فرهنگی


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

استاندار حلبچه عراق وارد ایلام شد

به گزارش ایرنا، عبدالله محمد به همراه ارکان حسن مشاور وی عصر امروز یکشنبه 26 اردیبهشت وارد استان شده و با مقامات استانداری ایلام دیدار کرد.قرار است استاندار میسان، واسط، ...



دنیای امروز به رنسانس جدید در فکر و اندیشه نیاز دارد


به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، هر انسانی هدف از زندگی و در واقع فلسفه زندگی را به نوع خاصی تعریف می‌کند، برخی اعتقاد دارند که باید فلسفی زندگی کرد و برخی دیگر می‌گویند زندگی فلسفی دنیا را برایمان دشوارتر می‌کند، فردی مثل لودویگ ویتگنشتاین (فیلسوف اتریشی، 1889 ـ 1951م) زندگی معمول انسان‌ها را اصیل می‌داند و سؤالات فلسفی را نادرست می‌پندارد اما در مقابلش عده‌ای زندگی را بر مدار پرسش‌های فلسفی ترسیم و این نوع زندگی را با اصالت تعریف می‌کنند و ارزش زندگی را به تأمل و تفکر در باب مسائل مختلف در این حوزه توصیف می‌کنند.

در آستانه روز جهانی فلسفه (20 نوآمبر ـ 29 آبان) سلسله‌ گفت‌وگوهایی درباره فلسفه زندگی و ارتباط زندگی انسان و تفکر فلسفی ترتیب دادیم. در ادامه مشروح گفت‌وگو با حجت‌الاسلام حمیدرضا شاکرین، عضو گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مدیر گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر می‌شود.

 

*به عنوان سؤال نخست بفرمایید که آیا زندگی فلسفی فقط برای فیلسوفان است و این زندگی چه تفاوتی با زندگی روزمره دارد؟

ابتدا بگویم که دوگانگی بین زندگی فلسفی و زندگی روزمره صحیح نیست چرا که در کل زندگی بدون فلسفه نیست. انسان موجود مختاری است و این موجود در تمام زندگی خود همواره دست به انتخاب‌هایی می‌زند و در هر کاری که انجام می‌دهد حتی در ابتدایی‌ترین مسائل نظیر نوع پوشش، رفتار و مسائل مختلف زندگی مدام در حال انتخاب است حال باید دید که این انتخاب‌ها بر چه اساسی انجام می‌شود؟ چرا یک نفر سبک خاصی را می‌پسندد و دیگری سبک دیگری را؟

پاسخ این امر به بینش، شناخت و درک انسان از زندگی باز می‌گردد که همه اینها ریشه‌های فلسفی دارد ما تصور می‌کنیم فلسفه تنها برای فیلسوفان است و این پاسخ پرسش شماست، اینگونه نیست که زندگی فلسفی تنها برای فیلسوفان باشد و زندگی فلسفی تنها زندگی باشد که براساس مطالعات عمیق و تحقیقات فلسفی صورت بگیرد درحالیکه همه ما با فلسفه زندگی می‌کنیم و فلسفه در متن زندگی همه انسان‌ها است.

*پس چه تفاوتی بین انسان فیلسوف و غیر فیلسوف است؟

تفاوت این دو نظیر تفاوت انسان طبیب با غیر طبیب است ما همه با مباحث سلامت، بهداشت و امور مربوط به پزشکی سروکار داریم اما همه ما پزشک نیستیم! منتها نحوه مراجعه به پزشک با نحوه مراجعه به فیلسوف متفاوت است گاه ناخودآگاه برخی فلسفه‌ها به زندگی ما می‌آید و افکار، بینش و ارزش های ما را سامان می‌دهد درحالیکه ما بدان آگاه نیستیم یا توجه نمی‌کنیم.

به لحاظ محتوایی همه ما با فلسفه زندگی می‌کنیم درحالیکه ممکن است فیلسوف نباشیم اما به لحاظ کلاسیک بین فیلسوف و غیر فیلسوف تفاوت وجود دارد

نکته دیگر این است که ما زمانی می‌گوییم فلسفه یک زمان منظورمان محتوای فلسفی است و یک زمان دانش فلسفی و کار کلاسیک با روش های خاص خود، همه نکاتی که تاکنون بنده عرض کردم به لحاظ محتوای فلسفی مدنظر است چرا که به لحاظ محتوایی همه ما با فلسفه زندگی می‌کنیم درحالیکه ممکن است فیلسوف نباشیم.

*بهترین و مهمترین منبعی که پرسش‌های فلسفی ما را به لحاظ محتوایی پاسخ می‌دهد، چیست؟

ادیان، نوعاً انسان‌ها پرسش‌های فلسفی‌شان را از دین می‌پرسند نظیر معنای زندگی، هستی‌، آخرت و ... به ویژه ادیان الهی که منبع غنی فلسفی هستند و تمام پرسش‌های فلسفی ما را پاسخ می‌دهند.

اما درباره فلسفه به مثابه دانش باید بگویم که اینجا معنای فیلسوف و غیر فیلسوف متفاوت می‌شود و فیلسوف کسی است که مرتب در حال تعقل و خردورزی با روش‌های خاص خود است و دیگران کاربران فلسفه هستند و دائم از محصولات فکری فلسفی در زندگی خود استفاده می‌کنند در نهایت به معنای محتوایی فلسفه در بطن زندگی ماست درحالیکه به معنای کلاسیک ما فیلسوف و غیر فیلسوف داریم همانطور که پزشک و غیر پزشک داریم.

*در زندگی فیلسوفانه چه چیز زیبا و مهم است و مهمترین دغدغه یک فیلسوف چیست؟

-مهمترین دغدغه فیلسوف کشف حقیقت است و زیباترین امر هم در زندگی‌اش این است که حقیقتی را کشف کند، شاید بتوان گفت این نکته اختصاص به فیلسوفان ندارد چرا که یکی از خصوصیات فطری و ذاتی انسان حس کنجکاوی است، این غریزه در وجود انسان بدین شکل است که همه ما دوست داریم حقایق را درک کنیم و با واقعیت‌ها آشنا شویم البته طبیعتاً در برخی انسان‌ها این حس قوی‌تر و پررنگ‌تر است و برخی انسان‌ها در پرتو یک مجموعه وابستگی‌ها به برخی امور کم کم نسبت به این غریزه بی توجه می‌شوند اما در اصل ریشه این امر در نهاد انسان است.

مهمترین دغدغه فیلسوف کشف حقیقت است و زیباترین امر هم در زندگی اش این است که حقیقتی را کشف کند

بنابراین فردی که اهل تعقل و اندیشه‌ورزی است حس کشف حقیقت در وجودش بیشتر رشد

می‌کند یا مثلاً در زندگی دینی هم می‌بینیم تا آنجا که برخی متفکران حیات را مساوی فهم، دانستن و کشف حقایق می‌دانند و انسانی که در جستجوی شناخت حقایق هستی نیست را یک مُرده تلقی می‌کنند.

بنابراین کشف حقیقت ریشه در ذات انسان دارد و از لذت‌های مهم زندگی انسان است که بتواند هستی را بشناسد، حقایق آن را درک کند و بداند در چه جهانی زندگی می‌کند و این جهان با چه هدفی ایجاد شده است.

*مهمترین عاملی که رابطه نابسامان دنیای امروز و انسان را بهبود می‌بخشد چیست و فیلسوف در این زمینه چه نقشی دارد؟

خودشناسی کلید مورد نیاز دنیای نابسامان امروز است مشکلی که ما امروز در دنیا مشاهده می‌کنیم به ویژه در جهان غرب و دیگران را هم به این دام افکنده، این است که اصل شناخت، حقیقت هستی را به بطلان کشیدیم. دیدگاه‌هایی که در فلسفه‌های کانت، پساکانت و جریانات سوبژکتیویته دیده می‌شود، واقعیت و عینیت را در دامان فرد غلتانده و ماوراء را نادیده گرفته است.

واقعیت برای انسان منهای خودش دیگر معنایی ندارد، انسان امروز معتقد است که واقعیت فی نفسه اگر هم وجود داشته باشد، دست یافتنی نیست با این نگاه به هستی انسان تفکر، تعقل و معرفتش متفاوت شد از سوی دیگر نگاه انسان به خود باعث شد خود را چیزی بیش از تمنیات نفسانی نبیند و دیگر حقایق را کنار بگذارد یا حتی آنها را انکار کند، بنابراین دید انسان به دنیا به همین چند روز مادی معطوف شد و انسان به دنبال ارضا نیازهای مادی خود پرداخت.

در این مرحله است که استعمار و استثمار به وجود آمد ابتدا انسان به استعمار جهان و طبیعت پرداخت و دنیایی با علم و تکنولوژی در اختیار قدرت و نفس اماره پدید آمد،‌ جهان دو قطبی شد و عده‌ای بر دیگران مسلط شدند و علم و دانش را در اختیار گرفتند و بقیه هم محروم و تحت سلطه و مشمول ستم و بهره کشی شدند.

در نهایت اگر انسان به انسان شناسی صحیح و حقیقت وجودی خود بازگردد مسیر زندگی‌ و علم و دانش نوع دیگری خواهد شد و تمدن شکل، رنگ و معنای دیگری خواهد یافت و این از بزرگترین خلاء‌های دوران مدرن و پسامدرن است، فلسفه مناسب باید انسان را به مسیر صحیح در این راستا بیاورد.

*در نهایت آیا می‌توانیم به ظهور یک تفکر ناب فلسفی نظیر آنچه در گذشته تمدنی ما بوده است، خوش بین باشیم؟

بله به هر حال ماهیت انسان تغییر نکرده است و مسیر برایش باز است با وجود اینکه یک مشکلاتی ایجاد شده است اما مشاهده می‌کنیم که خود غرب هم امروز آهنگ حرکتش متفاوت شده و برخی متفکران غربی در مسیر علم و فلسفه علم از تفکر الحادی دست کشیده و به مسیر تفکرات دینی سوق یافته‌اند.

غرب هم امروز آهنگ حرکتش متفاوت شده و برخی متفکران غربی در مسیر علم و فلسفه علم از تفکر الحادی دست کشیده و به مسیر تفکرات دینی سوق یافته‌اند

حرکت‌هایی که به سمت دینداری در کشورهای مختلف ایجاد شده تأثیرات انقلاب اسلامی ایران در سطح جهانی بوده است به تعبیر پیتر برگر که پیش از انقلاب ایران معتقد بود جهان به سمت سکولاریسم ناب حرکت می‌کند و دین زدایی کامل بشر اتفاق می‌افتد، در حوالی انقلاب اسلامی وی رسما نظر خود را تغییر داد و بحث جهان دینی را مطرح کرد و اعتقاد یافت که دنیا به سمت حقایق دینی باز می‌گردد.

بنابراین امروز ما در شرایطی قرار داریم که همانطور که در دوران رنسانس خدا کنار گذاشته شد و بشر به تعبیری جانشین خدا شد امروز رنسانس دیگری رخ داده و این حرکت با انقلاب اسلامی ایران شروع شده است، منتها در عالم علم و اندیشه و فلسفه باید بیشتر کار کرد و به نتایج و ثمرات این مسائل امیدوارتر بود.

انتهای پیام/ک


ویدیو مرتبط :
بنیادهای اندیشه ی سیاسی مدرن: رنسانس