سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
خاطرات یک خون آشام- جلد دوم: کشمکش- قسمت چهاردهم
آخرین خبر/ داستان های ترسناک همیشه طرفداران مخصوص به خودش را دارد، ما هم به سلیقه شما احترام می گذاریم و هر شب با یک داستان که تن شما را بلرزاند در کنارتان هستیم. حواستان باشد در تاریکی و تنهایی بخوانید تا بیشتر بترسید. ترسناک بخوانید و شب پر از ترسی داشته باشید و کتابخوان باشید.
قسمت قبل
داستان های ترسناک همیشه طرفداران مخصوص به خودش را دارد، ما هم به سلیقه شما احترام می گذاریم و هر شب با یک داستان که تن شما را بلرزاند در کنارتان هستیم. حواستان باشد در تاریکی و تنهایی بخوانید تا بیشتر بترسید. ترسناک بخوانید و شب پر از ترسی داشته باشید و کتابخوان باشید.
قسمت قبل
حالا معنی قسمت اول رویای شب گذشته اش را می فهمید . روز قبل از آن که بفهمد استیفن ناپدید شده نیز ، خوابی شبیه به آن دیده بود . در ھر دو ، استیفن با چشمانی خشمگین و متهم کننده به او نگاه می کرد و سپس کتابی را بر پایش می انداخت و می رفت .
کتاب نبود . دفتر خاطرات خودش ، که حاوی مدارکی بود که می توانست برای استیفن مرگبار باشد . سه دفعه به مردم فلز چرچ حمله شده بود و ھر سه دفعه ، استیفن در صحنه حضور داشته است . مردم و پلیس چه فکری می کردند ؟
و ھیچ راھی نبود که حقیقت را گفت . به فرض اگر می گفت : " استیفن گناھکار نیست . برادرش دیمن مقصره که از اون متنفره و می دونه چقدر استیفن ، حتی از فکر آسیب رساندن و کشتن نفرت داره .
اون استیفن را تعقیب و به مردم حمله کرده تا استیفن را مجاب کنه که خودش این حمله ھا را انجام می ده . تا دیوانه اش کنه . کسیکه یه جایی در این شهر ھست .
توی قبرستون یا جنگل دنبالش بگردین . البته ، اوه ! فقط دنبال یه پسر خوش قیافه نباشین چون ممکنه اون لحظه تبدیل به یه کلاغ شده باشه . ضمنا اون یه خون آشامه ! "
حتی خودش نمی توانست چنین چیزی را باور کند . مزخرف به نظر می رسید .
سوزش ناگهانی گردنش به یادش آورد که این داستان مزخرف ، واقعا چقدر جدی بود . امروز حس عجیبی داشت ، مثل اینکه بیمار باشد . این حس ، چیزی بیشتر از استرس و کمبود خواب بود .
اندکی سرگیجه داشت و بعضی اوقات زمین اسفنجی به نظر می آمد ، زیر پایش می لغزید و دوباره سر جای خود می جهید .
نشانه ھای آنفلوانزا . با این تفاوت که مطمئن بود ھیچ ویروسی در جریان خونش سبب آن نشده بود .
دوباره مقصر دیمن بود . ھمه چیز تقصیر دیمن بود . به جز دفتر خاطرات . برای آن ھیچ کس جز خودش را نمی توانست سرزنش کند .
فقط اگر درباره ی استیفن ننوشته بود ، اگر دفتررا با خود به مدرسه نبرده بود . فقط اگر آن را در اتاق نشیمن خانه ی بانی رھا نکرده بود . اگر ، اگر ...
اکنون تنها چیزی که اھمیت داشت این بود که می بایست پسش می گرفت .
زنگ به صدا در آمد .
وقت نمی شد که به کافه تریا برگردد و برای بانی و مردیث تعریف کند . از کنار چهره ھای
رویگردان و چشمان خصمانه که این روز ھا دیگر عادی شده بودند ، گذشت و به سمت کلاس بعدیش رھسپار شد .
در کلاس تاریخ ، خیره نشدن به کرولاین و مخفی کردن اینکه حقیقت را فهمیده بود ، خیلی سخت بود .
آلاریک دلیل دومین غیبت متوالی استیفن و مت را پرسید . الینا شانه ھایش را بالا انداخت ، احساس می کرد که بی پناه و در معرض اتهام قرار گرفته است .
به این مرد با خنده ی پسرانه و چشمان فندقی که تشنه ی اطلاعات راجع به مرگ آقای تنر بود ، اطمینان نداشت و نمی شد روی کمک بانی که این گونه با احساسات به او خیره شده بود ھم حساب کرد .
بعد از کلاس قسمتی از مکالمه ی سو کارسون را شنید : " ... از کالج مرخصی گرفته . یادم نیست دقیقا کجا ... "
الینا به اندازه ی کافی سکوت کرده بود . به سمت آن ھا چرخید و بدون دعوت به میان مکالمه ی آنها پرید و مستقیما به سو و دختری که مشغول صحبت با او بود ، گفت : " اگه من جای تو بودم ، از دیمن دوری می کردم . جدی می گم . "
صدای خنده ی متعجب و شرمساری شنیده شد . سو ، یکی از معدود افراد مدرسه بود که از الینا دوری نمی کرد و اکنون به نظر می رسید که آرزو می کند کاش این کار را کرده بود .
دختر دیگر با تردید گفت : " منظورت اینه که ... اونم مال تو ھست ؟ یا ... "
صدای خنده ی خود الینا ، خشن بود . گفت : " منظورم اینه که اون خطرناکه . شوخی ھم نمی کنم . "
آن ھا فقط به او خیره ماندند . الینا با چرخیدن بر روی پاشنه پاھایش و دور شدن از آنجا ، آن ھا را از اینکه بخواھند جواب خجالت زده یا مبادی آدابی دھند ، نجات داد . بانی را از جمع بچه ھایی که بعد از کلاس دور آلاریک حلقه می زدند ، جدا کرد و به سمت کمد مردیث به راه افتاد .
- " کجا داریم می ریم ؟ فکر کردم قراره بریم با کرولاین حرف بزنیم ! "
الینا گفت : " نه دیگه . صبر کنین برسیم خونه . اون وقت بهتون می گم چرا . "
ساعتی بعد ، بانی گفت : " نمی تونم باور کنم . یعنی باورم می شه ولی توقعشو نداشتم ! نه حتی از کرولاین ! "
الینا گفت: " نقشه ھا از تایلره . برای یه مرد زیاده از حد علاقه مند به خاطراته ! "
مردیث گفت : " راستش ، باید ازش متشکر باشیم . به خاطر اون ، حداقل تا روز موسسان وقت داریم تا یه کاری کنیم . الینا ، گفتی چرا باید توی روز موسسان باشه ؟ "
- " تایلر یه دشمنی با فل ھا داره . "
بانی گفت : " اما اونها که ھمه شون مردن ! "
- " خوب ، ظاھرا برای تایلر که مهم نیست . یادمه توی قبرستون ھم داشت درباره اش می گفت . وقتی داشتیم آرامگاه شون رو نگاه می کردیم . فکر می کنه که حق مسلم اجدادش در پیدا کردن شهر رو دزدیدن یا ھمچین چیزھایی . "
مردیث با جدیت گفت : " الینا ، چیز دیگه ای توی دفتر خاطرات ھست که بتونه به استیفن صدمه بزنه ؟ به جز اون مورد درباره ی پیرمرد منظورمه . "
الینا با متمرکز بودن آن چشمان تیره و پا بر جا بر خودش ، احساس ناراحتی داشت و سراسیمه شد. مردیث چه منظوری داشت ؟
- " اون کافی نیست ؟ "
بانی موافقت کرد : " کافی ھست تا ھمون جوری که گفتن ، استیفن رو از شهر فراری بده ! "
الینا گفت : " کافی ھست که مجبورمون کنه دفتر رو از کرولاین پس بگیریم . تنها سوال اینه که چه جوری ؟ "
- " کرولاین گفته که یه جای امن مخفیش کرده . احتمالا یعنی توی خونه اش . " مردیث متفکرانه لبش را جوید و ادامه داد : " فقط یه برادر داره که کلاس ھشتمه ، درسته ؟ و مامانش ھم کار نمی کنه اما زیاد برای خرید می ره روانوکه. ھنوز خدمتکار دارن ؟ "
