به بچه های امروزی حسادت تان نمی شود؟ چرا؟


مجله روشن - حسین وجدانی: کیست که امروزه روز، یکی از این ماس ماسک های تکنولوژیک توی دستش، پرِ شالش، دمِ پرش نباشد؟

جواب: کمتر کسی. هفت تا هفتاد و هفت ساله – حالا شما بگو کمی کمتر – یا گوشی لامصب لمسی دستش است، یا یک جایی گوشه میز، لای ملحفه های تخت، کنج کابینت، روی گاز یا وسط یخچال لپ تاپش باز است. دنگ... دینگ... دونگ. راه به راه آلارم مسیج، چت، اسمس و نوتیفکیشن جدید است که می آید و به قولی «در فضای خانه طنین انداز می شود.»

1- آن کلیپ جالب و خوش ساخت را شاید شما هم دیده باشید که آخرش می آید و می نویسد disconnect to connect «قطع کن تا وصل شوی.» همانی که آدم ها تا وقتی گوشی دست شان است، بچه و همراه و همکار و رفقایشان را که چسبیده اند بهشان و نشسته اند کنارشان، نمی بینند. خب، حرفش حق است و تلخ است و آموزنده و چه و چه. این هم از این.

به بچه های امروزی حسادت تان نمی شود؟ چرا؟2- یک زمانی ویدئو که آمد، خیلی از آدم ها به هول و ولا افتادند از ترس این که مبادا ویدئو بنیان خانواده را چنین کند و چنان. خیلی که می گویم، نه فقط مذهبی یا سنتی جماعت، که اتفاقا خیلی از دیروزی ها (یعنی امروزی های همان زمان خودشان). هر چه فکرش را می کردی نمی فهمیدی این ترس از کجای ویدئو درمی آید. بعدتر دیدیم که سر ماهواره هم همین شد. سر موبایل هم بعدها از قدیمی ترها شنیدیم که یک زمانی سر رادیو هم همین بساط بوده. سر کتاب و مجله هم. فلان کتاب و بهمان مجله را می گفتند کتب ضاله، که ترس بیندازند توی جان مخاطب.

3- سریال های تلویزیونی خودشان را و ما را کشتند با کلیشه زن های عاصی از دست شوهران شان که صبح و شب دارند فوتبال تماشا می کنند. کلیشه قبلی، مردِ روزنامه به دستِ فرو رفته در مبل بود که صورتش دیده نمی شد و جواب همسرش را با هن و هون می داد.

اینها کلیشه اند البته ولی رنگی از واقعیت هم دارند. یک زمانی فیلم دیدن و فوتبال تماشا کردن هووی زنِ خانه بوده. از آن طرف کتاب خواندن یا آشپزی کردن هووی مرد. (به زن/ مردش کار ندارم، تصویر غالب را عرض می کنم.) بعد اینها در هم ریخته. مردِ امروزی تر پایش به آشپزخانه باز شده و زنِ امروزی تر نشسته پای فوتبال. حرفم اینها نیست؛ این است که آدم ها بر «اینرسی»شان غلبه کرده اند و یاد گرفته اند چیزها/ وسیله ها/ علاقه های جدید را اضافه کنند به زندگی شان. قاطی شان کنند با عادت های قبلی. و یاد گرفته اند ازشان لذت ببرند با هم.

4- حالا این هووی جدید؛ این عنصر هنوز نامطلوب؛ این شیء خارجی؛ موبایل و تبلت و لپ تاپ است. ناگفته هم پیداست که جذابیتش ده ها برابر قبلی هاست. از کندی کراش و «کلش آو کلن»ش بگیر تا تلگرام و اینستاگرام و فیس بوکش. اینجا جذابیت از جنس ارتباطات انسانی است؛ گیرم مجازی. برای همین سخت است که آدم ازش دل بکند: پای میز غذا، توی مجلس میهمانی، پشت فرمان اتومبیل، وسط جلسه کاری و گلاب به روی تان توی مستراح حتی. خب، این وضعیت خوب است؟ این بی نزاکتی نیست؟ این خارج از ادب نیست؟ آدم اینجوری توجهش را به اطرافیانش، عزیزانش از دست نمی دهد؟ اینجوری زندگی کردن «واقعی» را یادش نمی رود؟

5- خیلی وقت ها هنر، پرسیدن سوال درست است. خیلی وقت ها گیر کار این است که زور می زنیم برای سوالی که خودش غلط است، جواب درست پیدا کنیم. اینجا هم همین است. قصه: موبایل و تبلت و اینترنت. واسطه هیا ارتباطات مجازی فی الواقع، «واقعیت» دارند؛ و این واقعیت، «جذابیت» هم دارد و راهش را در سخت ترین و صلب ترین زندگی ها هم باز می کند.

به بچه های امروزی حسادت تان نمی شود؟ چرا؟حالا – متاسفانه شاید – برای پرسیدن سوال هایی که با «آیا این درست است که...» درباره ارتباطات مجازی دیر شده است؛ خواننده عزیز! حرف از درست و غلط، خوب یا بد، خوشایند یا ناخوشایند نیست. من هم تصویر خانواده خوشحال خوشبختی را که توی میهمانی سر غذا، توی راه تفریح آخر هفته، توی پارک و چمن و طبیعت و همه جا و همه حال، دارند بی وقفه با هم حرف می زنند و می خندند و جست و خیز می کنند و الخ را دوست دارم که بعد یکی شان بگوید «اگر اجازه بدین من برم ایمیل هام رو چک کنم و بیام» و برود و پنج دقیقه نشده برگردد با شرم و تاسف از این که جمع را ترک کرده و تنهای شان گذاشته. خب؟ خب اما – باز هم متاسفانه شاید – به دوست داشتن من نیست دیگر. واقعیت چیز دیگری است: دنیای مجازی.

6- آدم ها کم کم – بعضی هایشان خیلی زود – یاد گرفتند توی تخت هم می شود فیلم دید. وسط آشپزی هم می شود معاشقه کرد. موقع دیدن فوتبال هم می شود حرف های مهم زد. آیا اینجوری بهتر است؟ من نمی دانم. فقط می دانم که چاره دیگری بود. آدم ها «باید» یاد می گرفتند که گرفتند و شد.

برای من که پدر یک نوجوان امروزی هستم، ضروری است که قوانین کهنه را ملغی اعلام کنم، این شیوه تازه را یاد بگیرم و قوانین تازه ای وضع کنم. همینجا و در پرانتز به ضرس قاطع اعلام می کنم که حسودیم می شود به همه آنها که پدر و مادر جوان تری دارند، که می توانند آنها را هم بکشند وسط این بازی که بتوانند بیشتر با هم معاشرت کنند. بیشتر حرف شان بیاید. بیشتر connect باند. اتفاقا. پرانتز بسته. این ضرورت که می گویم، جوابِ «کدام روش بهتر است» نیست. جواب این سوال است: «واقعیت امروز کدام است؟»

7- شاید استتوس نوشتن وسط آشپزی هم خوشمزه باشد. شاید کندی کراش بازی کردن بعد از معاشقه هم بد نباشد. شاید بشود گل ها را آب داد و همزمان کامنت های بامزه را هم خواند و خندید. اید که می داند؟ حالا که چاره ای نیست (نیست واقعا، خودمان را خسته نکنیم) بد نیست امتحانش کنیم ها؟


ویدیو مرتبط :
حسادت بچه مذهبی ها