سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان شیرین و کفش نارنجی ...


داستان شیرین و کفش نارنجی ...عکاس خونه/ ارسالی از کرمعلی
... شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود ، قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود افتاد ... بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد ، قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود ... آن شب ، بر سر سفره شام ، به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد ، بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت:فردا برو بخرش ... شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود ... فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت ، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت : دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته ... و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید ، آن شب شیرین خواب دید ، همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد ، کفشهایش معلوم نمی شود . شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود ، با نامزدش به خرید رفته بودند، کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود ، دل شیرین برایش پر کشید ، به مهرداد گفت : چه کفش قشنگی اینو بخریم ؟ مهرداد خنده ای کرد و گفت : خیلی رنگش جلفه ، برای یه خانم متاهل زشته ... فقط لبهای شیرین ، خندید . دو سال بعد پسرش به دنیا آمد ... بیست و هفت سال به سرعت گذشت ، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت ... یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند ، برای هزارمین بار ، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه ، دل شیرین را برد ... به مهرداد گفت : بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه ... مهرداد اخمی کرد و گفت : با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون ... این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد ... بیست سال دیگر هم گذشت ، شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش ، که دختری زیبا ، شبیه به خودش بود ، بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید ... این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت : کفش نارنجی شانس میاره ... آن شب ، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش ، در میان کادوها ، یک کفش نارنجی دیگر هم بود ، پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت ، گفت : مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره ... بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی ، کفش نارنجی پوشید ، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد ، در یک آن ، به سن دوازده سالگی برگشت ، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد ، نوه اش او را بوسید و گفت : مامان بزرگ چقدر به پات میاد ... شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد ... وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت : امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم ... '' همین امروز کفشهاى نارنجى زندگیتون رو بخرید ، تا هفتاد سالگى صبر نکنید ، این زندگى مال شماست ... لطفا سکان زندگیتون رو ، خودتون به دست بگیرین '' ......"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."

منبع: عکاس خونه


ویدیو مرتبط :
کفش های من "داستان کوتاه پسر بچه با کفش های پاره"