سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت بیست و نهم


 قصه شب/ دزیره- قسمت بیست و نهمآخرین خبر/در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

مارشال ها ساکت شدند . کاردینال وارد محراب شد و در سکوت دعا کرد در همین موقع صدای شیپور و فریاد «زنده باد امپراتور» از خارج شنیده شد . کاردینال از محراب برخاست و آهسته به طرف در رفت . دنبال او ده نفر از بزرگان کلیسا حرکت کردند . کاردینال در آنجا امپراتور فرانسه را نزد خود پذیرفت .
ژوزف و لویی و سایر وزرا همراه ناپلئون بودند . هر دو شاهزاده عجیب ترین لباس ها را دربر داشتند . کت قرمز ، شلوار سواری و جوراب ابریشمی سفید پوشیده بودند و مانند هنرپیشگان تئاتر فرانسه که می خواهند در رل پیشخدمت ها ظاهر شوند جلوه می نمودند . گروه هیات کشیشان و بزرگان دینی که به محراب رسیده و صف آرایی کرده با لباس هایی به رنگ های مختلف مانند قوس قزح جلوه می کردند . ناپلئون و کاردینال در راس همه قرار گرفته بودند . ناپلئون با لباس سبز تیره خود در جلو آن همه لباس رنگارنگ و درخشنده مانند سایه ای روی زمین روشن کاملا مشخص و نمایان بود . کارولین با خشم و غضب فراوان به پرنسس هورتنس که در کنارش نشسته بود گفت :
- برادرم دیوانه است . لباس سرهنگی بدون نشان و علامت پوشیده .
هورتنس با نوک تیز بازویش به پهلوی کارولین زده و گفت :
- هیس . هیس .
ناپلئون از سه پله تخت طلایی که در سمت چپ محراب قرار داشت بالا رفت . تصور می کنم آن صندلی بزرگ تخت بود زیرا تاکنون من تخت ندیده ام . در آنجا نشست . آنجا صورت کوچک و مغموم سرهنگی که در لباس صحرایی بود دیده می شد . برای آنکه علامت روی پشتی بلند آن صندلی طلایی را ببینم چشمانم را کاملا باز کردم . یک حرف بزرگ N که اطراف آن با برگ زیتون احاطه شده بود دیدم .
تا وقتی صدای خش خش لباس های ابریشمی خانم ها را نشنیدم نفهمیدم که باید به زانو در آیم زیرا کاردینال شروع به خواندن دعا و نماز کرده بود . ناپلئون برخاست و در پله از تخت به زیر آمد . کارولین آهسته به پولت می گفت «دایی فش به او گفته است که اول به گناهان خود اعتراف نماید ولی برادرم قبول نکرده است » هورتنس مجددا گفت:
- هیس ...ساکت ...
ژوزفین صورتش را در بین دست هایش پنهان کرده و چنین وانمود می کرد که حقیقتا دعا می کند .
دایی فش همان کشیش ژولیده که در زمان انقلاب از کلیسا کناره گیری و به شغل دوره گردی پرداخته و از اتیین درخواست شغل می کرد پس از ورود سربازان فرانسه به ایتالیا و تحمیل قرارداد صلح به وسیله ناپلئون به دربار واتیکان مجددا به شغل اولیه خود بازگشت و اکنون کلاه کاردینالی را روی سر خود می بیند .
اکنون دایی فش که دستیار کاردینال است جام طلایی را در دست نگه داشته است . در مقابل ناپلئون مارشال ها به زانو در آمده بودند ، در مقابل او افسران بازنشسته که در موقع احتیاج برزگران ، کارگران ، ماهیگیران ، منشیان بانک ها ، کفاشان و سربازان را برای دفاع از مرزهای جمهوری هدایت نموده اند به زانو بودند . در مقابل او دانشجویان جوان پلی تکنیک زانو زده اند . در مقابل او ژوزفین اولین امپراتریس فرانسه در کنارش تمام فامیل بناپارت به زانو در آمده اند . در مقابل او بزرگان کلیسا به زانو بودند . درحالی که ناپلئون روی پله اول تخت ایستاده و در حال انتظار سر خود را خم کرده بود .
کارولین آهسته گفت :
- درس سخنرانی را از هنرپیشگان فرا گرفته .
پولت خندید و جواب داد :
- نه ! از هنرپیشه فرانسه مادموازل ژرژ آموخته .
هورتنس بازگفت :
- هیس .... ساکت ...
ناپلئون پس از ختم آخرین جمله سخنش از پله اول تخت به زیر آمد . در محراب ایستاده و دست راستش را برای سوگند بلند کرد و اکنون سوگند یاد می کند که با تمام قوایی که در اختیار دارد اصول آزادی و مساوات را که حقوق ما به روی آن متکی است حفظ نماید . او دست راست خود را بلند کرد و گفت :
- سوگند بخورید .
دست همه و دست من بالا رفت . آهنگ آواز خوانان کلیسا قسم نامه را خواند . صدای آواز در زیر گنبد بزرگ کلیسا منعکس و در فضا محو گردید . ناپلئون آهسته به طرف تخت رفت ، نشست و به جمعیت نگریست . ارگ کلیسا باصدای بلند شروع به نواختن کرد .
ناپلئون به همراهی هیجده مارشال که سراپا غرق در یراق طلایی بودند کلیسا را ترک گفت . لباس سبز تیره رنگ او در مقابل این همه شکوه و جلال چشم می زد . در مقابل کلیسا سوار اسب سفید خود شد و در جلو گارد امپراتوری به قصر تویلری رفت . جمعیت به او تهنیت می گفت . زنی با چشمان جنون آمیز طفلش را جلوی او روی دست بلند و گفت او را تبرک کند .
