داستان های واقعی/ ترجمه اشتباهی!


داستان های واقعی/ ترجمه اشتباهی!آزادگان دفاع مقدس/ قوای جسمی مان رو به تحلیل می نهاد و روز به روز نحیف و لاغر می شدیم. یادم هست هنگام اسارت قریب به هشتاد و پنج کیلو وزن داشت ولی بر اثر سوء تغذیه و سایر عوامل روحی و روانی وزنم به نصف تقیل یافته بود.
صبحانه ها بدون استثنا آشی به اسم «شوربا» بود که از کیفیت خوبی برخوردار نبود، مضافاً اینکه تکرار خوردن آن در هر روز مزید برعلت شده بود و به کلی ذائقه مان را کور کرده بود. آش را در ظرف های فلزی که به آن «قُصه» می گفتند، می ریختند که مجبور بودیم بدون قاشق سر بکشیم و یااینکه با نانی به نام «سمون» که همانند نان ساندویچی بود ولی بیشتر به خمیر ترش شبیه بود، بخوریم.
غذای ظهرمان مقداری برنج بود که چنانچه خورشتی همراه داشت یا آب پیاز بود و یا اینکه پوست بادمجان که از آن خورشت درست کرده بودند و شب ها نیز آب عدسی و یا آب لوبیا می دادند.
به کلی اشتهایمان را از دست داده بودیم و گاهی اوقات گرسنگی را بر خوردن غذا ترجیح می دادیم و از گرفتن غذا سر باز می زدیم.
برای اینکه هنگام غذا گرفتن به سربازها نگهبان بفهمانم سیر هستم و غذا نمی خورم دنبال واژه ای بودم تا به آنها حالی کنم. لذا کلمه «فول» انگلیسی به ذهنم تبادر کرد، ولی معادل عربی آن را نمی دانستم. تصمیم گرفتم از دکتر عراقی بپرسم.
از پشت دیوار سلول از دکتر عراقی پرسیدم:
-فول به عربی چه می شود؟
در جوابم گفت:
-مخبل
سرباز که شام آورد و در سلول را زد، در جوابش گفتم:
-نحن مخبل
تا را شنید چنان از خنده ریسه رفت و روی گاری که سطل آش روی آن قرار داشت دولا و راست می شد که نزدیک بود سرش توی سطل آش فرو رود. با تعجب به حرکات او نگاه می کردیم. پرسیدم:
-مگر حرف خنده داری زدم؟!
یکی از داخل راهرو گفت: مخبل یعنی دیوانه، تازه فهمیدیم که چه اشتباهی از جانب دکتر عراقی صورت گرفته، او دیوانه را به عربی برای ما ترجمه کرده بود، در صورتی که منظور ما سیر شدن بود. ما خود از این سوء تفاهم، کلی خندیدیم و تا مدتی بهانه من و فلاحی برای خندید شده بود.

بخشی از خاطرات خلبان آزاده سرهنگ محمد علی کیانی



با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آزادگان دفاع مقدس


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده