سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
معرفی کتاب/ نگاهی بر رمان بنفشههای سراشیب
کتابستان/ «بنفشههای سراشیب» در یک کشور فرضی روایت میشود که البته با نشانههایی که در داستان وجود دارد و مصاحبهی نویسنده، بی شباهت با ایران معاصر نیست!
رسانهها تا چه اندازه در شهرت یک نویسنده تأثیرگذار هستند؟ پاسخ به این سؤال همانقدر بدیهی است که بخواهیم به این سؤال «آیا همهی آثار یک نویسندهی مشهور، کیفیت قابل قبولی دارند؟» پاسخ دهیم.
«بنفشههای سراشیب» رمان جدیدی از جواد مجابی است که بهار امسال توسط انتشارات بهنگار به چاپ رسیده است. این رمان که بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ نوشته شده و تاکنون مجوز انتشار پیدا نکرده بود، به مدد رویکردهای جدید وزارت ارشاد امسال به چاپ رسید. اثر حاضر که عدهای از خبرنگاران و روزنامهنگاران حتی صفحهای از آن را نخوانده بودند، به عنوان یک اثر برجسته از دکتر مجابی به علاقمندان حوزهی داستان معرفی شده است. در این یادداشت کوتاه قصد داریم با اشارهای مختصر به داستان، وارد نقد فنی آن شویم.
جواد مجابی متولد ۱۳۱۸ در قزوین است که تاکنون بیش از ۵۰ اثر داستانی، شعر، مقاله، طنز و نمایشنامه منتشر کرده است. وی که دکترای اقتصاد دارد و ۱۹ سال کارمند دادگستری و بعد کارشناس فرهنگی وزارت فرهنگ و هنر بوده، قبل و بعد از انقلاب مدتها کار مطبوعاتی انجام داده است. وی را در زمرهی هنرمندان روشنفکر معاصر دستهبندی میکنند.
«بنفشههای سراشیب» در یک کشور فرضی روایت میشود که البته با نشانههایی که در داستان وجود دارد و مصاحبهی نویسنده، بی شباهت با ایران معاصر نیست! شهر بر دامنههای کوهی آتشفشانی (شبیه دماوند) به اسم «بیوراسب» بنا شده که «بیوراسب» لقب ضحاک میباشد. (لغتنامه دهخدا) نویسنده در بیان اسم خیابانها و محلات شهر نیز از کلمات و عبارات متون کهن فارسی استفاده میکند که برخی از آنها مثل «جاروببندان» و «زامهران» نام دروازههایی در شهرری بوده است. (همان) البته در صفحهی ۳۲۰ نویسنده در مورد کویر میگوید: «از صحرای گبی، ترکستان، اینجا و ایران میگذرد، دنبالهاش از عربستان و لیبی و صحرا عبور میکند و تا سواحل غربی آفریقا کشیده میشود.»
مجابی میگوید: «این رمان را سال ۱۳۶۰ نوشتهام ولی سرنوشت آن به گونهای پیش رفت که تا به حال برای انتشار نرفته است. داستان آن هم مربوط به عبور مردی از کویر است که به نوعی میتواند تاریخی از گذشته ایرانی هم باشد. موضوع آن تاریخ است اما رمان تاریخی محسوب نمیشود.» (خبرگزاری ایسنا، ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، کد خبر: ۹۳۱۱۱۴۰۷۸۴۶)
در این کشور فرضی یک افسر عالیرتبه با کودتا به حکومت میرسد که خودش را «پدر ملت» میداند! وی پس از چند سال حراج نفت و گاز و معادن مملکت و زراندوزی، خشم مردمی را که روزبهروز فقیرتر میشوند برمیانگیزد. کشور سالها درگیر جنگهای داخلی است و از این آشفتگی کشورهای خارجی همچنان سوء استفاده میکنند. در پایان داستان به نظر میرسد که ژنرال تصمیم گرفته تا شیوهی حکومتداری خودش را عوض کند.
نویسنده در جای جای داستان تأکید میکند که تغییر حکومتها، تغییر مثبتی در زندگی مردم ایجاد نمیکند زیرا «فرمانروایی» از ظالمی به ظالم دیگر دست به دست میشود. نمونهی این اشارهها در اوایل داستان جایی است که ژنرالِ تازه به حکومت رسیده، دقیقاً همان متنی را میخواند که پادشاه قبلی در ابتدای حکومتش خوانده است یا این جملات که: «حکومت بالای سر ما نیز، چون سقفِ آسمانِ ولایتمان، ناشناخته، نفوذناپذیر و هم دم به شکلی شونده بود.» (ص۲۷) «ما از اینها زیاد دیدهایم. کدام بدی رفت که بدتری جایش نیامد» (ص۳۸۷). در پایان رمان نیز ژنرال چیزی به این مضمون میگوید که: چه فرقی میکند؟! وقتی من هم بروم، باز هم یک حاکم ظالم بر سر کار خواهد آمد.
