سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت شانزدهم


داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت شانزدهمآخرین خبر/ این داستان طنز کوتاه هر روز در صفحه آخر روزنامه ابتکار منتشر می شود و ما آن را برای شما بازنشر می کنیم. امیدوارم از خواندنش راضی باشید.

لینک قسمت قبل


تحقیقات روانشناسی نشان داده که انسان وقتی هیجان زده می‌شود- چه مثبت چه منفی، چه عاشق چه عصبانی- عقل و خِرد او به یک سوم حالت نرمال افت می‌کند. یعنی اگر ما ضریب هوشی 180 داشته باشیم و جزو نوابغ هم حساب بشویم، در حالت هیجانی این رقم به 60 تنزل پیدا می‌کند و مثل یک عقب مانده ذهنی تصمیم می‌گیریم.
به همین دلیل وقتی منِ گردن شکسته از در دستشویی خودم را کشیدم بیرون، خانم دکتر در یک لحظه تمام نبوغش را به کار بست و همه‌ی تقصیرها را تا جنگ جهانی دوم به گردن من انداخت. البته روش درمانیِ ناخودآگاهش برای مدتی کارساز شد و لق لقو که خودش را در آیینه‌ی آن غولتشنی که صندلی را می‌کوبید به دیوار و نعره می‌کشید دید، برای مدتی از خر شیطان پیاده شد. من هم که برای شکستگی استخوان دنبالچه، دو هفته بستری مطلق شده بودم و مورد خاصی هم برای گیر دادن پیدا نمی‌کرد.
در همین دوران صلح بود که ابوی بنده پایش را کرد توی یک کفش که شما باید نامزد کنید. تنها شانسی که آوردیم این بود که پدر از مراسم خواستگاری دکتر آپاراتی هیچ خاطره ثبت شده‌ای نداشت و تحت تاثیر داروها، برگه‌ی آنروز از تقویم ذهنش پاره شده بود. بعد از شش سال معاشرت حرف بی ربطی هم نمی‌زد. حالا درست است که در این شش سال، معاشرتِ ما جریان متناوبی نداشت و هی قطع و وصل می‌شد و سرجمع به یک سال هم نمی‌رسید. ولی پدر توقع داشت در همان فواصلی که جریان وصل بوده، ما به حدی از شناخت رسیده باشیم که لازمه‌ی نامزد شدن است. پس گوشی را برداشت و برای فردا شب‌اش قرار گذاشت.
مراسم خواستگاری هر چقدر هم که تکراری باشد برای دختر هیجان انگیز است و من هم تحت تاثیر هیجانات، ضریب هوشی ام به یکباره اُفت قابل توجهی کرد و آن قسمت از مخچه ام که مسئول ثبت خاطرات بد است به کلی سوخت!
با ذوق و شوق یک دختر هجده ساله فوراً کت و شلوار نباتی رنگم را دادم خشکشویی و از آرایشگاه وقت برای براشینگ و مانیکور گرفتم. آنروز وقتی از آرایشگاه با ناخن‌های فرنچ مانیکور و دو طره گیسو که مثل شاخک از روسری ام بیرون زده بود، وارد خانه شدم خشکم زد. اول بوی سیرداغ زد توی دماغم و بعد ابوی را دیدم که با پیژامه در خانه راه می‌رود. مادرم که در آشپزخانه آش و کتلت درست می‌کرد، تا مرا دید داد زد «زنگ بزن بگو دارن میان سرِ راهشون نون هم بگیرن».
تعداد دفعات مراسم خواستگاری آمدنِ یک نفر که از حد بگذرد و خانواده‌ها با هم پسرخاله بشوند، اینطور می‌شود که خانواده داماد با دو عدد نان سنگک داغ و البته یک ظرف باقلا پخته که از چرخیِ سر کوچه خریده‌اند وارد می‌شوند. مادرها در آشپزخانه کتلت سرخ می‌کنند و پدر عروس به ابوی داماد یک دست پیژامه می‌دهد تا راحت باشد و مصداق دقیقی می‌شود برای «منزل خودتان است».
من هم با لب و لوچه آویزان رفتم کت و شلوار نباتی را با همان نایلون خشکشویی‌اش در کمدم آویزان کردم و وقتی برگشتم دیدم داماد هم چهارزانو جلوی تلویزیون چمباتمه زده و با برادرم «ماریو براس» پای «نینتندو» بازی می‌کنند! مدتی همسر آینده ام را در بازی تشویق کردم که البته این از وظایف یک همسر خوب است و باید رشادت‌های مرد زندگی‌اش را در بوق و شیپور جار بزند.در همان حالی که «بیب بیب هورا» می‌کردم مادرم صدایم کرد که بروم در آشپزخانه و نان سنگک‌ها را تکه کنم. آنجا بود که «مادر شوهر بعد از این» یادش افتاد که برای من حلقه نامزدی هم آورده و قیچی نان بُری را از دستم گرفت و حلقه را دستم کرد. مرد‌ها را هم صدا زد تا خبر نامزدی ما را به آنها بدهد. مادر دستهای چرب و روغنی‌اش را با پیشبند پاک کرد و دست مرا گرفت و به پدر که داشت باقلا می‌خورد و پوستش را از دهان در می‌آورد، نشان داد. تصویری که پیش تر از نامزد شدن داشتم نه در آشپزخانه بود و نه در حال تکه کردن نان سنگک، نه پدرم داشت پوست باقلا تف می‌کرد. ولی از حق نگذریم، این تصویرِ تازه هم خوانی بیشتری با بقیه تصاویر عاشقانه ام داشت.

ادامه دارد

مهتاب مجابی


با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
یک داستان کوتاه عاشقانه