مذهبی


2 دقیقه پیش

پیشگویی امام صادق (ع) از فتنه های آخرالزمان و راه های مقابله باآن!

به گزارش «شیعه نیوز»، باور و پذیرش این واقعیت ها برای سخت است که قبول کنیم امروز ما در دنیایی زندگی می کنیم که آلودگی های روحی، دامان همه بشریت را فرا گرفته است، حفظ ایمان ...
2 دقیقه پیش

تصویر کعبه در 140 سال پیش

چقدر زیبا ، ساده و بی آلایش با این تصویر چقدر آدمی احساس آرامش میکنه چه برسه به اینکه اونجا حضور داشتی ، ولی امروزه روز . . . . . لعنت خدا بر آل سعود



وصیّت معاویه در مورد برخورد یزید با چهار شخصیّت مهم


به گزارش شیعه آنلاین ، جلسه سخنرانی دهه سوم ماه صفر حضرت آیت‌الله قرهی با موضوع «جهل؛ یکی از عوامل ایجاد واقعه‌ی عاشورا»، پانزدهم آذرماه جاری در محل مهدیه قائم المنتظر(عج) برگزار شد.

در ادامه مشروح بیانات معظّمٌ له، منتشر می‌شود:

در سایهٔ تأییدات عقل؛ انسان به علم حقیقی می‌رسد

عقل حقیقی، انسان را از مکر دور می‌کند و گرفتار خدعهٔ نفس نمی‌شود و به علم حقیقی هم می‌رسد، عرض کردیم آن‌هایی که دچار سواد می‌شوند، از جهل بسیط بیرون آمده و دچار جهل مرکّب می‌شوند فلذا این علم نیست این سواد است و اگر معرفت به علم حقیقی داشتند دچار انانیت و من گفتن نمی‌شدند، دچار جهل مرکّب نمی‌شدند که بد‌تر از جهل بسیط است چون تصوّر می‌کند می‌داند ولی به حقیقت نمی‌داند.

مولی الموالی امیرالمؤمنین (صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «معرفة العلم بالعقل» عقل معیاری برای شناختن واقعیت و حقیقت علم، اگر می‌خواهید ببینید کسی به معرفت علم رسیده، عقلش را ببینید. عقلای عالم مدّعی نیستند و در مقابل حق سر به زیرند ولی آن‌ها که جاهلند مدّعی هستند. لذا علم در همین سایهٔ عقل به دست می‌آید؛ یعنی علم حقیقی نتیجهٔ عملکرد عقل است.

مولی الموالی امیرالمؤمنین (صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «التّعلّم بالعقل یعتقد» علم حقیقی در سایهٔ تأیید عقل به دست می‌آید، نتیجهٔ عملکرد عقل، علم است؛ منتها سواد فرق می‌کند. همانطور که معرفت علمی به عقل است «معرفة العلم بالعقل».

لذا باور به این مطلب مهم است: اگر کسی واقعاً عاقل بود نه مکّار، نه گرفتار خدعه‌ نفس دون، به علم حقیقی هم می‌رسد. امّا جهل او را دچار گرفتاری می‌کند و می‌گوید: تو می‌دانی. او را با «می‌دانی» گرفتارش می‌کند.

کسی که عاقل دارد در سایهٔ تأیید عقل، علم به دست می‌آورد، «التّعلّم بالعقل یعتقد» برای همین، اینجور افراد رستگار می‌شوند لذا جهّال، فکر می‌کنند با خدعه و مکر به رستگاری می‌رسند.

عقل؛ مایهٔ رستگاری است

باز می‌فرمایند: «لایفلِح مَن لایَعقِل ولا یَعقِل من لا یَعلم» این‌ معانی به هم گره خورده، می‌فرمایند: رستگار نمی‌گردد آن کسی که عقل ندارد معلوم است آن کسی که عقل ندارد علم هم ندارد، سواد دارد امّا علم ندارد. لذا تصور می‌کند با خدعه می‌تواند به جایی برسد. نمونه‌اش اینکه عرض کردم که معاویه می‌خواست خدعه بزند ولی برعکس جواب داد، دیشب هم مقداری از این تاریخ را تبیین کردیم. تاریخ الدمشقیه نکاتی را راجع به زندگی معاویه بیان می‌کند که نشان می‌دهد معاویه به عنوان مکّار، در کنار عمروعاصی که مکّار است قرار دارد، این‌ها، اولاً ‌‌نهایت مطلب را همین دنیا می‌دانند، ثانیاً برای همین دنیا هم کارهایی می‌کنند که به ظاهر هم به نتیجه نمی‌رسد.