ژان باتیست در درشکه مان منتظرم بود بین راه گفتم :
- شما در ردیف جلو نشسته بودید و توانستید همه چیز را به طور وضوح ببینید . صورت او وقتی که بی حرکت روی تخت نشسته بود چه حالتی داشت ؟
- لبش لبخند می زد ولی چشمش مانند شیشه بی روح بود .
ژان باتیست پس از این حرف ساکت گردید و تا مدتی به نقطه دوردستی در افق خیره شد . سوال کردم :
- ژان باتیست به چه می اندیشی ؟
- به یقه مالشالیم فکر می کنم قدرت تحمل این یقه بلند را ندارم ، به علاوه این لباس بسیار تنگ است و ناراحتم می کند .
شوهرم در لباس مارشالی بسیار شیک و رعنا بود . کت سورمه ای سیر و جلیقه ابریشمی سفید ملیله دوزی شده پوشیده بود کلاه مخمل آبی او با ساتن سفید و ملیله آرایش گردیده و در جلو کلاه او برگ زیتون طلایی دیده می شد .
- نامزد سابق شما می داند چگونه راحت باشد . ما در ملیله و برگ زیتون پیچیده و خودش با لباس صحرایی سرهنگی در این مراسم حاضر شده .
لحن صحبت ژان باتیست تلخ و گزنده بود . وقتی در جلو خانه از درشکه پیاده شدیم گروهی از جوانان ژولیده با لباس مندرس در مقابل ما ظاهر شدند و فریاد زدند «زنده باد برنادوت ....زنده باد برنادوت !» ژان باتیست لحظه ای تردید کرد و سپس جواب داد «زنده باد امپراتور ...زنده باد امپراتور »
وقتی در اتاق نهارخوری تنها شدیم شوهرم گفت :
- راستی قابل توجه است . باید بدانی که امپراتور محرمانه به رئیس پلیس دستور داده است که نه تنها زندگی خصوصی بلکه مکاتبات خصوصی مارشال ها را زیر نظر بگیرد .
پس از لحظه ای سکوت با تفکر گفتم :
- ژولی گفته است که در پاییز تاج گذاری خواهد کرد .
ژان باتیست خندید :
- به وسیله کی ؟ شاید طرحی تهیه کرده است که دایی فش به همراهی موزیک ارگ در کلیسای نتردام مراسم تاج گذاری را اجرا کند (سلاطین کاتولیک که دربار پاپ را به رسمیت می شناسند به وسیله پاپ تاجگذاری میشوند . / نویسنده )
- خیر پاپ تاج سلطنتی را به سر او خواهد گذاشت .
ژان باتیست با شدت چنان روی میز کوبید که شراب از گیلاس بیرون ریخت .
- اما این ....
سر خود را حرکت داد :
- دزیره غیرممکن است . او برای زیارت پاپ به رم نخواهد رفت تا در آنجا تاج گذاری شود .
- البته خیر . ناپلئون پاپ را برای تاجگذاری به پاریس خواهد آورد .
اول نفهمیدم چرا ژان باتیست این عقیده مرا غیر ممکن می داند ولی او برایم شرح داد که پاپ از وایتکان به یک کشور خارجی برای اجرای مراسم تاج گذاری نخواهد رفت و گفت :
- از تاریخ بی اطلاع هستم ولی گمان نمی کنم که تاکنون چنین حادثه ای رخ داده باشد .
درحالی که از خشم و غضب دیوانه بودم به امید اینکه لکه های سفره بهتر پاک شود روی آن نمک ریختم .
- ژان باتیست ،ژوزف می گوید ناپلئون پاپ را مجبور خواهد کرد تا به پاریس بیاید .
- خدا می داند . من فرزند معتقدی به کلیسا ی رم نیستم ولی انتظار چنین عملی از یک گروهبان انقلابی بسیار بعید است . ولی فکر نمی کنم که ناپلئون ، پاپ آن پیرمرد محترم را با مسافرت در این راه های خراب بین واتیکان و پاریس زحمت دهد .
- باید به هر ترتیبی است یک تاج قدیمی جواهر و جامه سلطنتی تهیه نمایند و ما همه باید در این تشریفات شرکت کنیم . ژوزف و لویی می خواهند این مراسم به سبک اسپانیا اجرا شود . من لویی پاپهن را نمی توانم در این لباس ببینم .
ژان باتیست به نقطه نامعلومی خیره شد و سپس گفت :
- از او در خواست یک شغل مستقل اداری خواهم کرد . ترجیح می دهم این شغل دور از پاریس باشد . ترجیح می دهم فرماندهی مستقل یک ایالت به من واگذارشود . البته نه فقط فرماندهی نظامی می فهمید ؟ من یک روش جدید اخذ مالیات به وجود آورده ا م و معتقدم که قدرت دارم حیطه فرماندهی خود را متمول و ثروتمند سازم .
با نا امیدی و مخالفت گفتم :
- آن وقت مجبور خواهی بود از پاریس دور شوی .
- به هر ترتیبی است باید از پاریس دور شوم . بناپارت باعث و موجد قرارداد های جدید صلح خواهد بود . البته نه صلح پایدار و مداوم و ما مارشال ها سرتا سر اروپا را با ارتش های خود خواهیم پیمود تا ....
لحظه ای ساکت شد و سپس گفت :
- .... تا قربانی فتوحاتمان شویم .
ژان باتیست در ضمن صحبت یقه لباسش را باز می کرد . او را نگاه کرده و گفتم :
- لباس مارشالی برای 


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت نهم