سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ عشق سالهای وبا- قسمت هشتم


قصه شب/ عشق سالهای وبا- قسمت هشتمآخرین خبر/ این شب ها با یکی از ارزشمندترین داستان های نویسنده معروف برنده جایزه نوبل گابریل گارسیا مارکز کنار شما هستیم. داستان عشق سال های وبا مثل دیگر داستان های این نویسنده بزرگ زیبا و خوانندنی است و امیدواریم شما هم از خواندن این داستان لذت ببرید.

لینک قسمت قبل


دکتر اوربینو به اهدافی دست یافت که به نظر میرسید تا یک قرن بعد نیز غیر قابل دسترسی باشند مثل بازسازی سالن تاتر که در دوران استعمار تبدیل به مرغدانی شده بود و به جای اجرای نمایشنامه خروس جنگی تربیت می کرد و مسابقاتی در این زمینه برگزار می کرد این امر حمایت بسیاری از شهروندان را در پی داشت و همه بر این باور بودند که راه اندازی تاثر حتی به بهای برپایی یک جنبش همگانی ارزش دارد سالن تاتر در حالی بازگشایی شد که فاقد صندلی و چراغ برای روشنایی بود و تماشگران مجبور بودند برای نشستن صندلی همراه داشته باشند و با خود چراغهایی بیاورند با در فاصله دو پرده روشن کنند البته چنین رسمی در تاترهای بزرگ اروپایی هم وجود داشت در همین فاصله کوتاه خانمها از فرصت استفاده می کردند و لباسهای بلند و کتها و پالتوهای پوست خزشان را به نمایش میگذاشتند و هوای گرم تابستان به سایر زنان حاضر فخر می فروختند
دلیل اصلی فقدان صندلی و چراغ در اوایل کار این بود که معمولا نمایشنامه ها بسیار کوتاه بودند و لزومی برای نشستن و تماشا کردن احساس نمی شد ولی پس از مدتی با افزایش طول اجرای نمایش صندلی و چراغ از ضروریات به شمار آمد مثلا با اینکه نمایشنامه ای در یک تاتر تنها در یک سانس به اجرا در می آمد ولی تا صبح طول می کشید بنابراین اجازه داده شد صندلی چراغ و انواع خوراکیها در سالن نمایش در اختیار تماشاگران قرار گیرد
نخستین نمایشنامه ای که در تاتر اجرا شد یک اپرای فرانسوی بود که پدیده ای نوظهور در آن به چشم میخورد نواختن یک آلت موسیقی به نام چنگ از آن گذشته خواننده ای از اهالی کشور ترکیه که زنی زیبا بود و صدایی بسیار بالا داشت پابرهنه روی صحنه ظاهر می شد و انگشتان شست پایش نیز مزین به انگشترهایی دارای سنگهای گرانبها بود به تجربه معلوم شد که معمولا پس از دقایقی از اجرای نمایش صحنه به زحمت دیده میشد زیرا دود حاصل از روشنایی چراغهای سالن که با روغن خرما می سوختند فضا را آلوده میکرد از آن گذشته خوانندگان نیز بر اثر استنشاق دود صدایشان را از دست می دادند البته وقایع نگاران توجهی به این امر نشان نمی دادند می کوشیدند رویدادهای خاطره انگیز و جالب را با بزرگنمایی به اطلاع مردم برسانند به هر حال از نظر همگان بهترین اقدام دکتر اوربینو همین بود زیرا تب اپرا و نمایشنامه هایی چون اتللو آیداو زیگفرید طبقه اشراف را بیمار کرده بود همه مشتاق تماشای چنین هنرهای زیبایی بودند با توجه به این امر ساکنان سایر استانها نیز برای ساختن سالنهای نمایش و اپرا در آن استان به جایگاهی مورد نظر دکتر اوربینو بود نرسید
دکتر خوونال اوربینو علیرغم پیشنهاداتی که از سوی مقامات محلی دریافت میکرد هرگز حاضر به پذیرش بست و مقام دولتی نشد به شدت از پزشکانی که از حرفه شریف خود برای دستیابی به مقام سیاسی و دولتی استفاده میکردند انتقاد میکرد ولی خود در همه انتخابات شرکت داشت و به عنوان یک لیبرال به حزب خودش رای می داد البته این رفتار او بیشتر به خاطر پیروی از آداب و رسوم انجام میگرفت شاید آخرین فرد از خانواده ای قدیمی به شمار می رفت که با مشاهده کالسکه اسقف اعظم در خیابان در همان نقطه ای که بود زانو بر زمین می زد و سر فرود می آورد تا کالسکه رد شود اوربینو فردی صلحجو بود و همه توان خود را برای آشتی دادن لیبرالها و محافظه کاران به منظور بهبود نظم جامعه به کار می برد و همواره منافع ملی را مقدم بر هر چیز دیگری می دانست با این حال به دلیل استقلال رای و اندیشه هیچ یک از دو حزب اصلی کشور او را از اعضای خود به حساب نمی آورد از نظر لیبرالها دکتر اوربینو در زمره غارنشینان بدوی به شمار می آمد و محافظه کاران نیز او را فراماسون می دانستند از نظر فراماسونها او یک کشیش مخفی و در خدمت دربار پاپ بود منتقدان ملایم نیز تصور میکردند دکتر اوربینو اشرافزاده ای عاشق برگزاری جشنهای شعر و موسیقی است و هیچ توجهی به اسارت و مرگ توده های ملت در جنگهای داخلی ندارد