مکر و خدعه نتیجه ندارد

نکته‌ای زیبا در تاریخ الدمشقیه ذیل این وصیت معاویه به یزید است که می‌گوید: معاویه سرتا سر دوران حیاتش با بغض و کینه نسبت به علی بن ابیطالب (صلوات اللّه و سلامه علیه) بود، امّا برای اینکه بقای سلطنت خودش را به وسیلهٔ یزید می‌داند، سفارش می‌کند که با حسین (صلوات اللّه و سلامه علیه) برخورد مسالمت آمیز داشته باشد. خودش با علی بن ابیطالب (صلوات اللّه و سلامه علیه) آنطور رفتار می‌کند امّا اینطور سفارش می‌کند؛ دو نتیجه می‌گیرد: اوّلاً تمام خدعه‌هایی که علیه امیرالمؤمنین انجام داده اشتباه جواب داده است، تحوّلات اجتماعی و سیاسی نشان داد که این خدعه‌ها اشتباه بود. دوم اینکه می‌داند یزید همه مطالب را برهم می‌زند و وارد نیست. این مطلب را تاریخ یعقوبی جلد دوم هم که متعلّق به اهل جماعت است، تأیید می‌کند.

مکر، نتیجه ندارد، فلذا سفارشی که دربارهٔ آنچهار شخص می‌کند و می‌گوید با هر کدام چگونه برخورد کن که عرض کردیم، مثلا درباره امام حسین (صلوات اللّه و سلامه علیه) گفت: اولاً بدان اهل عراق دست بردار نیستند و اگر اهل عراق ازتو هر ماه هم یک والی خواستند انجام بده و عوض کن و لجاجت نکن چون می‌ارزد به اینکه صد‌ها هزار شمشیر از نیام خارج و علیه تو قرار بگیرد. دوم این‌ها محرّک او هستند سوم، اگر هم بر او ظفر یافتی مراقب باش با او خشن برخورد نکنی، برعکس، احترام بگذار که یزید نکرد و خدعهٔ معاویه جواب نداد.

زمینه‌ها و ریشه‌های فساد معاویه در خاندان جاهلی‌اش

جدّ بزرگ معاویه، امیّة به عبد شمس هست که مشترک با عثمان عفوان، خلیفه دوم می‌باشد امّا از آنجا به عد دو شعبه می‌شوند جالب است که همین جا دلالت بر این دارد که هرکدام مکری که انجام می‌دهند چگونه است؟ شمّه‌ای از این مکر‌ها را می‌گویم و نابودی بنی امیّه بواسطهٔ جهل ومکرشان بوجود آمد.

اکثر تواریخ بیان می‌کنند: فرزندان امیّه به دو گروه تقسیم می‌شوند، «اعیاص» و «عنابس» اعیاص از عاص بن امیّه هستند، چون عاص و ابوالعاص و عیص و ابوالعیص شبیه هم هستند اعیاص گفتند. که مروان بن حکم از نسل اعیاص هست که خود معاویه مجبور می‌شود مروان را یک جوری مهار کند چون او تشنهٔ خون معاویه هست ولی با تطمیع معاویه واینکه مروان می‌بیند که فعلاً آن قرت مقابله را ندارد می‌پذیرد.

دستهٔ دیگری که عنابس هستند، به جهت مقاومت، در نبرد عکاّظ، به «عنبس» معروفند. «عنبس» یعنی شیرهای جنگنده. پدر اباسفیان از حرب است و فرزندانش، معاویه را از عنابس می‌گویند.

دیشب اشاره کردیم: معاویه از هندی به وجود آمد که وقتی شعر می‌خواند در جنگ‌ها می‌گوید: اگر می‌خواهید، در جنگ‌ها، پیروزباشید ودر آغوش ما باشید باید بجنگید و ابایی هم از این مطالب ندارد، اهل جماعت هم در کتبشان نوشتند؛ در دهه اول اشعارش را هم خواندم و تاریخ طبری جلد5، تاریخ الدمشقیه، تاریخ الاسلام ذهبی بیان می‌کند که این خصوصیات معاویه را هم نشان می‌دهد.

لذا معاویه از این جهت، خیلی هم صبور بود، از این باب که مادری مثل هند جگرخوار با آن سبک و سیاق هم دارد، تاریخ هم نوشته چیزی نیست که بخواهد علمای اهل جماعت منکر شوند؛ منتها این‌ها می‌گویند: بعد از اسلام آوردن، همهٔ این‌ها از بین رفته که حالا باید ببینیم واقعاً از بین رفته یا نه؟

کاخ نشینی معاویه؛ تبدیل حکومت دینی (به ظاهر) به سلطنت

خب وقتی معاویه، بعد از برادرش یزید ابن ابی سفیان، حاکم شد، عرض کردیم: یزید ابن ابی سفیان زود از دنیا رفت و اول، او حاکم شامات بود بعد که معاویه حاکم شد شروع کرد این کاخ بزرگ را ساختن که معروف شد به کاخ سبز، کاخ سبزی را ساخت و با سنگ‌های مرمر سبز هم تزئینش کرد و شبیه کاخ‌های رومیان آن را ساخت؛ چون می‌دانید، همهٔ شامات، سمت روم و آن طرف‌ها بود، و اسلام هم که آمد به‌‌ همان سبک و سیاق شروع به ساختن کرد، لذا کسانی هم که در شام می‌آمدند، تعجب می‌کردند، اول چیزی که آن‌ها را متوجّه می‌کرد، این بود که حالت سلطنت، در شام یک حالت واقعی است.

