داستان های واقعی/ آبگوشت شیشه ای


  X  

تاریخ خبر : یکشنبه 1394.08.24 - 14:56

داستان های واقعی/ آبگوشت شیشه ای

خراسان/ شلمچه بودیم. بی سیم زدیم به حاجی که: «پس این غذا چی شد؟» خندید و گفت: «کم کم آبگوشت می رسه!» دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی، که یکی از بچه ها داد زد: «اومد! تویوتای قاسم اومد!»
خودش بود. تویوتای درب و داغون اومد و روبه رومون ایستاد. قاسم زخم و زیلی پیاده شد. ریختیم دورش و پرسیدیم: «چی شده؟» گفت: «تصادف کردم!» [پرسیدیم:] «غذا کو؟» گفت: «جلوی ماشین.» در تویوتا رو به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشت رو برداشتیم.
نصف آبگوشت ها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. با خوشحالی می رفتیم که قاسم از کنار تانکر آب داد زد: «نخورید! نخورید! داخلش خرده شیشه است!» با خوش فکری مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشت ها رو صاف کردیم. خوشحال بودیم و می رفتیم طرف سنگر که دوباره قاسم گفت: «نبرید! نبرید! نخورید!» گفتیم: «صافشون کردیم.» گفت: «خواستم شیشه ها رو در بیارم، دستم خونی شد و چکید داخل قابلمه.» همه با هم گفتیم: «اَه ه ه!! مُرده شُورت رو ببرند! قاسم!» و بعد وِلو شدیم روی زمین. احمد بسته نون رو با سرعت آورد و گفت: «تا برای نون ها مشکلی پیش نیومده، بخورید!»
مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس، راوی: محسن صالحی حاجی آبادی

نظر شما


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده