معجزه شخصیت‌‌پردازی در فیلم «ابد و یک روز»


معجزه شخصیت‌‌پردازی در فیلم «ابد و یک روز» فردا/ ابد و یک روز چنان کشش دارد و بیننده را با تعلیق و اضطراب روی صندلی میخکوب می‌کند که در پایان حس بدی نسبت به باقی سینمای ایران به جا می‌گذارد. سینمایی که در آن یک مشت اسم گنده لقب‌هایی مثل استاد را یدک می‌کشند اما فقط استاد هستند نه دیگر فیلمساز خوب، و جایی که باید به بلوغ فیلمسازی شان برسند با تکنیک‌های فیلم فارسی برای پدیده‌هایی که نه می‌شناسند نه هنر نمایشش را دارند محصولاتی به اسم فیلم بیرون می‌دهند و بعد با پروپاگاندای رسانه‌ای و شلوغ کردن می‌خواهند هیمنه توخالیشان را حفظ کنند و تازه ژست مظلومیت هم بگیرند.
ابد و یک روز اما وامدار همین دو نقطه قوت است؛ شناخت دقیق و حیرت انگیز از چیزی که درباره‌اش حرف می‌زند، و هنر خارق العاده در نمایش دادنش. عجیب و بسیار عجیب این است که یک پسر ۲۶ ساله که حتما در سنی کمتر از این شروع به کلید زدن کارش کرده به چنین بلوغی در شناخت فضا، شخصیت‌ها، داستان و تبحر در هنر نمایش دادنش رسیده است.
برای کسانی که در یک دو گانه ارزشی ـ روشنفکری فیلم می‌بینند و آماده‌اند برای فیلم بد ارزشی هم دست بزنند اما برای هر فیلمی که وارد آسیب‌شناسی اجتماعی می‌شود انگ‌های روشنفکری و سیاه نمایی و جشنواره‌ای و... را ردیف کنند حرف زدن از ابد و یک روز سخت است.
برای کسانی که از قبل و از روی اسم‌ها راجع به فیلم قضاوت می‌کنند و اگر کارگردان را هم نشناسند اسم بازیگرانی که سابقه فیلم‌های روشنفکری و ضدارزشی را دارند (مثل پیمان معادی و نوید محمدزاده) برایشان کفایت می‌کند باز صحبت کردن درباره ابد و یک روز دشوار است.
ابد و یک روز وارد «پایین شهر» شده و در زمینه «اعتیاد و شرارت و فقر» حرف می‌زند، از این دست فیلم‌ها زیاد ساخته‌اند اما بسیار کم هستند فیلم‌هایی که به شناخت واقعی این پدیده‌ها نزدیک شده باشند و جرأت خارج شدن از نگاه ویترینی به آسیب‌های هولناکش را داشته باشند. ابد و یک روز اما با جسارت وارد این زمینه شده و اثری گیرا و قابل توجه باقی گذاشته است.
مهم‌تر از کارگردانی و بازیگری و تصویر و تدوین که فیلم را سر پا آورده فیلمنامه‌ای است که همه بلوغ اثر در آن نمایان شده. گویی کارگردان جوان و جسور در یک موضع بر‌تر و آگاه نشسته و با اعتماد به نفس یکی یکی کارت‌هایش را رو می‌کند تا مخاطب لحظه‌ای از فیلم جدا نشود. در واقع یقه مخاطب از دست کارگردان خارج نمی‌شود و با کمترین اضافه و حذف کردنی همه چیز فیلم را در خدمت داستان قرار داده است.
دیالوگ‌های حساب شده و رفتارهایی که شخصیت آدم‌ها را به شکل گره خورده با هم برای ما لو می‌دهند مثل چفت و بست‌های یک دستگاه حسابی و سرپا با هم جور می‌شوند تا در پایان به مخاطب نشان بدهد که همه چیز آنطور که احساس می‌کند نیست. فیلم با مقدمه چینی بسیار درست مخاطب را در موقعیت قضاوت قرار می‌دهد تا او را درگیر خوب و بد (مرتضی و محسن) کند و تا پایان فیلم کاری می‌کند که مخاطبی که ظرافت‌های فیلم دستگیرش شده در حیرت عوض شدن جای خوب و بد باقی بماند.
در شگفت انگیز بودن شناخت آدمهای داستان شاید اشاره به یکی از شخصیت‌ها لازم باشد. نگاه عمومی جامعه به کسانی که اعتیاد را ترک کرده‌اند مثبت است و آن‌ها را احتمالا قدرتمند و با اراده می‌دانند اما این همه ماجرا نیست. چیزی که در ترک کرده‌ها قوی است کشش به زندگی و لذت پایدار و موقعیت اجتماعی است و در بعضی از آن‌ها چنان قدرتمند که به حسرتی توأم با حرص تبدیل می‌شود. حرص به جبران بعضی از آن‌ها را از اخلاق تهی می‌کند و تبدیل به شخصیت‌هایی فرصت طلب و بی‌اعتنا به حقوق دیگران می‌شوند. آن‌ها سابقه‌ای سیاه دارند و اراده‌ای برای بالا آمدن و ترکیب این دو گاهی کسانی را می‌سازد که فقط خودشان را می‌بینند، می‌خواهند به همه چیز برسند و مخصوصا اگر تنهایی کشیده باشند این بی‌اعتنایی و حق کشی را با آنچه به سر خودشان آمده توجیه می‌کنند. همه هدفشان هم فاصله گرفتن از وضعیتی می‌شود که آن‌ها را در منجلاب فرو برده و در منجلاب رفتن دیگران دیگر برایشان هیچ اهمیتی ندارد.