بانی گفت : " چرا ؟ چه فرقی داره ؟ "
- " خوب ، ما که نمی خوایم کسی یک دفعه وارد بشه وقتی داریم از خونه سرقت می کنیم . "
بانی با صدایی که بالا می گرفت و ھم چون جیغی به گوش می رسید ، گفت : " وقتی ما چی ؟ جدی نمی گی !! "
مردیث با آرامش دیوانه کننده ای گفت : " باید چی کار کنیم ؟ ھمین جوری بشینیم و تا روز موسسان صبر کنیم و بذاریم خاطرات الینا رو جلوی ھمه ی شهر بخونه ؟ اون از خونه ی شما دزدیدتش ! ما باید دوباره بدزدیمش . "
- " گیر میفتیم . از مدرسه بیرون می اندازنمون ! البته اگه کارمون به زندان نکشه ! " بانی به سمت الینا رو کرد و به او متوسل شد : " الینا ، بهش بگو . "
- " خوب ... " در کمال صداقت ، این دورنما برای خود الینا ھم تهوع آور بود . آن اندازه که فکر گیر افتادن در حین ارتکاب جرم اذیتش می کرد ، اخراج یا زندان رفتن برایش سخت نبود .
چهره ی مغرور خانم فوربز در جلوی چشمانش شناور شد که سرشار از خشمی پرھیزکارانه بود . سپس تبدیل به صورت خندان و کینه توز کرولاین شد زمانی که مادرش انگشت اتهام به سمت الینا دراز می کرد .
به علاوه ، رفتن به خانه ی کسی و گشتن داراییشان ، زمانی که خانه نبودند به نظر خیلی
اشتباه بود . متنفر بود از اینکه کسی ھمین کار را نسبت به خودش انجام دھد .
اما مسلما یک نفر این کار را کرده بود . کرولاین حریم خانه ی بانی را زیر پا گذاشته بود و در ھمین لحظه ، خصوصی ترین دارایی الینا را در دست داشت .
الینا آھسته گفت : " بیاین انجامش بدیم . فقط باید حواسمون جمع باشه . "
بانی با سستی گفت : " نمیشه راجع بهش صحبت کنیم ؟ " از صورت مصمم مردیث به صورت الینا نگاه می کرد .
مردیث به او گفت : " چیزی نمونده که راجع بهش حرف بزنیم . تو میای . " وقتی بانی نفسش را فرو داد تا دوباره اعتراض را از سر بگیرد ، ادامه داد : " قول دادی ! " و انگشت سبابه اش را بالا گرفت .
بانی فریاد کشید : " سوگند با خون فقط برای این بود که الینا ، استیفن رو بدست بیاره ! "
مردیث گفت : " دوباره فکر کن . تو قسم خوردی که ھر کاری الینا ازت خواست در رابطه با استیفن رو انجام بدی . ھیچی راجع به یک بازه ی محدود زمانی یا اینکه فقط تا وقتی الینا اونو بدست بیاره ، نبود ."
دھان بانی باز ماند . به الینا نگاه کرد که علی رغم میل باطنیش ، داشت می خندید . الینا موقرانه گفت : " درسته . و تو خودت گفتی سوگند با خون یعنی ھر اتفاقی ھم که بیفته باید به پیمانت عمل کنی . "
بانی دھانش را بست و چانه اش را بیرون داد و عبوسانه گفت : " صحیح ! حالا برای باقی عمرم مجبورم ھر کاری الینا راجع به استیفن می خواد رو انجام بدم . عالیه ! "
الینا گفت : " این آخرین چیزیه که من ازتون می خوام . قول میدم . قسم می خورم ... "
مردیث ، ناگهان با جدیت گفت : " نه الینا . ممکنه بعدا پشیمون بشی . "
الینا گفت : " حالا دیگه تو ھم پیشگویی می کنی ؟ " سپس پرسید : " خوب چه جوری می تونیم برای یه ساعتی کلید منزل کرولاین را داش
ویدیو مرتبط :
پروموی قسمت شانزدهم از فصل چهارم خاطرات یک خون آشام