده میتونسته پنجره کلبه کوانست رو شکسته باشه و زخم های گردن تایلر هم شبیه زخم هاییه که حیوونا ایجاد میکنن. فکر کنم خیلی از مردمم فکر میکنن سگ یا یه گله از سگ ها بودن که این کارو کردن. "
مردیث با خشکی گفت :" این توضیح خوبیه و معنیش اینه که اونا مجبور نیستن بیشتر از این در این مورد فکرکنن . "
الینا گفت: " ولی مسخرست ! سگ های معمولی این طوری رفتار نمیکنن یعنی مردم به این فکر نمی کنن که چرا سگ هاشون یهو دیوونه شدن و بهشون حمله کردن؟"
مردیث گفت:" خیلی از مردم دارن از شرشون خلاص می شن . اوه تازه شنیدم یه نفر داشت درمورد ازمایش هاری صاحبان سگ ها حرف میزد .اما این هاری معمولی نیست ، مگه نه الینا؟"
-" نه فکر نمی کنم . استفن و دیمن هم، هم چین فکری نمی کنن واین چیزیه که اومدم دربارش باهاتون حرف بزنم ."
الینا تا جایی که می توانست درباره ی اینکه فکر می کرد، نیروی دیگری در فلز چرچ باشد، توضیح داد. درباره نیرویی که دنبالش کرده بود و از پل پایین انداخته بودش، درباره احساسش نسبت به سگ ها و همه ی چیزهایی که او ، استفن و دیمن درباره اش حرف زده بودند.حرفش را این طوری تموم کرد:" امروز تو کلیسا بانی گفت یه چیز شیطانی ومن فکر میکنم این چیزیه که تو فلز چرچه . چیزی که هیچ کس نمیشناستش و کاملا پلیده . فکر نمیکنم بدونی منظورت ازاین حرف چی بود، بانی؟"
اما ذهن بانی درجهت دیگری بود. او بازیرکی گفت:" پس لزوما دیمن عامل تمام اون کارای وحشتناکی که گفتی نیست. مثل کشتن یانگتز یا اذیت کردن ویکی، قتل تانر و تمام اون کارها. بهت گقتم که هیچ کس با یه همچین قیافه ای، قاتل روانی نیست!"
مردیث با نگاهی به الینا گفت :" فکرکنم بهتره دیمن و عشقش رو فراموش کنی. "
الینا باخشم گفت:" اره چون اون آقای تنر رو کشته ، بانی و در مورد بقیه ام ازش می پرسم خودم به اندازه کافی برای سر وکله زدن باهاش مشکل دارم. سربه سرش هم نذار حرفمو قبول کن ، بانی "
-" باید دیمنو به حال خودش بذارم . همین طورم الاریک رو .کسی هست که لازم نباشه کنار بذارمش؟تازه در عین حال ، الینا همه شون رو بدست میاره ! این انصاف نیست ."
مردیث سنگدلانه گفت:" زندگی منصفانه نیست اما گوش کن الینا ، حتی اگه این نیروی دیگه وجود داشته باشه فکر میکنی چه جوری باشه؟ شبیه چیه؟ "
-" نمیدونم یه چیز خیلی قوی که میتونه خودشو مخفی کنه تا ما احساسش نکنیم . ممکنه مثله ادمه معمولی باشه. به همین خاطر اومدم ازتون کمک بخوام چون این ممکنه هرکسی توی فلز چرچ باشه. مثل چیزی که بانی امروز گفت، هیچ کس چیزی که نشون میده نیست."
بانی باگیجی گفت:" یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم."
-" گفتی خیلی خوب هیچ کس چیزی که نشون میده نیست" الینا دوباره باتاکید گفت:" هیچ کس " به مردیث نگاه کرد اما ان چشمان تیره در پایین ابروهای ظریف قوس دار، آرام و سرد بودند .
مردیث با ملایم ترین صدایش گفت:" خوب این طوری که همه مظنونن درسته ؟"
الینا گفت:" درسته اما بهتره یه دفتر برداریم وفهرست مهم ترین مظنون هارو بنویسیم. دیمن واستفن قبول کردند توی تحقیقات کمک کنن و اگه شما هم باشین، شانسمون برای پیدا کردنش بیشتره" او داشت گرم میشد . همیشه درسازماندهی کارها، استعداد داشت . این فقط نوعی جدی تر از نقشه های الف و ب بود.
مردیث مداد وکاغذی به بانی که به ان نگاه می کرد ، داد و بعد بانی به مردیث و بعدش به الینا نگاه کرد:" خوب اما کی وارد فهرست میشه؟"
-" خوب هرکسی که بهش مشکوکیم که شاید اون نیروی دیگه باشه. هرکسی که کارهایی رو کرده که میدونیم اون نیرو کرده. استفن رو توی چاه حبس کرده. منو تعقیب کرده و اون سگ ها رو به جون مردم انداخته. هرکسی که رفتارش عجیبه. "
بانی تند تند نوشت مت ویکی رابرت الینا و مردیث باهم فریاد کشیدند" بانی"
بانی سرش رو بالا آورد:" خوب مت واقعا عجیب شده. ویکی هم ماه هاست که اون طوریه، رابرت هم قبل از مراسم بیرون کلیسا بود ولی تو نیومد ..."
مردیث گفت :" اوه بانی ویکی قربانیه، نه مظنون و اگه مت نیروی پلیده، منم گوژ پشت ناتردامم و در مورد رابرت ..."
بانی به سردی گفت:" باشه همشونو خط زدم. حالا بهتره نظرات شماها رو بشنویم. "
الینا گفت:" نه صبر کنین. بانی، یه لحظه وایسا."