یکی از آن کسانی که به صورت ظاهر، با این قضیه مخالفت می‌کند، همین عبدالله ابن زبیر است و عبدالله ابن عمر که به خصوص معاویه را در دوران حکومت خودش لعن و نفرین می‌کند و می‌گوید: او حالات پیغمبر را در حکومت خود از بین برده و حکومت دینی را به حالت سلطنتی، تبدیل کرده.

لذا عبدالله ابن زبیر وقتی می‌خواهد بین مردم سخنرانی کند به این حالت می‌گوید: «هذا الرجل ملک من ملوک روم» این پادشاهی از پادشاهان روم است و تعبیری را به کار می‌برد که در فیلم مختارنامه هم دیدید نسبت به یزید هم یزیدشاه می‌گفت، ترجمه فارسیش همین بود. او را ملک بیان می‌کرد امّا ابایی در این‌ها بوجود نیامد و دیدید که بعد‌ها هم می‌گفتند.

کسب تجربه از تاریخ؛ شناختن زمان و روشن شدن راه آینده است

الان هم ملک می‌گویند، این‌ها عنوان پادشاه و پادشاهی می‌دانند و حالا برای اینکه این قضیه از اذهان بیرون برود، داعشی‌ها مجدداً به نام خلیفه تبیین کردند و این ابوبکر البغدادی را به عنوان خلیفه معرفی کردند که خلیفه را مجدداً احیا کنند.

چون می‌دانند این ملک گفتن، روی جامعه اسلامی، اثر منفی را دارد و به خصوص این را بدانید، همه این‌ها هم بعد از انقلاب است و جوان‌های عزیز حتماً بروند مطالعه کنند، بار‌ها عرض کردم: با یک منبر و دو منبر نمی‌شود، باید حتماً مطالعه کنید، حتماً تحقیق کنید، حتماً باید تاریخ را به خوبی بخوانید، اینکه امام المسلمین حضرت امام مدظلّه العالی تبیین می‌فرمایند: حتماً این تاریخ دویست و پنجاه ساله مطالعه شود، دلیل دارد، برهان دارد که شما بدانید چه گذشته؟

از تاریخ کشور خودمان، حداقل تاریخ قرن اخیر، صد سال اخیر، خوانده شود به خصوص قبل از انقلاب را مطالعه کنیم بعد از انقلاب را مطالعه کنیم که اگر به خوبی خوانده شوند، تجارب خوبی را از آن به دست می‌آوریم.

می‌دانید این‌ها حتّی مفتی‌هایشان را خیلی قبول نداشتند، ولی اتّفاق شومی بین خود عبدالوهاب و همچنین سعود بزرگ (از یهودی‌های درعه) افتاد، این‌ها فتوا دادند، آن‌ها هم حکومت کردند و بعد‌ها هم یک جاهایی، حاکم به عنوان حاکمیّت، فتوای آن‌ها را کنار زد و إلّا بدانید! اصل قضیه نسبت به اینکه علمایی باشد نیست.

توصیه به برادران اهل سنّت؛ وهّابیت را بشناسید

جوان‌های عزیز! باید تاریخ وهابیت مطالعه شود که وقتی وهابیت بقیع را تخریب کردند، اول چه کسانی اعتراض کردند؟ اتفاقاً اول، علمای شیعه اعتراض کردند، امّا در مصر هم علمای اهل جماعت گفتند: اگر به قبر پیامبر نزدیک شوید، ما کفن می‌پوشیم ومی‌آییم؛ یعنی دچار این نشویم که تصور کنیم، وهابیت را اهل جماعت بوجود آوردند.

حتی جوانان اهل جماعت باید نسبت به تاریخ وهابیت مطالعه کنند، گرفتار این وهابی صفت‌هایی که امروز پول از سعودی می‌گیرند و به عنوان روحانیون خودشان هستند که این‌ها روحانی نیستند، کسانی هستند که وهابی شدند، منتها به جرأت نمی‌توانند بگویند: ما وهابی هستیم و پولهای کلانی از سعودی‌های ملعون می‌گیرند.

مطالعه و دقت کنند ببینند، اتفاقاً اول، چه کسانی جلوی این‌ها ایستادند؟ علمای اهل جماعت در مقابل این‌ها ایستادند، چه کسی ابن تیمیه را به عنوان کافر اعلام کرد و گفت: این اصلاً عقایدش باطل است؟ مطالعه کنند ببینند که علمای اهل جماعت در مقابل این‌ها ایستادند و گفتند: این‌ها اصلاً دین و اسلام ندارند این‌ها نکات مهمی است، باید در آن‌ها تأمل کرد.

