سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ ملحقات سوم - سرگذشت برزو پسر سهراب- بخش اول


شاهنامه خوانی/ ملحقات سوم - سرگذشت برزو پسر سهراب-  بخش اول آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.

قسمت قبل

کنون بشنو از من تو ای رادمرد
یکی داستانی پر آزار و درد
زمانی که افراسیاب بعد از جریان بیژن از پیکار رستم برگشته بود در حال فرار به همراه پیران و گرسیوز به شنگان رسید و در چشمه‌ای استراحت کرد ناگاه کشاورز تنومندی دید با صورتی سرخ و تنی چون کوه و سینه‌ای فراخ و گرزی به بزرگی درخت در دستش بود . افراسیاب به پیران نگاه کرد و گفت : چهارصد سال از عمرم می‌گذرد و چنین مردی ندیده‌ام . سام نریمان و گرشاسپ هم این‌گونه نبودند ، او از ما هراسی ندارد. پس به رویین گفت : به نزدش برو و او را پیش من بیاور تا بفهمیم فرزند کیست و اینجا چه می‌کند ؟ رویین نزد مرد رفت و گفت : ای دهقان اینجا چه می‌کنی ؟ پور پشنگ ، شاه چین با تو کار دارد . برزو به رویین گفت : جهان دار فقط یزدان است که روزی‌ده بندگان می‌باشد . پور پشنگ کیست ؟ من نمی‌آیم . رویین خروشید که بس کن و این‌گونه سخن نگو . افراسیاب نبیره فریدون و شاه توران است . چرا این‌گونه حرف می‌زنی ؟ برزو گفت : سیاوش از ایران نزدش پناه گرفت و عاقبت بدی در انتظارش بود . شاه من خدای من است . رویین عصبانی شد و دست به شمشیر برد اما برزو بازویش را گرفت و او را به زمین زد . رویین ترسید و سوار بر اسب شد و فرار کرد اما برزو دم‌اسبش را گرفت و رویین به زمین افتاد . افراسیاب که از دور او را می‌دید به پیران گفت : احتمالاً او شانس من است و می‌توانیم او را مقابل رستم قرار دهیم . سپس افراسیاب به گرسیوز گفت : نزدش برو و به نرمی با او سخن بگو و با چرب‌زبانی او را نزد من بیاور . گرسیوز نزد برزو رفت و گفت : کسی با تو جنگ ندارد ما که از تو چیزی نخوردیم و فقط از آب چشمه نوشیدیم . بیا تا تو را نزد شاه ببرم . ما فقط می‌خواهیم راه را از تو بپرسیم . برزو نرم شد و نزد شاه رفت . شاه با او به نرمی رفتار کرد و از نژادش پرسید . برزو گفت : پدرم را ندیده‌ام . من و مادرم و چند زن در خانه‌ای قدیمی زندگی می‌کنیم . نام پدربزرگم شیروی گرد است که اکنون پیر است . مادرم تعریف می‌کند که روزی در فصل بهار که پدرش شیروی گرد مشغول کار بود ، مادرم در بیشه‌زار سواری را می‌بیند که از او آب می‌خواهد و وقتی مادرم را می‌بیند عاشقش می‌شود .
فروماند بر جای وز مهر دل
فرو شد دو پای دلاور بگل
و از اسب پیاده شد و با مادرم درآمیخت و بعدازآن دیگر مادرم او را نمی‌بیند . مادرم باردار می‌شود و مرا به دنیا می‌آورد .
افراسیاب او را به قصر خود دعوت کرد و گفت : اگر بیایی دخترم را به تو می‌دهم . من آرزویی دارم . مردی از ایران پدید آمده است که کسی توان رزم با او را ندارد و اسبی به نام رخش دارد اگرچه قوی است اما تو از او قوی‌تری . قد او از تو کوتاه‌تر است اگر بتوانی او را شکست بدهی این لشگر و بوم و بر را از دریای چین تا بحر خزر به تو می‌دهم . برزو شادمان شد و پرسید نام آن مرد چیست ؟ . افراسیاب گفت : او را تهمتن می‌خوانند و نامش رستم است و نام پدرش زال پسر سام می‌باشد و در سیستان زندگی می‌کند . برزو گفت : پادشاها تو از دست یک نفر چنین رنجور شده‌ای ؟ قسم به پروردگار و قسم به ماه فروردین که خشت را بالینش می‌کنم . افراسیاب به خزانه‌دار گفت : ده کیسه زر با تاج و دیبای زربفت رومی و یاقوت و فیروزه و دویست خوب‌روی تاتاری و چینی و اسب و زرین لگام و دویست جوشن و تیغ و برگستوان و نیزه و تیر و گرز و گوسفند و بز و زر و دینار و گوهر به برزو بده . برزو شاد شد و تعظیم کرد و سریع نزد مادرش رفت و تمام مال‌ها را به او داد و گفت : شاه چین این‌ها را به من داده است و قرار است که در ازای آن من با رستم بجنگم و سر از تنش جدا کنم . مادرش فریاد زد و گریان شد و گفت : مغرور به این درم و زرها مباش و جانت را به باد نده . شاه توران حیله‌گر است و فرزندان زیادی را بی‌پدر کرده است و سرهای زیادی را از تن جدا نموده است و دیگر اینکه رستم در جنگ مانند شیر است و دیوان بسیاری را کشته است و بسیاری از بزرگان ترکان را از بین برده است ازجمله کاموس جنگی و خاقان چین و شنگل و فرطوس و اشکبوس و گرد دلاور سهراب دلیر و اکوان دیو و دیو سپید . مگر از جانت سیرشده‌ای ؟
تو زان نامداران نه ای بیشتر
از این در که رفتی مشو پیشتر
برزو به حرف‌های مادر توجه نکرد و گفت : تا خدا نخواهد اتفاقی نمی افتد . پس به نزد افراسیاب رفت و گفت : از لشگرت نام‌آورانی برگزین تا آیین جنگ را به من بیاموزند . افراسیاب به پیران گفت : جنگاورانی چون هومان ویسه و گلباد شیر و بارمان شرزه و گرسیوز و دمور و گروی را بیاور تا با او مبارزه کنند . برزو شب و روز کارش جنگیدن بود و فقط برای خوردن درنگ می‌کرد . بعد از شش ماه آماده و سرپنجه شد و سر ماه هفتم نزد شاه رفت و آمادگی خود را اعلام کرد . وقتی همه وسایل رزم از تیغ و سپر و کمند و گرز و تیر و کمان و اسب و ... آوردند برزو به شاه گفت : این‌ها به کار من نمی‌آید . بازوی من قوی است و کمانی درخور زورم با نیزه‌ای بزرگ می‌خواهم .
شاه به هومان گفت : کمان و گرز و نیزه‌اش را بیاور و به او بده . گرزی فولادین آوردند که با گوهر آراسته بود و چهارصد من وزن داشت و بقیه ابزار جنگ تور را هم به او دادند. برزو گفت : حالا به بزرگان سپاهت بگو بیایند و با من درآویزند . پس هومان و شیده و گرسیوز و طرخان و گردان و قراخان به او حمله بردند و او یک‌تنه همه را به ستوه آورد . پس لشگریان آماده نبرد شدند و اسفندیار ، برزو را پیشرو لشگر کرد و گفت : من هم با سپاهی به دنبالت می‌آیم .
خبر به کیخسرو رسید که سپاهی از توران به ایران حمله کرد و پیشرو آن جوانی کوه‌پیکر و پهن سینه و قوی گردن است و دلاوری چون او در ایران و توران دیده نشده است و پشت آن سپاه نیز سپاه دیگری به سپهداری افراسیاب درراه است . کیخسرو نامه‌ای به رستم نوشت که : نامه را که خواندی در زابل نمان چون لشگری به ما حمله کرده است . رستم فوراً به نزد شاه آمد و سپاهی آماده کرد که تمام سرشناسان دلیر از مهبود و شیدوش و منوشان و طوس و گودرز و گیو و رهام و فریبرز در آن سپاه بودند و رستم سوار بر فیل سفید آن‌ها را همراهی می‌کرد . کیخسرو از دیدن سپاه شاد شد و فریبرز و طوس را فراخواند و گفت : شما صبحگاه با ده هزار سپاهی به جنگ آن‌ها بروید و من از پشت با سپاه می‌آیم . روز بعد طبل جنگ‌زده شد و فریبرز و طوس طبق دستور خسرو به راه افتادند تا به دو فرسنگی لشگر توران رسیدند . طوس به فریبرز گفت : تو صبر کن تا من ببینم چند نفرند و چه کسانی هستند و چه باید بکنیم . فریبرز گفت : من هم با تو می‌آیم . تنهایی کجا می‌خواهی بروی؟ دراین‌بین ناگهان تورانیان حمله کردند و جنگ سختی درگرفت و ایرانیان شکست خوردند . فریبرز و طوس هر جا را نگاه می‌کردند کشته‌ها افتاده بودند . طوس گفت : چنین شکستی تاکنون نداشته‌ایم . بزرگان ایران و گودرزیان ما را نکوهش می‌کنند . بیا آن‌قدر بجنگیم و از ترکان بکشیم تا ننگ را از خود دور کنیم و اگر بمیریم هم بهتر از قبول این شکست است . من به‌سوی برزو می‌روم و تو هم به سمت هومان برو . اگر تو زنده نزد شاه رسیدی به او بگو که ما سستی نکردیم . فریبرز به هومان حمله برد و برزو که چنین دید هردو پهلوان را بلند کرد و دست‌بسته به هومان سپرد .
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی


ادامه دارد...



با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش نخست