مرتضی (پیمان معادی) در ابد و یک روز مشابه چنین وضعیتی پیدا کرده و در تقابل با محسن (نوید محمدزاده) قرار می‌گیرد که با همه خرابکاری‌ها و مصیبت‌هایی که به سر خانواده آورده هنوز در گرو خانواده است و حس دلسوزی و عطوفتش را از دست نداده. او مرتضی را هم بهتر از دیگران می‌شناسد و بالاخره می‌فهمد که برادر بزرگترش در حال بیرون کشیدن گلیم حقارت خودش با هزینه کردن از خانواده است. مرتضی هم از برادر کم سالش در کار تازه‌ای که راه انداخته بیگاری می‌کشد، هم بر سر ازدواج خواهر کوچکترش معامله می‌کند، و هم پا در کفش (دمپایی پاره) محسن می‌کند و با گرفتن ۵۰ گرم شیشه‌ای که به پشت بام انداخته بود و با قاپ زدن مشتری‌های محسن کاسبی می‌کند. با سیاست محسن را جلوی همه خراب می‌کند و خاک همه بدبختی‌های خانواده را روی او می‌ریزد در حالی که خودش به جای دلسوزی دخالت می‌کند و در حال پا گذاشتن روی اعضای خانواده برای رسیدن به خواسته‌های شخصی‌اش است.
این اطلاع در کمپ که مرتضی خودش قبلا ترک کرده مثل شوک عمل می‌کند و تعلیق نفس‌بُر فیلم وقتی که مرتضی در تلاطم است تا شیشه‌ها و تریاک‌ها را گم و گور کند بیشتر خودش را نشان می‌دهد. هماهنگی سایر اعضای خانواده هم وضعیت و سابقه آن‌ها را برملا می‌کند. مرتضی شخصیتی پیدا کرده که از گرفتاری دیگران با خوشحالی حرف می‌زند و سمیه به او معترض که این کار صحیح نیست، با این پیشینه شخصیت اخلاقی سمیه در جایی رو می‌شود که جلوی دیگران برادر بزرگترش را ماله کشی می‌کند که می‌خواهد بدبخت‌تر از ما را نشان بدهد که ما کمتر احساس بدبختی کنیم. مرتضی اما حتی به خانواده خودش بدبین شده و به صراحت می‌گوید که مادرش هر چه زاییده غربتی و آزاررسان بوده تا سمیه را راضی به رفتن کند. حتی وقتی محسن او را در منگنه قرار می‌دهد که از خواستگار‌ها پول گرفته (یا پول داده‌اند) باز سمیه به نفع مرتضی اعتراف می‌کند اما معلوم است که فقط برای جلوگیری از شر بیشتر دروغ می‌گوید.
بی‌منطقی لجاجت بار مادر در صحنه‌ای که برای بیرون آوردن محسن به کلانتری می‌روند در پایان فیلم و پس از معرکه محسن برای جلوگیری از رفتن خواهرشان بامعنی می‌شود، که با گریه دلسوزانه و نگرانی برای بلاتکلیفی مادر و ناکام ماندن عشق سمیه (که به گریه نشئگی متهم می‌شود) و بعد تلاش برای ریختن پته مرتضی روی آب و کتک خوردن از او تمام می‌شود.
محسن باز هم کم نمی‌آورد و بعد از این ناگواری و تحقیر خودش را سر پا می‌کند، لباس نو می‌پوشد و آماده می‌شود تا برای خواهرش برادری کند اما درست قبل از آمدن مهمان‌ها برنامه حساب شده مرتضی که به کمپ زنگ زده تا به زور ببرندش معلوم می‌شود. صحنه کشیدن و بردن محسن توسط کارکنان کمپ از نقاط تأثیرگذار و دلخراش داستان است که در آن اشک مرتضی هم دیده می‌شود که برای برادرش هق هق می‌کند، خود او هم خوب می‌داند که در حق محسن برادری نکرده و حالا نمی‌تواند جلوی ضجه و التماس‌های او احساساتش را نگه دارد.
دادن روایت نمادین از چنین اثری آسان نیست و هر جایی که خانواده یا جمعیتی دور هم باشند نمی‌توان ادعا کرد که حتما اشاره به جامعه و سیاست دارد. این مثلا خانواده، اینقدر درهم و به هم ریخته است که چیزی به اسم نماد از آن سخت بیرون می‌آید.
اگر هم اراده‌ای برای یک صورتبندی نمادین در ذهن کارگردان وجود داشته چون عناصر و شخصیت‌هایی که ساخته قابل تطبیق نیستند و پرخاش‌های شدیدی دارند به شکل نمادین در ذهن مخاطب رسوب نمی‌کند و فیلم در حد آسیب‌شناسی موضوعی باقی می‌ماند تا یک اثر نمادگرا و کلان نگر. محوری که فیلم درباره آن ساخته شده اعتیاد است و بدبختی‌هایی که پیامدش می‌آید و در این باره اثر به شدت واقع نما و باورپذیر است، گره‌های درگیر کننده و بازی‌های خیره کننده اصلا اجازه نمی‌دهد که تماشاگر مشغول کارآگاه بازی و رمزگشایی و کشف نماد‌ها بشود؛ که حالا که این را گفت پس اشاره به فلان جا دارد و حالا که این کار را نکرد پس منظورش این است که بهمان پیام را برساند.
در نگاه وسواسی و نمادگرا مادر زمین گیر خانواده اگر نماد چیزی باشد رسما اعلام می‌کند که بزرگتری برای خانواده به رسمیت نمی‌شناسد. مرتضی هم در موقعیت مدیریت خانواده نیست اما چنین تمایلی در او وجود دارد. دستکم سه بار تأکید بر «یک شکل و یک اندازه» را از زبان او می‌شنویم تا از وسواسش نسبت به پایش و اعمال سلیقه باخبر شویم که روحیه فاشیستی هم در آن نهفته است. سمیه و نوید را حداکثر می‌توان نماد نسل تازه‌تر به حساب آورد، که در بدبختی‌هایی که نسل بزرگ‌تر به وجود آورده غوطه ور‌اند، سمیه استعداد خودش را با مدرک خیاطی مقدماتی ثابت کرده و نوید بسیار باهوش و زرنگ است و از این ترسیده که تنها تکیه گاهش او را تنها بگذارد. سمیه با زحمتکشی و یک قاب مدرک نمی‌تواند نمادی برای روشنفکری باشد، سمیه نمادی از هیچ چیز نیست جز شخصیتی ستم کش که برای نجات خودش موقتا به تاریکی می‌رود اما نور را پیرامون برادرش (نوید) می‌بیند و بر می‌گردد تا چراغ خانه را روشن نگه دارد.
قهرمان داستان سمیه است که ترجیح می‌دهد بماند و کلفتی را ادامه بدهد به خاطر برادر کوچکتری که نوید و امیدی در او دیده شده و به خاطر مادری که بدون او معلوم نیست چه بر سرش بیاید و شاید به خاطرعشقی که فقط محسن از آن خبر داشت. تنها باهوش داستان هم نوید نیست که شخصیت زرنگ و مردانه‌اش را در کلاس درس، در گمراه کردن مأمور‌ها و در نشان دادن راهکار برای بیرون کشیدن خواهرزاده شرش از اتاق می‌بینیم، خود سمیه با داستان خواستگاری و جدا شدن از خانواده برای ایجاد انگیزه در دیگران یک هوشمندی بدون تظاهر دارد، و خواهر افسرده‌ای که اعتماد به نفس از دست رفته‌اش را با حمام زیاد و خواب و آرایش غلیظ و گشتن با «پلنگ»‌ها و کار کردن برای گربه‌های اشراف می‌بینیم سیاست سمیه را فهمیده و حواسش به کارهای او هست. افشاگری خواهر افسرده و تیزبازی برادر معتاد در بوبردن به کارهای مرتضی خیلی درست تعلیق نهایی را ایجاد و سمیه را در وضعیت تصمیم واقعی برای رفتن قرار می‌دهد.
ابد و یک روز آنقدر خوش ساخت و دور از انتظار بود که جایزه‌های جشنواره را درو کرد و چه بسا حقش بود یکی دو جایزه دیگر را هم بگیرد. چنین فیلمی به راحتی به سیاه نمایی متهم می‌شود اما نباید فراموش کرد سیاه نمایی معمولا در داستان و فضای قراردادی و ساختگی و داستان باورناپذیر شکل می‌گیرد، فی المثل در حالتی انتزاعی که کارگردان تلقیات ذهنی خودش از جامعه را در قالب یک داستان نمادگرا جمع می‌کند، در روایت واقع نما و باورپذیری مثل ابد و یک روز که آشکارا و به شکلی روشن با بازگشت و نور تمام می‌شود نمی‌توان به راحتی از سیاه نمایی سخن گفت. تنها نکته‌ای که وجود دارد آمدن خواستگارهای افغان در شب سیاه، با لباس سیاه، با ماشین سیاه، و قرارگرفتن سمیه با لباس سفید در محاصره این سیاهی است. این جایی است که نمی‌توان از فیلم دفاع کرد اما با این حال و با هر انتقاد دیگری ابد و یک روز ضربه موثری است به کاسب کاری رایج در سینمایی که در آن «فیلم نمایی» جای «فیلم» را گرفته است.
مجتبی زارعی‌نژاد



منبع: فردا


ویدیو مرتبط :
دوبله طنز فیلم ابد و یک روز