وهّابیّت ملعون در پوشش علمای اهل سنّت

لذا شما عزیزان خیلی باید مطالعه و دقت کنید، تا کسی شبهه می‌اندازد یا دعوت به مناظره یا چیزی باشد، نمی‌آیند معلوم است، خیلی از اینهایی که انسانهای بی‌سوادی هستند و خود علمای اهل جماعت هم این‌ها را قبول ندارند، امّا خودشان را در پوست به ظاهر، علمای اهل جماعت تبیین می‌کنند و می‌گویند: ما علمای اهل جماعت هستیم!

نمی‌خواهیم روی منبر، اسمشان را بیاوریم اینقدر این‌ها بی‌سواد هستند که گاهی علمای ما می‌گویند: بیایید مناظره کنیم، فرار می‌کنند بعد می‌گویند: ما نمی‌آییم. بزرگان ما تواضع به خرج دادند که گفتند: بیایید مناظره کنیم والّا اصلاً عددی نیستند که بزرگان ما بخواهند با این‌ها مناظره کنند.

اگر هم جایی بپذیرند، دروغ می‌گویند، مناظره نمی‌کنند و بعد هم می‌گویند: ما می‌آییم مباهله، مباهله، اصلاً مال کسانی دیگر است! باز هم آقایان ما می‌گویند: نه، ما مباهله نمی‌کنیم، امّا اگر اصرار دارید، بیایید مباهله کنیم، امّا برای مباهله هم حاضر نمی‌شوند؛ یعنی دروغ این‌ها کاملاً مشهود است و خودشان را هم به عنوان علمای اهل جماعت می‌دانند! این‌ها علمای اهل جماعت نیستند.

علمای اهل سنّت چهرهِ‌ی کریه وهابیت و داعش را می‌شناسند

علمای اهل جماعت، از این‌ها بری هستند، علمای اهل جماعت کسانی هستند که که مانند آن عالم مصری، خطبه می‌خواند و داعش را معرفی می‌کند و می‌گوید: این داعشی‌ها که با این چهره هستند؛‌‌ همان چیزی است که روایات بیان کردند در آخر الزمان می‌آیند با موی بلند و وضعیتشان اینطور است و خلاف دین عمل می‌کنند.

علمای اهل جماعت آن‌ها هستند که به حقیقت، این وهابیت ملعون را می‌شناسند و این داعشی که وهابیت، پول را درست کرده امّا علی ایّ حال مکر و خدعه، همیشه طوری است که دیگران می‌فه‌مند و در ‌‌نهایت هم جواب نمی‌دهد.

لذا وقتی راجع به معاویه نکاتی را بیان می‌کنیم، طبیعی است علمای اهل جماعت هم می‌دانند، این‌ها چیست و در کتبشان هم نوشته‌اند

یزیدیان، مدافع یزید هستند!

ببینید چه می‌شود، با اینکه یزید، فسق و فجورش، علن است و از معاویه، پست‌تر است، گاهی همین وهابی‌ها می‌آیند و در پوست علمای اهل جماعت قرار می‌گیرند؛ امّا سر در آخور سعودی‌ها کرده و تغذیه می‌شوند و می‌گویند: یزید هم یک اشتباهی کرد، اشتباهش، اشتباه اجتهادی بود و نظرش این بود!

یعنی این‌چنین از یزیدی که میمون باز و مشروب خوار است و دارای انواع فسق علنی است، دفاع می‌کنند. البته عرض کردم علمای اهل جماعت خودشان می‌دانند این‌ها چه کسانی هستند، امّا بعضی مواقع، کسانی که وهابی صفت هستند، می‌آیند و خود را به نام علمای اهل جماعت معرّفی می‌کنند.

در ایران خودمان هم بعضی از این‌ها هستند، خیلی از علمای اهل جماعت، این‌ها را قبول ندارند، امّا چرا امور اهل جماعت دست این‌ها افتاده؟ برای اینکه این‌ها با پول وهابیّت، قدرت گرفته‌اند.

حالا چرا بعضی مواقع این دولتمردان ما آن‌ها را در دستگاه‌های خودشان می‌آورند؟! این هم یک چیزی است که باید تأمل کرد و ببینیم موضوع چیست.

لذا آن‌ها خودشان در مورد معاویه‌، مطالبی را بیان کردند که بسیار جالب است، مثلاً روایتی هست که هم در مسند امام احمد ابن حنبل است که مؤسسه الرساله بیروت این را در جلد سی و هشتم چاپ کرده، هم ابن کثیر دمشقی بیان می‌کند و هم در کتاب جامع المسانید السنن الهادی لأقوم سنن آمده است.

در این روایت آمده که عبدالله ابن بریده می‌گوید: «دخلت أنا و أبی علی معاویه، فأجلسنا علی الفرش، ثم اتینا بالطعام فأکلنا، ثم اتینا بالشراب، فشرب معاویه ثم ناول أبی ثم قالأی والد بریده: ما شربته منذ حرمه رسول اللّه (ص)» من با پدرم، بر معاویه وارد شدیم و به اصطلاح بر صندلی‌های آن‌چنانی و تخت‌هایی که در کاخش بود، نشستیم و طعامی را خوردیم. بعد شراب آوردند، معاویه خورد. به پدرم تعارف کردند، پدرم گفت: من نمی‌خورم؛ چون از آن موقع که رسول الله، شراب را حرام کرده است، از آن به بعد دیگر نخوردم.