به نظر نگارنده، بزرگترین مشکل این رمان عدم «انسجام روایی» آن است. داستان با دو زاویه دید «دانای کل» و «من راوی» روایت میشود و تقریباً تمام قسمتهایی که با دانای کل روایت شدهاند، متنی پرتکلف و شاعرانه دارند و البته بخشهایی از «من راوی» نیز به همین صورت نوشته شدهاند و این تصور را برای خواننده ایجاد میکند که رمان در فواصل زمانی مختلف نوشته شده و از یکپارچگی لازم برخوردار نیست. این تصور وقتی تقویت میشود که ما در اواسط داستان با سفر کویری شخصیت اصلی رمان روبرو میشویم. سفری طولانی که هیچ جایگاهی در داستان اصلی ندارد و به نظر به داستان چسبانده شده است. ادعای نویسنده مبنی بر اینکه «بنفشههای سراشیب» در مورد سفر یک مرد در کویر است نیز به نظر هیچ ارتباطی با محتوا و موضوع اصلی این رمان ندارد.
در مورد زاویه دید ذکر این نکته خالی از لطف نیست که گاه شاعرانگی روایت باعث میشود مجابی ناخودآگاه من راوی را به دانای کل تغییر دهد که این اتفاق در صفحات ۴۶۲ و ۴۸۲ بیشتر به چشم میآید.
لحن این رمان ـ چه آنجا که دانای کل میشود و چه منِ راوی ـ ناامیدانه و به شدت سرد و ابزورد است. ما از یک طرف حکومتی ظالم و قدرتمند و از آن طرف فضای شکنجه و کشت و کشتار مردم بیگناه را شاهد هستیم. شخصیت اصلی رمان نیز که مدتها دستگیر و در زندان شکنجه میشود، دیالوگهایی مأیوسانه و تلخ دارد. سؤال این است که آیا نویسنده سعی کرده «واقعیتنمایی» کند؟ آیا فضای رخوت و سرد داستان اشارهای به فضای قبل از انقلاب اسلامی ایران دارد؟
برای بررسی این ادعا علاوه بر نکات بالا به چهار موضوع دیگر هم اشاره میشود. اول آنکه مردم که به ظلمهای حاکمان عادت کردهاند و هیچ واکنش فعالی نسبت به آن ندارند، با ظهور عکس یک زن بسیار زیبا و بعد صدای او که توسط گرامافون پخش میشود، شروع به مبارزه با حکومت میکنند. زیرا ژنرال این بانو را فردی ضد خود میداند و از علاقهی بیش از حد مردم به آن زن که با توصیفات نویسنده چیزی شبیه پرستش او میباشد، هراسناک میشود. ژنرال مردم را به گلوله میبندد و داشتن این عکس و صدا را جرمی سنگین قلمداد میکند. در صورتی که حتی تا پایان داستان هم وجود چنین زنی به صورت «ابهام» برای «خواننده» و «روایت شنو» باقی میماند.
ویلیام هاکتن استاد دانشگاه ویسکانس آمریکا چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در کتاب خود که در سال ۱۹۸۴ منتشر کرد، نوشت: «در سالهای اخیر دو نوآوری ارتباطی دیگر ماشین زیراکس و نوار کاست، نقش با ارزش خود را در کوششهای انقلابی اثبات کردهاند. در ایران، انقلاب آیتالله خمینی اولین «انقلاب نوارکاست» بود.
مسئلهی دوم در این داستان وجود آشکار نماینده و جاسوسان کشورهای بیگانه از جمله آمریکا و ارتباط آنها با ژنرال است. به نحوی که آنها حتی گاهی بدون اطلاع ژنرال اقدام به یک عملیات خرابکارانه علیه بانو میکنند و به ظاهر قصد دارند تا حکومت او را تقویت کنند اما در انتهای داستان همین ژنرال به دسیسهها و خیانتهای مزدوران خارجی و افراد خودش اعتراف میکند.
مسئلهی سوم نوع رفتارهای مردم است. در این کشور فرضی هم زنان بی حجاب و بی بندوبار به صورت علنی وجود دارد و هم زنان و مردان مؤمن نمازخوان. عکس بانو نیز به گفتهی نویسنده هم در جیب مردان پیدا میشود و هم در جانماز زنان.
مسئلهی چهارم که شاید کمرنگ به نظر برسد آن است که در اواخر داستان یک اعتصاب غذا در زندان رخ میدهد. مأموران به شدت این اعتصاب و اعتراض را با گلوله پاسخ میدهند و پس از این جنایت هولناک یک سرشماری از کشته شدهها انجام میشود: «زندان گمشدگان خود را شمرد، پنجاه و هفت تن بودند.» (ص۴۹۱)
مجابی در این رمان چند اشارهی مختصر دیگر به آیینهای مذهبی و تفکرات مذهبی مردم دارد. در صفحهی ۳۶ نویسنده با تمسخر به موضوع آب دادن به حیوانات قبل از ذبح شدن اشاره میکند: «سر مرغها شاید بر اثر یک شوخی یا باوری عامیانه، از درون ظرفهای آب میگذشت، یکدم دهان خشک از قدقد مرغها در آب سرد عبور میکرد، جرعهای نوشیده و ننوشیده آرام میگرفتند.» یا در اواسط داستان کسی که به زیارت مزاری شریف رفته است میگوید: «چه فقری، دل آدم خون میشود، چه کثافتی در کوچهها، چه آینهکاری خوشگلی، گچبریهای تازه، جای شما خالی، سینهزنیها، جنازههای امانتی که از هر جا میآورند…» (ص۱۴۶) در چند جای دیگر داستان نیز نویسنده از کلماتی چون شهادت (ص۲۱۳)، صورت پر از ریش و سبیل زندانبان (ص۲۵۴)، روحانیون (ص۵۱۲) و… استفاده میکند.
موضوع پررنگ دوم در بنفشههای سراشیب، نقدی بر فرهنگ و جامعه تودهای است. «مگر نمیدانی تلویزیون تنها رابطهی ما و تودههاست؟» (ص۱۹۱).
«نظریه جامعه تودهای معتقد است که نتیجه فرایندهایی که توصیف میکند، نهادن قدرت در اختیار مؤسسات اصلی جامعه، صنایع تجاری، دولت و رسانههای جمعی است. این نظریه تلاش میکند تا نشان دهد امکاناتی که برای تبلیغات عمومی بهوجود آمده است در واقع پتانسیلی است که برای طبقه ممتاز در استفاده از رسانههای جمعی جهت چاپلوسی، ترغیب، کنترل و استثمار مردم با روشهای سازماندهی شدهتر و گمراه کنندهتری بهوجود آمده است.» (نظریههای فرهنگ عامه، دومینیک استریناتی، فصل اول)
مجابی در اوایل داستان به صورت نمادین فروشگاهی را به تصویر میکشد که مردم به خاطر تبلیغات و اسم «بانو» ساعتها و روزها پشت درهای بسته به انتظار مینشینند و بعد هم که وارد فروشگاه میشوند بدون آنکه بدانند این وسایل به چه دردی میخورد، اقدام به خرید آن میکنند و وقتی وارد بخش دوم فروشگاه میشوند و مبهوت در و دیوار فروشگاه شدهاند، در درون دستگاهی سقوط میکنند و تکه تکه میشوند.
در بخشهای دیگر داستان علاوه بر آنکه مردم بسیار ساده، بیسواد و در اکثر موارد احمق نشان داده میشوند (به طور مثال در صفحهی ۱۲۷ با وجود پیشرفت تکنولوژی مردم از خورشیدگرفتگی میترسند) بدون آنکه تفکری پشت کارهایشان باشد، بر سر قبر مردهها غذا و آب و وسایل زندگی میگذارند (ص۴۲۲) یا کسب و کار مرگ و دلالی فروش قبر راه میاندازند (صص ۴۱۸ و ۴۱۹) یا فریب صلح دروغین ژنرال و بانو را میخورند. (بخش زفاف)
علاوه بر بخش فروشگاهی که به آن اشاره شد، اوج نمایش جهالت مردم، جشنواره مرگ است که مردم برای نمایش سوزاندن اسیران جمع میشوند و قبل از آن پایکوبی و رقص میکنند! (اسیرانی که از خود مردم هستند) و بعد آتشی که بهوجود میآید آنها و شهر را نابود میکند.
مسئلهی دیگر آن است که توصیفات بیش از حد و زاید داستان واقعاً حوصلهی مخاطب را سرمیبرد و به همین دلیل «ضرباهنگ» بنفشههای سراشیب به شدت کند است. خواننده باید حداقل صد صفحهی اول رمان و توصیف یک کشور خیالی را بخواند تا به یک متن روانتر برسد اما اگر همین مقدار هم دوام بیاورد باز هم هنوز جذابیت و کششی در او ایجاد نشده است که بخواهد از ادامهی ماجرا باخبر شود. شاید تنها کاربرد این «ایماژ»های بصری، شنیداری و بویایی آن باشد که ما هرچه بیشتر با فضای داستان آشنا شویم اما اکثر این فضاسازیها میتوانست به یک چهارم کاهش پیدا کند.
کشمکش اصلی داستان نیز که تقابل نیروی شر و خیر میباشد، در انتها بدون نتیجه رها میشود؛ گویی این ظلم جنایتکاران و ظالمان همچنان ادامه خواهد داشت.
منبع: کتابستان
ویدیو مرتبط :
رمان بنفشه