داستان های واقعی/ جمله‌ای که بغض جمعیت را ترکاند!


داستان های واقعی/ جمله‌ای که بغض جمعیت را ترکاند! جام نیوز/ شهید بخشی تنها پسر خانواده و از نظر شکل و قیافه، جوان زیبا و رشیدی بود، آن‌طور که می‌گفتند در کمین دشمن افتاد و دشمن به‌صورت ناجوانمردانه او را به شهادت رساند، به‌طوری که 30 تیر روی او خالی کردند.
روز تشییع جنازه، او را برای وداع به خانه‌شان بردند، مادرش جلوی در و قسمتی از کوچه را آب و جارو کرد و منقل کوچکی را آورد روی آن اسپند ریخت و بوی اسپند کل حیاط و کوچه را پر کرده بود.
وقتی نزدیک‌های منزل‌شان رسیدیم، مادرش جارویی را که در دست داشت، بالا آورد و با صدای بلند و به زبان محلی گفت: «پسر! خوش آمدی، پسرم! خوش آمدی.»
با این جمله‌اش بغض جمعیت ترکید، بعد او همان‌طور که دستش را به‌سمت آسمان بلند کرده بود، گفت «خدایا! این نازنین پسرم را از من قبول کن» جمعیت یکپارچه شده بود، شیون و ناله.
وقتی پیکر شهید را به داخل اتاق بردند، همه مردم توی حیاط ایستادند و به اشعاری که این مادر در مویه‌هایش می‌گفت، گوش دادند و گریه کردند.



با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: جام نیوز


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده