غمنامه پرواز گل نازدانه پدر، یاس نیلی حسین(ع)/ بسته ویژه «آخرین خبر» به مناسبت شهادت «حضرت رقیه(س)»


ســـــلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است.
ســــلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‏السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو.
ســلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات.
سلام بر تو که آتش، کوتاه‏تر از دامنت نیافت.
تو را خوب‏تر از شام غریبان، زینب می‏شناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.

مادر حضرت رقیه مطابق اکثر نقل ها " ام اسحاق" نام دارد که فضایل و مناقب بسیاری را برای آن بانو بر می شمارند (ترجمه ارشاد، ج2، ص197)
در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد. آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است. اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و... اختلاف است.لهوف سید ابن طاووس و حضرت رقیه (س)یکی از کتاب‏های کهن که در زمینه حضرت رقیه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. وی می‏ نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه ‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید.رقیه در کربلا

از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:

من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.لحظه های بی قراراین جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.سن حضرت رقیه (س) و تاریخ شهادت ایشان

مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.


روایتی از چگونگی شهادت حضرت رقیه (س)یکی از مشکلات موجود در تاریخ، به دست آوردن خبر در مورد رقیّة بنت الحسین علیها السلام است که ماجرایی بس حزن انگیز دارد.
عماد الدّین طبری نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویة نقل می کند، که متأسّفانه اثری از این کتاب در دست نیست!
وی می نویسد:
«در حاویة آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند: که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز می آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدرم حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان.» زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که: حال چنین است. آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد.» (کامل بهایی، ج 2، ص 179.)پرواز به سوی پدروقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا گفت. آن شب رقیه علیهاالسلام ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب علیهاالسلام شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی ناله های شبانه رقیه علیهاالسلام را در فراق پدر نشنید.این بار، پدر در سوگ رقیه نشست چقدر بی‌تابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام! پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من!
مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟ نه ...، نه دخترکم نخواب! می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه ... نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

وداع زینب علیهاالسلام با رقیه علیهاالسلاموقتی کاروان اسیران کربلا، به مدینه بر می گشت، غمی جان کاه وجود زینب علیهاالسلام را می آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلی از بوستان حسین علیه السلام در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه علیهاالسلام را می دهد، رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب علیهاالسلام امانت. زینب علیهاالسلام بی رقیه چگونه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است.شام، حرم یادگار حسین علیه السلامرقیه کوچک و یادگار حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد. نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای است. (مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.)

دستهاى کوچک و گره هاى بزرگ؛ نگاهی به کرامات حضرت رقیه
من رقیه دختر امام حسین هستم
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود شریعت زاده خراسانى می گوید:
روزى مشغول خواندن مصیب حضرت رقیه علیهاالسلام بودم که در اثناى آن صداى غش کردن خانمى همراه با فریاد و گریه شدید اطرافیان به گوش رسید. خانم مذکور بعد از مجلس به هوش آمد. وى را نزد من آوردند و او به من گفت: خانمى هستم داراى سه فرزند، مبتلا به مرض قلب شدم و همه دکترها جوابم کردند، به طورى که ناامید شدم . به شوهرم گفتم: مرا به حرم حضرت رقیه علیهاالسلام ببر. امروز روز سوم است که ما اینجا هستیم دیشب خواب دیدم دختر بچه اى برگ سبزى را به من داد و گفت : این را بخور، خوب خواهى شد. گفتم : شما کى هستید؟
گفت : « من رقیه دختر امام حسین علیه السلام هستم .»
از خواب بیدار شدم ، آمدم به حرم درحینى که شما مشغول خواندن روضه بودید، همان دختر را در بیدارى دیدم که همان برگ سبز را به من داد و همه اطرافیان این صحنه را دیدند. در نتیجه من نتوانستم تحمل کنم و بى اختیار بیهوش شدم ، و بحمدالله الان حالم خیلى خوب است .

شفاى روضه خوانحجة الاسلام آقاى سید شهاب الدین حسینى قمى واعظ می گوید:
آقاى احمد اکبرى ، مداح تهرانى ، براى ایشان جریان شفا گرفتن در زندگى دوباره خود را که از عنایات بى بى حضرت رقیه علیهاالسلام بود، چنین تعریف کرده است :
به دردى مبتلا شده بودم که پزشکان را ناامید کرده بود. خلاصه کمیسیون پزشکى تشکیل و بنا شد مرا عمل کنند. قبل از عمل به من گفتند ممکن است عمل خوب باشد و ممکن است بد. بهرحال عمل کردند ولی بعد از عمل نتیجه اى مثبت حاصل نشد. گفتند وصیت کن و با زن و بچه ات دیدار و خداحافظى نما. من هم دست و پایم بسته و روى تخت افتاده بودم ، فرستادم همه آمدند. وصیت کرده جریان را گفتم و با بچه ها دیدار و وداع کردم . از جمله طفل کوچکى بغلى بود که او را خم کردند و من صورتش را بوسیدم . همه گریان و افسرده از اطاق بیمارستان بیرون رفتند.
با همان وضع دردناک متوسل شدم به حضرت رقیه علیهاالسلام و اشعارى و ذکر توسلى داشتم . چند لحظه نگذشت که دیدم خانمى مثل ماه پاره جلوى تخت من حاضر شده و مرا با اسم و شهرت صدا زد: برخیز.
تعجب کردم . این کیست که مرا مى شناسد و اسمم را مى برد؟ گفتم لابد دختر یکى از هم اطاقیهاى من است که براى احوالپرسى آمده است .
دوباره فرمود: پاشو. گفتم : نمى توانم ، دست و پایم بسته است و حق حرکت ندارم
فرمود: کجا دست و پاى تو بسته است ؟ بلند شو. نگاه کردم دیدم دست و پایم باز است .
فرمود: چرا بلند نمى شوى ؟ گفتم : عمل کرده ام و نباید از جا حرکت کنم .
گفت : کجا را عمل کرده اى ؟
نگاه کردم ، دیدم اصلا اثرى از عمل در بدن من نیست و جاى عمل جوش خورده ، کأنّه عملى واقع نشده است . تعجب کردم . پرسیدم شما کى هستید؟
فرمودند: « مگر مرا صدا نکرده ، و به من متوسل نشده بودى ؟»
و از نظرم غایب شد. با سلامت کامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشیدم و بیرون آمدم و جریان کرامت و عنایت بى بى را به همه گفتم و من هم در خیلى از منابر و مجالس این معجزه تکان دهنده را نقل کرده ام.
(برگرفته از : ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام، بخش سیزدهم.)

«حدیث خواب و سر و بوسه»، ابتدایش بود

تو فکر میکنی این «روضه»، انتها دارد؟


ویدیو مرتبط :
فیلم غمنامه کربلا از شهادت امام حسین تا شهادت حضرت رقیه -شهادت امام حسین-شهادت حضرت رقیه (سلام علیها)-