طلا معتضدی و نگین معتضدی برای هم می میرند!


مجله زندگی ایده آل - محمد حسین‌زاده، مصطفی رفعت: خواهران زیادی در این سال‌ها در عرصه هنر قدم گذاشته‌اند كه هركدام از آنها به نوعی در مسیر خود به موفقیت‌هایی رسیده اند. گاهی مانند مهراوه و ملیكا شریفی‌نیا در یك زمینه فعالیت داشته‌اند، گاهی مانند شیرین بینا و نگین صدق‌گویا برای حفظ شخصیت مستقل خود، نام‌خانوادگی متفاوتی را در عرصه هنری برای خود انتخاب كردند، گاهی هم مانند طلا و نگین معتضدی در دوشاخه مختلف در عرصه هنر پیش رفته‌اند.

طلا معتضدی در نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه نام قابل‌اعتنایی است كه كارهای بسیار شاخصی در كارنامه‌اش دارد و نگین نیز در سال‌های اخیر رشد فوق‌العاده‌ای در بازیگری داشته است. طلا 4سال از نگین بزرگ‌تر است و آنها خارج از این حرفه یك رابطه عمیق و زیبای خواهرانه دارند كه بخش‌هایی از آن را در دل صحبت‌های‌شان در این مصاحبه صمیمانه فاش كرده‌اند. روراستی طلا و جهان‌بینی نگین در بروز احساسات‌شان ستودنی است. كمتر به خاطر داریم كه چهره‌های شناخته‌شده در مصاحبه‌های رسانه‌ای، اینقدر كامل خودشان را با نقاط ضعف و قوت‌شان تعریف كرده باشند؛ چیزی كه مصاحبه خواهران معتضدی را جذاب‌تر كرده است. آنها خواهرانی هستند كه رابطه خونی‌شان را به هر چیزی در دنیا ترجیح می‌دهند.

برای هم می میریماز چه زمانی وارد وادی هنر شدید؟ كدام‌تان زودتر وارد این حرفه شد؟نگین: از زمانی كه یادم می‌آید طلا بود و كتاب. او زودتر از من وارد كار شد. هیچ‌وقت او و كتاب از هم جدا نبودند. همیشه در اتاقش در حال كتاب خواندن بود. قطعا حضور یك آدم كتابخوان در خانواده به‌شدت تاثیرگذار است؛ به خصوص روی خواهر كوچكترش. به نظرم خواهر بزرگتر یك‌جورهایی الگو است. شاید اگر طلا می‌رفت سمت مهندسی، من هم به آن سمت می‌رفتم. تاثیری كه طلا در زندگی من داشته خیلی مهم است. من حتی تئاتر را هم با طلا شناختم و حتی نخستین تئاتر زندگی‌ام را با طلا رفتم. زمانی كه طلا به رشته تئاتر رفت من می‌خواستم دامپزشكی بخوانم چون به حیوانات علاقه زیادی دارم. اما وقتی با او سر كارهایش رفتم، دیدم به آن محیط و كار علاقه دارم و رفتم دنبال مسیری كه او رفته بود.

طلا: عشق به كتاب از همان بچگی در من بود. در خانه یك كتابخانه نسبتا بزرگ داشتیم كما اینكه باید 4 سال منتظر می‌ماندم تا خواهری به اسم نگین وارد زندگی‌ام شود كه بتوانم با او بازی كنم. به همین خاطر آن بازی‌ها را با كتاب‌ها انجام می‌دادم. كم‌كم به سمت خواندن كتاب گرایش پیدا كردم و دراین راه مادرم مشوق من بود. برای هر دوی ما كتاب می‌خواند، پدرم نیز همین‌طور. این ماجرا ادامه داشت تا زمانی كه من به دوران دبیرستان رسیدم و تصمیم داشتم وارد رشته علوم‌تجربی شوم. معلمی داشتیم كه زبان تدریس می‌كرد. او به من گفت تو چرا می‌خواهی بروی سمت تجربی؟ تو باید بروی سمت سینما و فیلم. . . چون می‌دیدند چقدر فیلم‌ها را دنبال می‌كردم و همیشه مجله فیلم می‌خواندم. به همین خاطر تصمیم گرفتم برای دانشگاه كنكور هنر بدهم.

تمام كتاب‌های تجربی را دور ریختم و كتاب‌های هنر گرفتم و در رشته نمایش قبول شدم. سال اول گرایشی نداشتیم. بعد از سال اول، تردید داشتم كه اصلا این رشته به درد من می‌خورد یا نه؟! شخصیت من نسبت به نگین درونگراتر بود. نگین انگار متولد شده بود كه بازی كند. حتی از بچگی در عكس‌ها خوب می‌ایستاد و فتوژنیك بود اما من اصلا آن‌طور نبودم. برای همین در دانشگاه تردید كردم كه من اصلا نمی‌توانم بازی كنم. معلم بازیگری ما خانم مهتاب نصیرپور بود. خیلی هم از دست من شاكی بود. تا اینكه آخر آن ترم آقای نادری آمدند به ما درس بدهند و گفتند هركس یك نمایشنامه بنویسد. وقتی من نمایشنامه‌ام را نوشتم، بالاترین نمره‌ آقای نادری یعنی 75/19 را گرفتم. آقای نادری گرایش مرا انتخاب كرد و گفت باید ادبیات نمایشی بخوانی. حالا همیشه و هر جایی او را دعا می‌كنم. مسیر واقعی من را ایشان مشخص كرد.

وقتی اینقدر متاثر از خواهرتان بودید، چرا سمت نویسندگی نرفتید؟

نگین: البته من هم داستان كوتاه می‌نویسم و خیلی هم علاقه‌مند هستم كه آنها را چاپ كنم. تقریبا در هر مصاحبه می‌گویم امسال چاپ می‌كنم اما هنوز نشده اما حتما این كار را می‌كنم. مجموعه‌اش كامل شده و نامش«چكمه‌های بنفش» است. چند نفر هم خوانده‌ و گفته‌اند خوب است. شاید نتوانیم اسمشان را داستان بگذاریم اما نوشته‌های جالبی است كه خواندنشان جالب است. مثل كارهای شل سیلوراستاین. امیدوارم سال 95 دیگر واقعا چاپ‌شان كنم.

این ترس را به دل‌نوشته‌هایتان هم برده‌اید؟

طلا: به تازگی با یك كارگردان صحبت می‌كردم كه می‌خواست كار ترسناكی بسازد و البته نمی‌ترسید. یعنی آدم ترسویی نبود. به نظرم زمانی حتما فیلمنامه‌ای درباره مرگ می‌نویسم اما حس می‌كنم وقتی نویسنده از چیزی می‌ترسد و درباره‌اش می‌نویسد انگار كاراكترهایش از خودش شجاع‌تر هستند. انگار كاراكترها به جنگ چیزهایی می‌روند كه تو پشت آنها پنهان می‌شوی. تا به حال كاراكتری را ننوشتم كه ترس از مرگ داشته باشد. فكر می‌كنم مستلزم مرحله‌ای است كه اول خودم به این ترس تسلط پیدا كنم و بعد بنویسم.

حالا واقعا نقش خواهرتان را پررنگ می‌كنید؟

طلا: نه!‌ نمی‌توانم این كار را بكنم. البته اینكه كاری را به من سفارش بدهند كه با توجه به ویژگی‌های نگین معتضدی بنویسم، یك چیز است اما اینكه عمدا كاراكتری را به خاطر خواهرم طولانی كنم در شرایطی كه داستان و نقش آن پتانسیل را نداشته باشد، شدنی نیست. چنین كاری ظلم در حق خواهرم است یا هر بازیگری كه این را از من بخواهد. كاراكتر باید پتانسیل نهفته‌ای برای آنكه قصه‌اش ادامه‌دار باشد، داشته باشد.

دوست دارید چیزهای خوب بشنوید . . . حالا اگر كسی زیر پست شما بنویسد چهره خوبی ندارید، چقدر به شما برمی‌خورد؟

نگین: در مورد چهره ناراحت نمی‌شوم ولی اگر بگویند بازی‌ات بد بوده و نقش را خراب كردی خیلی ناراحت می‌شوم. نه از آن آدم بلكه از اینكه چه كرده‌ام كه این نتیجه را باعث شده. به فكر می‌روم. انتقاد برای همه همین است كه شما را به فكر می‌برد.