او به چیزی فکرمی کرد. به چیزی که مدت ها بود، از زمان اتفاق افتادنش میگذشت و اذیتش می کرد." نه صبر کن، توی کلیسا ، میدونین وقتی توی جایگاه گروه کر قایم شده بودم، منم رابرتو بیرون کلیسا دیدم. درست قبل ازاین بود که سگها حمله کنن. یه جورایی داشت خودشو عقب میکشید، انگار میدونست قراره چه اتفاقی بیوفته."
-" اوه اما الینا ..."
-" نه گوش کن، مردیث. قبلا هم شب شنبه با خاله جودیت دیدمش. وقتی بهش گفت که باهاش ازدواج نمی کنه صورتش یه جوری بود. نمی دونم اما فکر کنم باید دوباره تو فهرست بنویسیش، بانی."
بانی بعد از لحظه ای مکث، با جدیت این کار را انجام داد و گفت:" دیگه کی ؟"
الینا گفت:" خوب فکرمیکنم الاریک، متاسفم بانی. اما اون عملا مظنون شماره یکه." چیزی را که آن روز صبح شنیده بود الاریک ومدیر به هم می گفتند، برایشان تعریف کرد. " اون یه معلم تاریخ معمولی نیست. به یه دلیلی این جاست. اون می دونه خون آشامم و دنبالم می گرده و امروز وقتی سگ ها حمله کردن، کنار زمین وایساده بود و یه جور اشاره های عجیب میکرد. اون قطعا کسی که نشون میده نیست وتنها سوال اینه که اون کیه؟ گوش می کنی مردیث؟"
-" آره میدونی فکر کنم باید خانم فلاورز رو هم به لیست اضافه کنیم. یادته وقتی که استفن رو از توی چاه درمی اوردیم، چه طوری پشت پنجره پانسیون ایستاده بود اما طبقه پایین نیومد تادر رو برامون باز کنه؟ رفتارش عجیب بود."
الینا سرش را به نشانه تایید تکان داد:" این که وقتی به استفن زنگ می زدم، خانم فلاورز گوشی رو رو من قطع می کرد و قطعا توی اون خونه اتاقش از بقیه جداست . ممکنه یه پیرزن خل و چل باشه اما به هر حال اسم رو بنویس بانی"
او درمیان موهایش دست کشید و آنها را ازپشت گردنش بالا آورد. گرمش بود.دقیقا گرم ، که نه . اما طوری ناراحت بود که شبیه حالت گرمازدگی بود. احساس عطش می کرد.
-"باشه فردا قبل مدرسه میریم اون جا. تا اون موقع چه کار دیگه ای میتونیم انجام بدیم ؟ بذار به فهرست یه نگاهی بندازیم، بانی "
بانی فهرست را بالا گرفت تا آن ها بتوانند آنرا ببینند. الینا و مردیث به جلو آمدند تا آن را بخوانند :
مت هانیکات
ویکی بنت
رابرت مکسول - وقتی سگ ها حمله می کردند توی کلیسا چه کاری انجام می داد ؟ آن شب بین اون و خاله ی الینا چه اتفاقی افتاد؟
الاریک سالتزمن - چرا این همه سوال می پرسه؟ برای انجام چه کاری به فلز چرچ اوردنش؟
خانم فلاورز- چرا همچین رفتار عجیبی داره ؟چرا نذاشت شبی که استفن زخمی بود وارد پانسیون بشیم؟
الینا گفت :"خوبه .فکرمیکنم میتونیم دنبال این باشیم که سگ های چه کسایی امروز توی کلیسا بودن و شما فردا میتونین مراقب الاریک باشین."
بانی با قاطعیت گفت :" من مراقب الاریک هستم و از مظنونین میارمش بیرون، ببینین اگه این کارو نکردم! "
-"خیله خوب، تو میتونی مامورش بشی. مردیث هم میتونه به خانم فلاورز رسیدگی کنه. منم میتونم رابرتو بردارم. درمورد استفن ودیمن، خوب اونا می تونن مامور همه بشن چون می تونن از نیروهاشون برای خوندن ذهن مردم استفاده کنن. به علاوه اون فهرست به هیچ وجه کامل نیست. ازشون می خوام اطراف شهر کشیک بدن ودنبال هر نشونه ای از نیرو یا هر چیز عجیب دیگه ای باشن چون ممکنه بهتر از من متوجهش باشن."
الینا به عقب تکیه داد و درحالی که حواسش پرت بود، لب هایش را لیسید. واقعا عطشش شدید بود. متوجه چیزی شد که قبلا هرگز متوجهش نشده بود. رد ظریف رگ های روی مچ بانی. بانی هنوز دفترچه را جلویش نگه داشته بود و مچش آنقدر شفاف بود که رگ های آبی به وضوح، از زیر آن معلوم بودند. الینا آرزو کرد کاش به درس های کالبد شناسی در مدرسه گوش داده بود.
حالااسم این رگ که مثل شاخه های درخت پخش شده، چی بود؟
-" الینا الینا!"
الینا که خشکش زده بود، به بالا نگاه کرد و چشمان سیاه و نگران مردیث و صورت وحشت زده ی بانی را دید. و در آن لحظه متوجه شد که روی مچ بانی خم شده و انگشتانش را روی بزرگ ترین رگ آن می کشد. 
او عقب رفت و زیر لب گفت:" ببخشید. اما می توانست طول و تیزی بیشتر دندان نیش&am


ویدیو مرتبط :
پروموی قسمت شانزدهم از فصل چهارم خاطرات یک خون آشام