در واقع این گونه نبود و دکتر اوربینو از چنین معیارهایی پیروی نمی کرد نخستین اقدام او به منظور رد چنین انگاره ای خروج از کاخ مارکز دکاسالدویه رو بود که بیشتر از یک سده در اختیار خاندان اوربینو قرار داشت اقدام دوم او ازدواج با دوشیزه ای زیبا از طبقه متوسط اجتماعی بود که بنا به مقتضیات جامعه آینده ای روشن برایش متصور نبود و پس از ازدواج نیز مورد بی مهری و تمسخر خانمهای متشخص قرار می گرفت ولی همسر دکتر اوربینو با گذشت زمانی کوتاه موفق شد شایستگیهای خود را نشان دهد و توجه همگان را برانگیزاند به گونه ای که همه خانمهای وابسته به طبقه اشراف ناچار به پذیرش این واقعیت شدند که ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی او بی نظیر و از همه آنها بالاتر و والاتر است دکتر اوربینو به دلیل تیز هوشی ویژه همه وقایع اجتماعی و حتی شکافهای طبقاتی و جایگاه خود در جامعه را می شناخت البته خود او بهتر از همه می دانست که آخرین فرد متشخص و مشهور از خاندان اوربینو به حساب می آید دو فرزندش از ویژگیهای لازم برای جانشینی او برخوردار نبودند پسرش مارکو آیورلیو هر چند همچون خودش پزشک بود ولی کارنامه موفقی در طول پنجاه سال زندگی خود نداشت و نمی توانست مانند زمانهای گذشته به عنوان نخستین فرزند ذکور خانواده مسوولیتهای سنگین نیکان خود را بر عهده بگیرد از همه مهمتر اینکه هنوز صاحب فرزند نبود اوفلیا تنها دختر دکتر اوربینو با کارمند ساده یک بانک از اهالی نیواورلینز ازدواج کرد و پس از به دنیا آوردن سه دختر به دوران یائسگی گام نهاده بود یعنی در واقع فرزند ذکور نداشت هر چند دکتر اوربینو به دلیل فقدان تسلسل نسل رنج می کشید ولی آنچه او را در آخرین روزهای زندگی عذاب می داد ترس از زندگی آینده فرمینا دازا و عدم موفقیت او در ایجاد ارتباط دایم با اطرافیان خود بود
سرانجام روز موعد فرا رسید اندوه همه افراد خانواده را در برگرفت
برگرفت و صدای زاری و شیون افراد مصیبت دیده خاندان اوربینو به آسمان رفت . حتی مردم منطقه نیز دچار ماتم و ناراحتی شدند .همه در خیابانها به این امید گرد آمدند که شاهد رویدادی تازه باشند و در این رویداد ، به دنبال کورسویی از افسانه نیز بودند . سه روز در شهر عزای عمومی اعلام شد . پرچمهای ادارات دولتی به حالت نیمه افراشته در امد . ناقوس همه کلیساها پیوسته تا زمانی نواخته شد که تابوت دکتر اوربینو در داخل گور خانوادگی جای گرفت و درهای آن مهر و موم شد . گروهی از دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا ، قالبی ساختند تا بتوانند مجسمه ای نیم تنه ، به اندازه طبیعی از دکتر اوربینو تهیه کنند ، ولی به دلیل این که مورد پسند عموم قرار نگرفت ، اجرای این طرح ملغی شد . در همان روزها یکی ازهنر مندان مشهور بین المللی در به صد اروپا ، مدتی در آنجا توقف کرد و تصویر بزرگی از دکتر اوربینو با استفاده از رنگ و روغن کشید که روی نردبانی ایستاده و دستش را برای گرفتن طوطی دراز کرده بود . البته در آن تصویر ، مواردی خلاف واقعیت نیز به چشم می خورد . از جمله این که او را با پیراهنی با دارای یقه بدون آهار و شلوار رکابی با بند شلوار سبز رنگ نشان نمی داد ، بلکه فراک پوشیده بود و کلاه پهنی بر سر داشت . معلوم بود چنین تصویری از روی عکسی کشیده شده است که در دوره شیوع وبا از او گرفته شده بود .