دقّت کنید این روایتی است که در کتب خود اهل جماعت است که سند‌هایش را هم بیان کردیم. آن‌وقت یک عدّه از وهابیّت ملعون می‌آیند برای یزید که دیگر خباثت‌هایش علن بود، کتابی به نام امیرالمؤمنین یزید (؟) می‌نویسند! البته همان‌طور که بیان کردم این‌ها از اهل جماعت نیستند و ما این‌ها را هل جماعت نمی‌دانیم. این‌ها خودشان را در قالب اهل جماعت زدند و در اصل از جانب وهابیّت تغذیه می‌شوند و پول می‌گیرند که بگویند: کار یزید در مقابل ابی عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) یک اجتهاد بوده که روایت هم دارند اگر مجتهد خطا کرد، چون اجتهاد کرده به هر حال بر خطایش هم مأجور است، امّا اگر اجتهاد کرد و رأیش درست بود، دو ثواب می‌برد!

یعنی اگر ابی‌عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) را کشته، ایرادی که ندارد، هیچ، بحمدالله مأجور هم هست! آیا واقعاً می‌شود گفت که این حرف‌ها از روی عقل است؟ آیا جز حماقت می‌شود اسم دیگری رویش گذاشت؟ چه کسی می‌تواند این را باور کند که این، عقل است؟!

لذا اینطور مطالب‌‌ همان می‌شود که بیان کردیم: «لایفلِح مَن لایَعقِل ولا یَعقِل من لا یَعلم» و «معرفة العلم بالعقل». پس این‌ها تصوّر عقل است و در آخر، گرفتار می‌شوند.

وصیّت معاویه در مورد برخورد یزید با چهار شخصیّت مهم

معاویه هم این‌طور بود که خودش را گرفتار کرد. تاریخ الدمشقیه می‌گوید معاویه در وصیّتش به یزید گفت: این چهار نفر، از جمله ابی‌عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) را مراقبت کن و با هر کدام به گونه‌ای خاص که می‌گویم، رفتار کن.

در وصیتش به عبدالله بن عمر هم اشاره می‌کند و می‌گوید: او، اهل عبادت است و خیلی کاری به تو ندارد. تو فقط تطمیعش کن و توصیه‌هایی را که به تو می‌کند، قبول کن. اتفاقاً یکی از توصیه‌های او این بود که مختار را آزاد کن که او هم مختار را آزاد کرد. یعنی منظور معاویه این بود که به عنوان فرزند خلیفه، حرمتی داشته باشد.

در مورد عبدالله ابن ابی‌بکر هم بیان می‌کند: اوّل اطرافیان او را بخر، خودش هم به ظنّ و مطالبی گرفتار است، او را هم از طریق تطمیع، ساکت کن.

امّا ابن‌زبیر را به هیچ عنوان راحت نگذار، اگر به او دست یافتی، تکه تکه‌اش کن که اگر او به تو دست یابد، تو را تکه تکه می‌کند.

امّا در مورد حسین‌بن‌علی احترامش را داشته باش و فقط مراقب عراقی‌ها باش. هر روز به تو گفتند: والی را عوض کن، والی را تغییر بده، عیبی ندارد. بهتر از این است که صد هزار شمشیر از نیام بیرون بیاید و در مقابل تو قرار بگیرد. فقط مراقب باش که این‌ها ارتباطی با حسین بن علی نداشته باشند. اگر هم این‌ها باعث شدند که تو بر حسن ظفر یافتی، حسین را محترم بدار.

ابن عساکر می‌گوید: معلوم است که خود معاویه متوجّه شده بود حیله و مکری که راجع به امیرالمؤمنین به کار برد، به جایی نرسید.

برخی افراد اگر سواد نداشتند، رستگار می‌شدند!

یک نمونه دیگر راجع به این قضیّه بیان کنم که ببینید علّت همین جهل است. جهل مردم باعث می‌شود که خیلی از کار‌ها مع‌الأسف پیش برود. البته بیان کردیم که دو نوع جهل است، یک جهل که‌‌ همان جهل علمی است؛ یعنی بی‌سواد هستند و نمی‌دانند و شاید یک روزی متوجّه بشوند. امّا جهل عقلی بدبختی می‌آورد. در جهل عقلی، چند مطلب می‌داند، تصوّر می‌کند که چون این‌ها را می‌دانم، دیگر همه چیز می‌دانم. این، معرفت علمی نیست و سواد است. چون بیان کردیم: معرفت علم به عقل است. معیار حقیقی در علم و معرفت، در آن عقل سلیم است. «التعلم بالعقل یعتقد»، علم، نتیجه عملکرد عقل است. علم حقیقی، این است و بقیّه سواد است.

چون بلد است، می‌گوید: چه اشکالی دارد؟! لذا خودش را در مقابل امیرالمؤمنین قرار می‌دهد! شریح قاضی می‌شود. گرچه آن‌ها یهودی هستند و دست‌هایی در کار است. امّا حالا اگر خیلی بخواهیم قضیّه یهودی بودن او و امثال ابوموسی اشعری را که یهودی‌زاده است، ندید بگیریم، حداقل قضیّه این است که ابوموسی اشعری هم خودش را در مقابل امیرالمؤمنین، کسی می‌داند و می‌گوید: من هم باسوادم!

کما اینکه آن کسی که خودش اگردی کرده، می‌گوید: «لو لا السّنتان لهلک النّعمان»، امّا باز خودش را در مقابل امام صادق، کسی می‌داند. به این‌ها سواد می‌گویند و چنین کسی در جهل مرکّب می‌افتد. اتّفاقاً جهل مرکّب این است که واقعاً نمی‌داند و تصوّر می‌کند می‌داند. چون با دانستن چند واژه تصوّر می‌کند که من دیگر خودم هم فقیه هستم، خودم هم چنین و چنانم و... و اتّفاقاً چنین کسی که یک مقدار سواد دارد، بدبخت، بیچاره و گرفتار می‌شود. ابوحنیفه دچار مشکل می‌شود. شافعی می‌داند، به حقیقت می‌داند که امیرالمؤمینن کیست، اوست که می‌گوید: علی حبّه جنّه قسیم النّار و الجنّه وصی المصطفی حقا امام الانس و الجنّه، ولی به خاطر چند تا چیزی که می‌داند گرفتار می‌شود.

انقلاب اسلامی ما هم همین‌طور بود. سیّد کاظم شریعتمداری به ظاهر چیزی می‌داند، دچار گرفتاری همین می‌دانم می‌شود. امّا آیت‌الله العظمی اراکی، آیت‌الله العظمی گلپایگانی، آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی و... به علم می‌رسند و ادّعای منیّت نمی‌کنند. اگر این‌ها را مقایسه نکنیم، پس خواندن تاریخ به چه درد می‌خورد؟! همان‌طور که بیان کردیم هدف ما از خواندن تاریخ، خواندن قصّه و رمّان که نیست. مثلاً حالا تاریخ خواندیم که چه بشود؟! باید معلوم شود که امکان دارد در زمان ما هم‌‌ همان اتّفاقات رخ بدهد. دو تا درس بخوانیم و چیزی بدانیم، بعد مدّعی شویم و بگوییم: من خودم می‌دانم، من خودم بلدم و.... این ما را بیچاره، گرفتار و بدبخت می‌کند.

الآن هم همین طور است، یک عدّه که در مقابل امام‌المسلمین (مدّ ظلّه العالی) می‌ایستند، ادّعا می‌کنند که من هم می‌دانم؛ چون چند کلاس سواد دارند. امّا این نمی‌تواند ملاک باشد. این عقل نیست، جهل است. جهل در مقابل عقل بد‌تر است. چون هعمان‌طور که بیان کردیم، جهل دو شاخه دارد، یکی در مقابل علم در روایات بیان شده و یکی در مقابل عقل. اتّفاقاً جهل در مقابل عقل خطرناک است. آن جهل خیلی خطر ندارد، البته از آن جهل هم یک عدّه استفاده می‌کنند، امّا اتّفاقاً کسانی که به جهل عقلی دچار هستند، از آن جهل سوادی یعنی مردم سوءاستفاده می‌کنند. لذا آن کسی که جهل عقلی را دارد، خطرناک است. همین این‌ها هستند که امیرالمؤمنین را خانه‌نشین کردند.

یکی از اولیاء خدا فرمودند: با امام راحل به کوفه رفتیم، بعد سر قبر مختار رفتیم. به امام گفتم: شما معتقدید که سر قبر مختار هم بروید، ایشان سکوت کرد، ولی دفعات بعد دیگر نرفتند. گفتم: چه اشتباهی کردم سؤال کردم. دیدم یک دلیلش این است که برخی معتقدند درست است که مختار دل اهل‌بیت را شاد کرد، امّا آن‌جا که باید به امام مجتبی می‌گفت: من در سپاه شما هستم و خود را در مقابل امام، نیست می‌دید؛ اعلان موجودیّت کرد به این عنوان که من می‌فهمم. به تعبیری دچار یک شعور سیاسی برای خودش شد. این‌ها که احساس شعور سیاسی برای خودشان می‌کنند، همین‌طور می‌شوند دیگر که این أنانیّت برایشان به وجود می‌آید که من هستم، من می‌دانم و.... این‌جاست که خراب می‌کند. گاهی انسان از برخی‌ها چیزهایی می‌شنود که باورش نمی‌شود و می‌بیند که همان‌جا گرفتار می‌شود. چون احساس این را دارد که ما هم یک چیزی می‌دانیم. این سواد است که انسان را بدبخت می‌کند. برخی مواقع اگر این سواد نباشد، فرد به فلاح و رستگاری می‌رسد. امّا این سواد است که انسان را بیچاره می‌کند، علم نیست، سواد است. «لایفلِح مَن لایَعقِل ولا یَعقِل من لا یَعلم». این فرق می‌کند. آن سواد است و سواد هم تصوّر می‌کند که دیگر همه چیز را می‌داند که این جهل عقلی است و جهل مرکّب می‌باشد.‌ای کاش نمی‌دانست.

