سرگرمی
2 دقیقه پیش | دانلود بازی اندرویداندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفنهای همراه و تبلتها عرضه مینماید و ... |
2 دقیقه پیش | بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legendsآخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ... |
سعیده مطهری: پدر به دخترها بیشتر از پسرها توجه میکردند
فارس/ سعیده مطهری گفت: سالها از فاجعه فقدان پدر میگذرد، اما او همچنان با یادآوری آن خاطره بیتاب میشود. عطوفت پدر و توجه او به کوچکترین نکات، همچنان فراراه زندگی اوست.
رابطه شما و پدرتان چگونه رابطهای بود؟
رابطه مراد و مریدی. من به پدرم عشق میورزیدم و برای خشنودی ایشان، هر کاری که از دستم برمیآمد، میکردم. من میدانستم که پدرم از اینکه ما نمازمان را سروقت بخوانیم، خوشحال میشوند، برای همین نهایت سعی خود را میکردم تا ایشان را از خود راضی کنم.
نوع پوشش را چگونه تعیین میکردند؟
یادم نمیآید که در این زمینه خاص، ما را مخیّر کرده باشند. پوشش از نظر ایشان چادر و حجاب کامل بود و ما هم به درایت، فضل و ایمان ایشان اعتقاد راسخ داشتیم، بیچون و چرا میپذیرفتیم تا بعدها که خودمان به فضیلت این نوع پوشش پی بردیم. از سوی دیگر، از آنجا که مادر ما، بانویی بسیار متدین، باوقار و فهیم هستند، طبیعتاً برای ما الگوی کاملی بودند و ما در این زمینه تردید یا سئوالی نداشتیم.
هنگامی که خطایی میکردید، چگونه شما را تنبیه میکردند؟
اگر از ما کوتاهی میدیدند، کمتوجهی میکردند و ما از حالت چهرهشان میفهمیدیم که از ما رضایت قلبی ندارند. البته چنین وضعیتی خیلی کم پیش میآمد.
مثلاً چه مواقعی؟
یکی از مواردی که پدر به شدت بدشان میآمد، آدامس جویدن بود. ایشان اصولاً از هر کار بیفایده و لغوی منزجر بودند و آدامس جویدن را کسر شأن ما میدانستند، برای همین ما یا ابداً آدامس نمیجویدیم و یا اگر روی عالم بچگی، گاهی هم میخواستیم این کار را بکنیم، مراقب بودیم جلوی روی پدر نباشد، چون ذرهای تاب ناراحتی یا کمتوجهی ایشان را نداشتیم.
آیا مستقیماً به شما تذکر میدادند؟
خیر! ایشان اغلب اوقات حرفهایپشان را در قالب کنایه، اشاره و حتی لطیفه بیان میکردند و به اصطلاح ما، به در میگفتند که دیوار بشنود. من غالباً بیشتر از خواهر بزرگم فراغت داشتم، برای همین غالباً انجام کارها را به عهده میگرفتم تا موجبات رضایت پدر و مادر فراهم شود.
آیا بین شیوه تذکرشان به شما و پسرها تفاوتی بود؟
پدر سعی میکردند به دخترها بیشتر از پسرها توجه و محبت کنند و مثلاً اگر مهمان میآمد و قرار بود آقامجتبی، برادربزرگم، چای بیاورند یا کفشها را مرتب کنند و تعلل میکردند، به ایشان تذکر صریح میدادند، اما در مورد دخترها ملایم بودند. در مجموع پدر و مادرم به قدری در رفتارهای فردی و اجتماعیشان مقیّد و منظم بودند که این موارد بهندرت پیش میآمد.
از مادرتان بگویید.
مادرم زنی با ایمان، امیدوار، سرزنده و ازهمان ابتدایی که ما به یاد داریم اهل دعا و نماز و توسل و توکل بودهاند و هستند. ما با وجود چنین مادری بود که توانستیم فاجعه فقدان پدر را تاب بیاوریم.
گفتید که شهید مطهری درباره نماز اول وقت حساسیت ویژهای داشتند. آیا در این مورد خاطرهای دارید؟
بله. برادر کوچکم محمد ششساله بود. یکروز پدر از او پرسیدند، «محمد! نمازت را خواندی؟» محمدگفت، «بله پدر!» پدر میدانستند که محمد در حیاط مشغول بازی بوده و احتمالاً نماز نخوانده است. با درایت و ظرافت خاصی پرسیدند، «وقتی نماز میخواندی، کسی هم تو را دید؟» محمد که پسر بسیار تیزهوشی است، سریع جواب داد، «بهقدری حواسم به خدا بود که متوجه نشدم کسی مرا دید یا ندید!» پدر لبخندی زدند و گفتند، «آفرین به تو پسر خوب که این قدر به نماز توجه داشتی!» و سپس با تشویقهای گوناگون، کاری کردند که نماز سروقت او ترک نشد.
آیا سهم دختر و پسر از امکانات زندگی پدرتان یکسان بود؟
بله. ایشان بسیار رفتار عادلانهای داشتند و این نکته را حتی موقعیکه میوه هم میخوردیم، رعایت میکردند. یادم هست مثلاً هندوانه را طوری تقسیم میکردند که هیچ یک از ما فکر نمیکردیم دیگری سهم بیشتری برده و ما مغبون شدهایم. رفتار عادلانه پدر و مادرمان بهگونهای بود که هیچوقت موجبات حسادت و رقابت ما هفتخواهر و برادر فراهم نشد و پیوسته نسبت به هم علاقه و عاطفه خاصی داشتیم که همچنان پابرجاست.
آیا از کودکیتان در مورد پدر خاطرهای را به یاد دارید؟
بله. حدود سالهای 43 بود و من سه ساله بودم. خانه محقری در خیابان ری داشتیم. محرم بود و پدرم منبرهای طولانی میرفتند و دیروقت به خانه میآمدند، اما من بیدار میماندم. بغضهایی را که موقع انتظار برای پدر در گلو داشتم، هرگز از یاد نمیبرم. یادم هست که پدر طوری از امام(ره) صحبت میکردند که من نیز مثل ایشان، نسبت به امام(ره) عشق عجیبی پیدا کرده بودم. دائماً هم که از سرکوچهمان شعار «یا مرگ یا خمینی» را میشنیدم و با تصویری که پدر از ایشان در ذهن من نقش کرده بودند، در آن عالم بچگی و تا سن هفت هشت سالگی، العیاذ باله ایشان را با خدا مقایسه میکردم و چنین تصویری در ذهن داشتم. بعدها، درست مثل پدرم، این احساس تبدیل به احترام، اعتقاد و علاقه عمیقی شد که در همه فرزندان پدرم وجود دارد. یکی دیگر از خاطراتی که از پدرم در ارتباط با امام(ره) در ذهن دارم، این است که پدر با یکی از شاگردان عارف کاملی به نام ارباب برخورد میکنند و او به پدر میگوید آقای خمینی در 18 سالگی به خدمت یکی از عرفا رسیدهاند و آن عارف به کسانی که در جلسه حضور داشتهاند، گفته است که این جوان، مرد بزرگی میشود و انقلاب عظیمی را پایهریزی میکند. این صحبتها به گوش پدرم رسیده بود.
آیا پدرتان برای شما هدیه هم میخریدند؟
پدر همیشه تشویقمان میکردند که اگر فلان نمره را بگیریم یا فلان کار را بکنیم، برایمان هدیه میخرند، اما مسئولیت خریدن هدیهها به عهده مادرم بود. پدر با تمام مشغلهای که داشتند، حواسشان به نکات ظریف بود، از جمله اینکه میدانستند من به خیاطی علاقه دارم و به مادرم میگفتند که برایم لوازم خیاطی بخرند. برای برادر و خواهر کوچکم که اهل بازی و تحرک بودند، دوچرخه میخریدند. یادم هست در سفری که همراه مادرم به کربلا رفته بودند، برایم روسری و لباس آوردند. همینطور موقعیکه از مکه آمدند، لباس بسیار زیبایی برایم خریده بودند.
از نظم پدرتان بسیار میگویند. آیا در این زمینهای خاطرهای به یاد دارید؟
نظم پدر در همه کارهای ایشان، از لباس پوشیدن و مطالعه و تدریس و مراودات اجتماعی تا آداب غذا خوردن، کاملاً مشهود بود. مثلاً پدر وقتی سر سفره مینشستند، از همان ابتدا میزان نانی را که باید میخوردند، مشخص میکردند و دیگر تا انتهای غذا، حتی یک لقمه بیشتر از آن نمیخوردند. این عادت هنوز برای بعضی از ما باقی مانده است. دیگر این که میدانستند ما حدود 4/30 تا 5 بعدازظهر از مدرسه برمیگردیم و هر کاری هم داشتند، از اتاقشان بیرون میآمدند و هرقدر زمان کوتاه هم که شده از حال و روز و وضعیت درس و مدرسهمان میپرسیدند و حواسشان به همه نکات بود.
در این مورد به نکته مشخصی اشاره کنید.
بله، من در مدرسه رفاه درس میخواندم و بچههای خانوادههای مجاهدین خلق هم در آنجا بودند. پدر دقیقاً حواسشان بود که معلمها چه میگویند و یا شاگردان دیگر چه تأثیری روی ما دارند. پدر خیلی زود متوجه جریان التقاط شدند و آن را نشانه رفتند. یادم هست یکی از بچههای مدرسه که از نظر فکری با مجاهدین در ارتباط بود، فوت کرد و معلمها گفتند که در مجلس ختم او شرکت کنیم. پدرم اجازه ندادند و روز بعد، مدیر مرا مورد عتاب شدید قرار داد، اما پدر میگفتند که برای مقابله با جریان التقاط و نفاق نباید از چیزی بترسیم و دائماً ما را تغذیه فکری میکردند.
در مورد حساسیت پدرتان نسبت به جریان التقاط و انحراف جوانها خاطرهای دارید؟
پدرم نسبت به افکار نوجوانها و جلوگیری از انحراف آنها به سوی مکاتب التقاطی و منافقین، حساسیت ویژهای داشتند و با آنکه مشغلههای علمی ایشان فوقالعاده زیاد بود، اما لحظهای از آموزش و ارشاد جوانها غفلت نمیکردند، از جمله برگزاری جلسات شناخت در مکتب توحید بود. مخصوصاً در سالهای 53 و 54 که سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داد و بسیاری از جوانها را به دنبال خود کشید، پدر بسیار نگران و دلمشغول بودند و لحظهای از پای نمینشستند تا به هر نحو ممکن جلوی انحراف و تزلزل جوانها را بگیرند. یادم هست که پسر یکی از دوستانمان در آستانه اعدام بود و پدر اصرار داشت که دست کم در روزهای آخر حیات با او صحبت کند، شاید بتوانند او را به راه اسلام بازگردانند و آن جوان شهادتین بگوید و از دنیا برود. کار بسیار دشواری بود، ولی پدر موفق شدند و هر بار از این خاطره یاد میکردند، خاطرشان بسیار مسرور میشد.
در مورد انتخاب همسر، شیوه برخورد شهید مطهری با فرزندانشان چگونه بود؟
پدر همیشه فردی را که به خواستگاری میآمد
ویدیو مرتبط :
مزخرف ترین پسرها))قابل توجه پسرها((