برای هم می میریمشادی‌های‌تان چقدر دوام می‌آورد؟طلا: راستش من دچار یك اضطراب درونی هستم. وقتی بگویند چقدر كارت خوب بوده اول خوشحال می‌شوم و بعد استرس می‌گیرم كه نكند نتوانم بنویسم یا اگر ذهنم قفل كند چه می‌شود؟

خلاقیت اوج و پیكی دارد كه گاهی اوقات تمام می‌شود و تا پیك بعدی حس می‌كنید چیزی ندارید و خالی هستید، تا به حال برایتان پیش آمده بعد كار خوبی بگویید دیگر بهتر از آن نمی‌توانم خلق كنم؟

طلا: نه! راستش اصلا من به آن حد نرسیده‌ام. هنوز خودم از خودم راضی نیستم و كاری كه آن طور كه باید و شاید ننوشته‌ام. حتی به خودم نمره منفی 10 می‌دهم.

زنان داستان شما شبیه شما هستند؟

طلا: واقعیت این است تمام كاراكترهایم چیزی از جهان بیرونی دارند؛ حالا نه الزاما چیزی از خودم؛ مثلا عادتی را در كسی می‌بینم كه برایم جالب است؛ آن را در كاری به فراخور نقش در شخصیت می‌گنجانم. همیشه از مابه‌ازاهای بیرونی استفاده می‌كنم. از خودم هم گاهی استفاده می‌كنم.

یك سوال تلخ بپرسم، آیا به دنیای بدون هم فكر كرده‌اید؟

طلا: وای. . . نه اصلا!! ببینید شاید ما درگیر كار باشیم؛ به حدی كه یك هفته نتوانیم با هم صحبت كنیم اما نزدیك هم هستیم و خیالمان راحت است كه هستیم. راستش من خیلی از مرگ می‌ترسم، چه مرگ دیگران و چه لحظه مردن خودم. وقتی به این فكر می‌كنم كه لحظه‌ای بلند شوم و ببینم آدم‌هایی كه برایم خاص هستند، دیگر حضور ندارند و نیستند، آن لحظه برایم آخرالزمان است. انگار رنگ از جهان می‌رود. من معتقدم آدم‌ها موظف به زندگی كردن هستند. ممكن است به زندگی ادامه بدهم اما دیگر رنگی در جهانم وجود ندارد.

شما كارهای مشترك زیادی داشتید، وقتی كاری را می‌نویسید چقدر به نگین فكر می‌كنید؟

طلا: واقعیتش این است كه من هر كاری را که می‌نویسم نگین را در آن می‌بینم اما در نهایت بستگی به كارگردانی دارد كه كار را می‌سازد و اینكه چقدر دست مرا در این مورد باز بگذارد یا نگذارد. گاهی بازیگران كارها توسط یك نفر انتخاب می‌شوند كه دوست ندارد كسی در آن دخالتی داشته باشد. در مجموعه «تكیه ‌بر باد»مشغول ساخت كاراكتری بودم كه هنوز نگین انتخاب نشده بود. خیلی اتفاقی آن نقش زیاد شد و اتفاقا نگین هم برای آن نقش انتخاب شد. كارگردان از این روند راضی بود اما می‌شنیدم از دور و اطراف كه چون خواهرش آمده، دارد نقش او را زیاد می‌كند. نگین: متاسفانه این نگاه قضاوتی زیاد اتفاق می‌افتد.

ترس و نگرانی شما از چیست؟

نگین: چیز جالبی كه هست من اصلا از مرگ نمی‌ترسم. تنها چیزی كه انشاا. . . امیدوارم هرگز رخ ندهد، مرگ همراه درد است. من از درد خیلی بدم می‌آید. هنگامی كه پایم شكسته بود، باید برای عمل مرا بیهوش می‌كردند. همه می‌گفتند بیهوشی خیلی بد است و ممكن است به هوش نیایید. اما من به نظرم چنین چیزی مرگ ایده‌آل است. راستش من به اندازه طلا آنقدر قوی نیستم كه بگویم بقا جزو وظایف انسان است. من در مقابل یكسری مشكلات خیلی ضعیف می‌شوم. یكی از آنها اتفاقاتی است كه برای مادرم می‌افتد. چند وقت پیش متاسفانه مادرم دچار عارضه قلبی شدند. با طلا رفتند بیمارستان كه یك نوار قلب بگیرند. من و دخترخاله‌ام خانه بودیم. وقتی از بیمارستان زنگ زدند و گفتند كه او را شب بیمارستان نگه می‌دارند، در جا غش كردم. این را که شنیدم از ترس و نگرانی حتی نتوانستم روی پایم بایستم. برای همین اصلا نمی‌توانم به جهان بدون مادرم و خواهرم فكر كنم و اینكه بدون آنها اصلا مگر می‌توان ادامه داد؟

حتی همین حالا هم داریم فقط حرفش را می‌زنیم، برایم قابل تصور نیست؛ چه برسد كه آن روز برسد. البته شاید بعضی موقعیت‌ها توان و قدرتش را هم با خودش می‌آورد؛ هرچند بعضی موقعیت‌ها هستند كه آن ته‌مانده قدرتی را هم كه برایت مانده از بین می‌برند. در هر حال جهان بدون عزیزانم جهانی است كه ترجیح می‌دهم اصلا به آن فكر نكنم. شعار نمی‌دهم اما به نظرم مرگ ترسناك نیست چون حس می‌كنم مرگ در طبیعت وجود ندارد و هیچ چیزی نمی‌میرد. فقط شاید ممكن است ماهیت آن تغییر كند اما در این چرخه هست. با این تصور كه مرگ شروع یك مرحله جدید است دیگر ترسی نمی‌ماند. از سویی سعی می‌كنم در جهان كار بدی انجام ندهم كه زمان حسابرسی شرمنده نباشم.

با این روحیه پس اصلا جنبه شنیدن خبر بد را ندارید؟

نگین: اصلا بهتر است خبر بد به من ندهند. هنگامی كه سر فیلمبرداری سكانس‌های مهم هستم موبایلم را با خودم نمی‌برم. چون هر اتفاقی بیفتد سر فیلمبرداری هستم و نمی‌توانم. شنیدن آن خبرها واقعا می‌تواند مرا ناراحت كند.

برای هم می میریماز تجربه‌ها، شكست‌ها و داشته‌های شخصی خودتان هم استفاده می‌كنید؟طلا: بهترین شیوه نگارش كه آقای فرهادی در كلاس‌هایشان می‌گویند اسمش بانك عاطفی است؛ یعنی ما چیزهایی را كه به طور روزمره برایمان اتفاق می‌افتد در این بانك عاطفی ذخیره می‌كنیم و بعد به شكل تغییر یافته‌اش در درام‌مان استفاده می‌كنیم؛ بنابراین آنچه می‌گویید، هست؛ اگر مثلا من مشكلاتی را نداشته باشم نمی‌توانم در موردش بنویسم اما لازم نیست همه چیز برای خودم اتفاق بیفتد. می‌گردم آن مورد را كه می‌خواهم پیدا می‌كنم و با صحبت با او، اطلاعاتش را به بانك عاطفی خودم منتقل می‌كنم. همیشه می‌گویند نویسنده‌ها، شنونده‌های خوبی هستند؛ در حالی كه این ترفندی است برای شنیدن چیزهایی كه به دردشان می‌خورد تا استفاده كنند.

برای این دریافت سعی كرده‌اید مقابل كسی نقش بازی كنید كه حس عكس‌العمل مورد نیازتان را مصنوعی از كسی بگیرید و به كاراكترتان بدهید؟

طلا: نه، برای این منظور می‌روم و نمونه‌ای را كه می‌خواهم پیدا می‌كنم چون توانایی آن بازی خوب را ندارم و می‌دانم خراب می‌كنم. من به تحقیق میدانی و كتابی اعتقاد زیادی دارم. به هر حال انسان طول زندگی محدودی دارد و نمی‌تواند همه چیز را تجربه كند پس باید از تجربه‌های دیگران استفاده كنم.

نگین: من با این شكل رفتار مخالفم. یادم هست دانشگاه بودیم و استادی داشتیم كه می‌گفت عكس‌العمل را بسازید؛ یعنی مثلا بروید با دوست خودتان درباره حادثه‌ای صحبت كنید كه اتفاق نیفتاده است و آن را به حدی زیبا اجرا كنید كه او باور كند. آن زمان نیز به این فكر كردم كه ما قرار است در انتهای ماجرا یك هنرمند باشیم اما این كار نامردی است؛ مثلا من یك دروغ دردناكی را عادی جلوه بدهم كه اشك دوستم دربیاید و این یعنی شكل دادن ناباوری و بی‌اعتمادی. در آن حالت من بازیگر نیستم بلكه یك دروغگو هستم. كسی كه دارد از احساسات شما استفاده می‌كند كه یاد بگیرد چه كنش و واكنشی انجام بدهد. به نظرم از بین رفتن باور و اعتماد خیلی بد است و در آن حالت دیگر مهم نیست شما با آن روش بازیگر خوبی شده‌اید.

اگر یكی از شما ازدواج كند، بقیه سرجهازی هستند؟

نگین: این اتفاق كه بخواهیم ازدواج كنیم فعلا از ما خیلی دور است.

طلا: اما امیدوارم آدم خوبی باشد. البته كار ما یك جور ازدواج است. ما حتی به خاطر كار ممكن است مدت‌ها را همدیگر را نبینیم. برای سریال «گذر از رنج‌ها » 4 ماه تمام نگین را ندیدم.

چقدر در زندگی به این اصل معتقدید كه به همه اعتماد كنیم مگر آنكه خلافش ثابت شود؟

نگین: من از آدم‌هایی هستم كه به‌شدت به همه اعتماد می‌كنم. وقتی می‌بینم كه از اعتمادم سو‌ءاستفاده شده، نمی‌گویم چرا این‌طور شد، به این فكر می‌كنم كه در شرایطی قرار گرفته و برایش فكری نداشته است. اصلا دوست ندارم فكر كنم آدم‌ها می‌توانند به من دروغ بگویند یا سرم كلاه بگذارند.

طلا: گاهی نگین حرص مرا درمی‌آورد؛ مثلا یكی به او زنگ می‌زند و می‌گوید من فلان جایزه را برده‌ام اما من به او می‌گویم دروغ است و دلیل برایش می‌آورم تا بپذیرد.

برای آخرین سوال، بیشترین برآیندی كه می‌توان از رابطه خواهرانه شما برداشت كرد چیست؟

طلا: پشت‌گرمی، حمایت و فداكاری كه نگین انجام داده. نگین بچه كه بود نمی‌توانست خواهری را درست تلفظ كند و می‌گفت «خواخری » و همین روی ما مانده و همدیگر را «خواخری» صدا می‌كنیم. در لحظه‌ای كه همه چیز بد است و همه سر كار از من شاكی هستند و چیزی خوب نیست، كافی است یك پیامك به او بزنم كه داغوونم. او در هر شرایطی كه هست یا زنگ می‌زند یا جواب مرا می‌دهد. اینكه یكی مثل او هست خیلی مهم است. امیدوارم همه چنین نفری در زندگی‌شان داشته باشند.

نگین: چیزی كه در خانواده ما صددرصد است و فكر می‌كنم در همه خانواده‌ها باشد این است كه در روابط خونی چیزی هست كه برای من خیلی قشنگ است، در روابط خونی تو هرگز خواهرت را قضاوت نمی‌كنی شاید كاری كه كرده را قضاوت كنی اما نه آن كار و نه قضاوت تو درباره كارش تاثیری روی تفكر تو نسبت به آن آدم ندارد. این مساله در سایر روابط نیست. این حس رابطه هم‌خونی است.

طلا: زمانی من و نگین سر موضوعی دعوا كردیم كه البته تقصیر نگین هم بود و با هم قهر كردیم. یك كتاب به نگین داده بودم كه بعد مادرم برایم آورد. پشت كتاب یك صفحه برایم نامه نوشته بود كه مضمونش همین حرف‌هایی است كه الان گفت كه ما از خون هم هستیم و. . . به نظرم درست می‌گوید، باید بگذاریم در این روابط ‌هم خونی حرف بزند. امیدوارم كه خانواده در فرهنگ ما همیشه پابرجا بماند. این هم خونی ریشه خانواده را تغذیه می‌كند.


ویدیو مرتبط :
کمال معتضدی