مثال زدم، گفتم عرفان، معرفت‌شناسی است، امّا برخی از آقایان می‌گویند: نخیر، به درد فلانی نمی‌خورد. برای او خوب نیست. دلیلش چیست؟ چون خودش را گرفتار و بیچاره می‌کند.

عقل است که انسان را به عبد صالح شدن می‌رساند

یکی از چیزهایی که معاویه گرفتار شد، همین بود. البته اوّلین مورد‌‌ همان نفس دون او بود. این‌ها هم که ایمان نداشتند و اسلام را هم قبول نداشتند، امّا حالا برخی آقایان می‌خواهند تبیین می‌کنند که وقتی اسلام آورد، دیگر راستی راستی مسلمان شد، که این‌طور نیست. حالا به فرض بگوییم: سلّمنا و آن را هم بخواهیم بپذیریم، امّا حداقل قضیّه این است که او مدّعی بود که من هم در مقابل علی، کسی هستم. او هم یک صحابه است و من هم یک صحابه هستم. اینکه بالاخره من هم یک صحابه هستم، انسان را بیچاره می‌کند.

اینکه تصوّر کند خدیجه (علی‌ها الصّلوة و السّلام)، همسر پیامبر است، من هم همسر پیامبر هستم، انسان را گرفتار می‌کند.

امّا اینکه حضرت ابالفضل العبّاس (علیه الصّلوة و السّلام) حرم جدا دارد، حضرت أبی‌عبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) هم حرم جدا دارد، فلسفه‌ای دارد. اصلاً همان‌طور که بیان کردم به قول برخی از بزرگان، بین‌الحرمین هم خودش حرم است. علّت این بود که ابالفضل العبّاس (علیه الصّلوة و السّلام) اصلاً نگفت که من هم پسر امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) هستم. برعکس واقعاً خود را در حد فرزندان حضرت زهرا (علی‌ها الصّلوة و السّلام) نمی‌دانست و خدای متعال هم این‌طور به او مقام و منزلت داد.

او به این رسیده که من کجا؟! امام زمانم کجا؟! مگر می‌شود من خودم را با او مقایسه کنم که حالا مثلاً من هم از امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) هستم، که هست، امّا باب معرفتی بالاست، عقل دارد.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) همیشه این‌طور می‌فرمودند، می‌فرمودند: ابالفضل العبّاس که او را عبد صالح بیان می‌کنیم و در زیارت‌نامه‌شان می‌خوانیم: «السلام علیک ای‌ها العبد الصالح، المطیع للّه ولرسوله و...»؛ دلیل عبد بودن ایشان، این است که عین عبد، عقل است و ایشان عقل دارد و موقعیّت خود را می‌داند.

امّا گاهی هم می‌شود طرف تا دو تا سواد می‌خواند و مثلاً اجتهاد هم می‌گیرد، وقتی از نجف رد می‌شده، به حرم قمر منیر بنی هاشم اشاره می‌کند و می‌گوید: ابالفضل العباس! شما خیلی برادر باوفایی بودی، اما شیخ طوسی یا شیخ الطایفه یا بعضی از بزرگان کجا و شما کجا؟!

امّا او خودش در عالم رؤیا می‌بیند که قمر منیر بنی هاشم، با یک نگاهی که به شیخ حرّ عزیز وقتی که توبه کرد، می‌کند؛ سبب می‌شود که از نسل او، شیخ حرّ عاملی قرار می‌گیرد. شیح حرّ از نسل حرّ بن یزید ریاحی است. شیخ حرّی که نائب الرضا بشود، شیخ حری که در کنار ضریحش هم نوشته شده: کسی نمی‌داند برای چه به مشهد آمد! شیخ حرّی که تنها فردی از علماء است که در حرم ثامن‌الحجج (علیه آلاف التّحیّه و الثّناء) ضریح دارد و جای سؤال است که چرا فقط برای ایشان حالت ضریح مانند هست؟! شیخ حرّی که همه پای سفره کرم وسایل الشیعه ایشان می‌نشینیم و....

لذا وقتی خدا بخواهد ابالفضل العباس به آن مقام می‌رسد که خودش یک حرم مجزّا داشته باشد. شهدای کربلا همه یک‌جا هستند اما ابالفضل العباس یک جای دیگر است و بین این دو جایگاه بین‌الحرمین می‌شود که خودش غوغایی است و‌‌ همان هم یک حرم می‌شود. تازه به قول آیت‌الله مولوی قندهاری، در عرفه دیگر همه جا قبّه است و حتّی بین‌الحرمین هم دیگر خودش قبّه ابی‌عبدالله است. این‌ها همه نکات بسیار مهمّی است.

لذا چون ابالفضل العباس می‌داند، معرفت دارد، به این مقام رسیده و اصلاً عبد صالح که به ایشان بیان می‌شود، چون عینش، عقل است، امّا بعضی اصلاً متوجّه نیستند.

چه شد که امام حسن و امام حسین (علیهما الصّلوة و السّلام) با معاویه بیعت کردند؟!

معاویه با آن وضعیت یکی از کارهایی که کرد، این بود که در مقابل امام حسن (علیه الصّلوة و السّلام) هم لشگر کشید و با ایشان مقابله کرد. وجود مقدّس امام حسن مجتبی (علیه الصّلوة و السّلام) هم با دوازده هزار نفر افراد به میدان آمدند و عبیدالله بن عباس هم از فرماندهان سپاه بودند، قیس ابن عباده هم فرمانده لشکر بودند و با این لشکر، تنها چیزی که می‌تواند برای معاویه پیروزی آفرین باشد، دو چیز است: یکی فتنه جدید که این بار دیگر با سلاح قرآن به نی نیامدند و با خرید سران لشکر آمدند و دوم با شایعه، شایعه هم این بود که قیس ابن عباده، فرمانده لشکر کشته شد.

جالب است که تاریخ می‌نویسد: طوری شد که همین لشکر به خیمه امام حسن مجتبی حمله کردند و اموال ایشان را غارت کردند و حتی گلیم زیر پای حضرت را کشیدند و خود لشکر امام مجتبی، به ران مبارک امام مجتبی ضربه زدند. امام متوجه شد و برایش مسجل شد که این جنگ دیگر هیچ چیزی ندارد و شکست قطعی است و....

لذا معاویه هم با مکر جدیدی جلو آمد؛ همان‌طور که بیان کردیم: فتنه‌ها هر بار جدید است. این بار مکر او، نامه خالی آوردن و امضا کردن یک برگه سفید بود و با این حیله بود که معاویه پیروز شد و در سال چهل و یک هجری که عام الجماعه نامیدند، وارد کوفه شد و امام مجتبی و ابی‌عبدالله (علیهما الصّلوة و السّلام) هم با معاویه بیعت کردند. ببینید کار به کجا می‌رسد که اگر کسی هشیار نباشد و در جهل قرار بگیرد، کاری می‌کنند که امام زمانش با چنین کسی بیعت کند!

لذا اینکه می‌گویند امام زمان نمی‌آید، برای این است که اگر امام بیاید، در بیعت هیچ یک از ائمه جور نخواهند بود. درک این برای ما سخت است که مگر می‌شود امام زیر بیعت یک جائری مثل معاویه برود؟! بله، وقتی امّت بیدار نباشند امام هم مجبور به بیعت با حاکم جائر می‌شود، ولو امام معصوم باشد. باورش برای ما خیلی سخت است. از بس ما به اهل بیت ارادت داریم - که این ارادت هم خودش مبارک است - نمی‌توانیم باور کنیم و می‌گوییم: مگر می‌شود؟! امّا ببینید که جهل، کاری کرد که امیر المومنین به بیعت رفتند، امام مجتبی و امام حسین هم به بیعت معاویه رفتند و این سال را سال عام الجماعه نامیدند و به استثنای خوارج همه تحت سلطه یک خلیفه در آمدند و به این دلیل، سال عام الجماعه به آن، گویند. این سال، اوّلین سنگ بنای سلسله پادشاهی امویان بود که تا سال 91 هجری در تمام ممالک اسلامی حکومت یافت و از آن پس بیش از هفت قرن، آن قضیّه سلطنت که حالا بعد از امویان، بنی العباس و... به وجود آمد.

حالا آن قضیه سلطنت و حکومت هم همه به خاطر جهل به وجود آمد. إن‌شاءالله در جلسه آینده انتصابات معاویه را بیان می‌کنم که به قدری این انتصابات عجیب غریب هست که بعضی از مواقع فقط در انحصار قریش و به خصوص بنی امیه هست که صدای بعضی‌ها را در می‌آورد و کاری می‌کند که مثلاً خود عبد الله بن عمر یکی از کسانی است که دائم به معاویه نسبت به این قضایا ایراد می‌گیرد که إن‌شاءالله بیان خواهیم کرد.

پس باید بدانیم که جهل عامل این قضایا شده است و در علم بما هو علم، جهل نیست. جهلی که بیان می‌کنیم، جهل سوادی و عقلی است که در علم وجود ندارد. اتّفاقاً عقل بما هو عقل، علم حقیقی هم می‌آورد، امّا اگر انسان در جهل باشد، گرفتار می‌شود و اتّفاقاً اینجاست که به ظاهر خواصّ امّت که سواد هم دارند، باعث دگرگونی در جامعه می‌شوند، طوری که جامعه علوی تبدیل به جامعه اموی شود. همین خواصند، خواصی که سواد دارند، امّا عقل ندارند.


ویدیو مرتبط :
معاویه بن یزید بن معاویه چه جور شخصیتی بود؟