برای این که همه مردم بتوانند این تصویر را ببینند ، آن نقاشی بزرگ را سه ماه پس از وقوع حادثه اسفناک ، به دیوار بزرگ فروشگاهی آویختند که اجناس وارداتی را ارائه می کرد .

همه مردم شهر برای تماشای تصویر ، می ایستادند و به تحسین اثر می پرداختند . پس از آن تاریخ ، هر یک از مؤسسه های بزرگ شهر ، مدتی تصویر را قرض گرفتند و به دیوارهایشان آویزان کردند تا قدر شناسی خود را از این همشهری میهن پرست نشان دهند . پس از آن نیز تصویر به دانشکده هنرهای زیبا انتقال یافت و به دیوار بزرگی آویخته شد تا اینکه چند سال بعد ، دانشجویان آن را پایین کشیدند و با انزجار فراوان ، آتش زدند .

خانم فرمینا دازا در همان نخستین لحظات بیوه شدن ، ثابت کرد که بر خلاف تصور و هراس شوهرش ، زنی بی اراده و ضعیف نیست .او بلافاصله تصمیم گرفت به کسی اجازه استفاده ابزاری و به ویژه سیاسی از مرگ شوهرش ندهد . به دنبال همین تصمیم ، به تلگراف تسلیت رییس جمهور و فرمان او برای قرار دادن جسد دکتر اوربینو در تابوتی بدون سر پوش و گذاشتن آن در تالار بزرگ فرمانداری به منظور حضور مردم در آخرین وداع با او ، توجهی نکرد و پس از آن نیز با درخواست اسقف برای برگزاری مراسم احیا در شبستان کلیسای بزرگ ، مخالفت ورزید و تنها پذیرفت تابوت را در آن شبستان مدتی کوتاه نگه دارند تا مراسم خواندن نماز میت به پایان برسد و بلافاصله برای خاکسپاری به گورستان انتقال یابد . حتی به اصرار و خواهش پسرش که در مقابل خواستهای گوناگون مردم و مقامات مسؤل چاره ای جز تسلیم نمی دیدو برگزاری مراسم احیا در مکانی عمومی را توصیه می کرد ، وقعی ننهاد و تأکید کرد جسد دکتر اوربینو به خانواده او تعلق دارد و هر مراسمی ، از جمله احیا ، باید در خانه خودشان انجام شود ، نزدیکان را به صرف قهوه و شیرینی دعوت کنند از آنها بخواهند هر گونه تمایل دارند به سوگواری بپردازند، نه این که مجبور باشند نه شب متوالی در مراسمی سنتی شرکت کنند و معذب و ناراحت به خانه باز گردند .

