حکایت/ جوان‌مردی بی‌ادعا


حکایت/ جوان‌مردی بی‌ادعاتبیان/ حکایت: «گویند کسی بود و دعوی جوان‌مردی کردی. گروهی از جوان‌مردان به زیارت او آمدند. این مرد گفت:‌ ای غلام! سفره بیار، نیاورد. دو سه بار بگفت، نیاورد. این مردمان در یکدیگر می‌نگریستند، گفتند: جوان‌مردی نبود خدمت فرمودن به کس که چندین‌بار تقاضای سفره باید کرد. غلام هنگامی که سفره آورد، این خواجه وی را گفت: چرا سفره دیر آوردی؟
غلام گفت:‌ مورچه اندر سفره شده بود و از جوان‌مردی نبود، سفره پیش جوان‌مردان آوردن که بر آن مورچه باشد و از جوان‌مردی نبود، مورچه را از سفره بیفکندن‌، بایستادم تا ایشان خود بشدند و سفره بیاوردم. همه گفتند: ‌یا غلام! باریک آوردی؛ چون تویی باید که خدمت جوان‌مردان کند».


منبع: تبیان


ویدیو مرتبط :
حکایت شوم طغیان غریزه و حکایت عجیب جوان کفن دزد