به این ترتیب بلافاصله پس از انجام تشریفات خاکسپاری ، درهای خانه دکتر اوربینو به روی عموم مردم بسته شد و تنها خویشاوندان و دوستان نزدیک او اجازه ورود و عرض تسلیت و ادای احترام یافتند .

همه اتاقهای خانه ، نشانی از سوگواری داشتند . اشیای گرانبها و تزئینات نفیس برچیده و در مکانهای امن ، انبار و مهر و موم شدند و هر کس به داخل خانه می آمد ، تنها آثار باقی مانده از عکس های قاب شده را بر دیوار می دید و می توانست حدس بزند که پیشتر در آن محل یک تابلو به دیوار کوبیده شده بود . صندلیهای موجود در خانه را همراه با صندلیهایی که از همسایگان به امانت گرفته شده بود ، در کنار دیوارهای سالن پذیرایی و حتی اتاقهای خواب چیده بودند و با توجه به فقدان وسایل تزئینی ، همه جا بزرگتر از پیش به نظر می رسید . علاوه بر آن صدای افراد حاضر ، طنینی رساتر داشت و ایجاد وهم و هراس می کرد . مبلها در یک سوی سالن جمع شده بود . تنها پیانو در همان جای همیشگی قرار داشت که روی ان پارچه ای سفید و بزرگ انداخته بودند . در وسط اتاق مطالعه ، جسد لباس پوشیده دکتر اوربینو بدون تابوت ، با شمشیری که به عنوان فرمانده لژیون دو نور به او اهدا شده بود ، روی میز تحریری به چشم می خورد که پیشتر از اموال پدرش خوونال اوربینو دلاکاله به حساب می آمد . خانم فرمینا دازا ، سر تا پا سیاهپوش ، اندوهگین و سوگوار ، در کنار همان میز تحریر بزرگ ایستاده بود ، ولی کاملا مسلط و بدون ابراز مبالغه آمیز احساسات خود ، اظهار تسلیت و همدردی حاضران را می پذیرفت . او تا ساعت یازده صبح در آنجا ایستاد و هنگام حمل جسد نیز ، تنها با تکان دادن دستمالش ، با شوهرش وداع کرد .

فرمینا دازا پس از شنیدن صدای دیگنا پاردو آشپز سالخورده خانه و سپس مشاهده دکتر اوربینو در حال جان دادن در گل و لای ، احساس می کرد با توجه به سالهای زیادی که با شوهرش به سر برده ، خویشتنداری بسیار دشوار است . نخستین امید او در لحظات حضور بر بالین دکتر اوربینو ، این بود که او زنده بماند . چنین امیدی به این دلیل در دل زن شعله می کشید که می دید چشمان شوهرش چنان شفاف و درخشان است که نظیر آن را در طول زندگی مشترک ، ندیده بود . دلش می خواست شوهرش مدت دیگری هم زنده بماند تا متوجه شود که همسرش علیرغم نا مرادیهای زندگی مشترک ، تا چه حد او را دوست داشته است و دارد و در ضمن بتواند حرف هایی را که ناگفته مانده اند ، با یکدیگر در میان بگذارند و بکوشند رفتارهای غلط گذشته را اصلاح کنند و از غفلتهای پیشین بپرهیزند . ولی طولی نکشید که مجبور شد در برابر فرمان غیر قابل بازگشت مرگ ، تسلیم شود . اندوهی که بر او مستولی شد ، همراه با نفرت از خشم کور دنیا و حتی انزجار از خویشتن بود . شاید همین امر او را همچون فولادی آبدیده آماده کرد و برانگیخت تا در برابر سایر ناملایمات ، به تنهایی بایستد و مقاومت کند . از آن لحظه به بعد ، اندوهی بزرگ آرامش زن را بر هم زد ، ولی می کوشید ان را بروز ندهد . تنها در هنگامی که در ساعت یازده شب یکشنبه تابوت تازه ساخته شده را که هنوز رایحه ویژه حمل و نقل دریایی ار ان به مشام می رسید و دستگیره های مسی و آستر ابریشمی و چین دار داشت ، به خانه آوردند ، نتوانست خویشتن داری کند و نشانه های تاسف و تأثر در چهره اش نمایان شد . دکتر اوربینو دازا ، پسر فرمینا دازا بلافاصله دستور گذاشتن جسد را در تابوت داد ، زیرا علیرغم این که گلهای زیادی فضای خانه را عطر آگین می کردند ، رایحه پوسیدگی تدریجی را استشمام کرده و نخستین سایه های بنفش رنگ را روی پوست پدرش دیده بود .

پیش از بسته شدن سرپوش تابوت ، فرمینا دازا با لحنی پریشان گفت :
- با اینکه بدنت رو به پوسیدگی می رود ، ولی همواره برای من زنده هستی !
سپس جلو رفت ، حلقه ازدواج را از انگشتش بیرون آورد و دست شوهر مرحومش کرد . مدتی دست او را در دستهایش گرفت ، به همان صورت که در هنگام حضور در مجامع عمومی این کار را می کرد تا به او اعتماد به نفس بدهد ، و گفت :

- به زودی یکدیگر را خواهیم دید .

با شنیدن این سخنان ، آقای فلورنتینو آریزا درد سختی را در قلبش احساس کرد . البته در جمع شخصیتهای مهم حاضر در خانه ، به چشم نمی آمد و حتی خانم فرمینا دازا در میان افرادی که به او تسلیت می گفتند ، آریزا را نشناخته بود . ولی این مرد کارهای مهمی را پیش از انجام مراسم و در حین برگزاری برعهده گرفته و با موفقیت اجرا کرده بود . هنگامی که همه در آبدارخانه احساس سردر گمی داشتند ، او دستور دا به اندازه کافی قهوه درست شود . زمانی که متوجه شد همسایگان نمی توانند کاملا نیاز خانم دازا را برای امانت گرفتن صندلی برطرف کنند ، آنها را از مکانهای دیگری تأمین کرد . وقتی که مشاهده کرد جای کافی برای چیدن حلقه های گل در اتاقها و سالن وجود ندارد ، از مستخدمان خواست آنها را به گلخانه ببرند . 
همین مرد نیمه شب گذشته متوجه شد که طوطی فراری ، ناگهان با بالهای گسترده و سری افراشته از درهای گشوده شده به داخل سالن پذیرایی آمد . ظاهرا حیوان نشان می داد که از رفتار خود پشیمان است . ولی فلورنتینو بدون اینکه فرصتی به طوطی بدهد تا سخنان بیهوده بگوید ، پرنده را گرفت و به درون قفس انداخت . سپس به اصطبل رفت تا به حیوانات داخل آن رسیدگی کند . خدمات او در آن خانه از روی صداقت و به گونه ای بی ریا انجام می شد که کسی آنها را دخالت در امور به حساب نمی آورد ، بلکه در چنان شرایط آشفته ای ، ارزنده و ضروری می دانست .

نویسنده: گابریل گارسیا مارکزادامه دارد....

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت هشتم