«راننده تاکسی» از زبان رابرت دنیرو، مارتین اسکورسیزی و دیگر عوامل در چهلمین سالگرد اکران فیلم


«راننده تاکسی» از زبان رابرت دنیرو، مارتین اسکورسیزی و دیگر عوامل در چهلمین سالگرد اکران فیلمشرق/ به مناسبت چهلمین سالگرد ساخته‌شدن فیلم «راننده تاکسی»، برنامه نمایش ویژه‌ای برای‌ آن در جشنواره فیلم ترایبکا، جشنواره‌ای که بازیگر نقش راننده تاکسی فیلم، رابرت دنیرو از بنیان‌گذاران آن بوده، در نظر گرفته شده است. این فیلم فردا، پنجشنبه ٢١ آوریل (٢ اردیبهشت) در نیویورک به نمایش درمی‌آید و عوامل «راننده تاکسی» در آن حضور خواهند داشت. به همین مناسبت هالیوودریپورتر نیز گفت‌و‌گویی با ستاره‌‌ها، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و سایر عوامل فیلم منتشر کرده که از خلال آن نکات ناگفته و گاه غیرمنتظره و تعجب‌آوری را از روند تولید و پشت‌صحنه پرتنش این فیلم مارتین اسکورسیزی که اکنون به یکی از آثار کلاسیک تاریخ سینما بدل شده است، می‌توان دریافت.
فقط چندماه پس از آنکه مارتین اسکورسیزی فیلم‌برداری «راننده تاکسی» را در خیابان‌های نیویورک سال ١٩٧٥ به پایان برد، روزنامه نیویورک‌دیلی‌نیوز تیتر مشهوری درباره رئیس‌جمهور وقت ایالات‌متحده، جرالد فورد، در صفحه یک خود زد که از قول او خطاب به آن شهر نوشته بود: «بیفت بمیر» (فورد واقعا هرگز چنین چیزی درباره نیویورک بر زبان نیاورده بود- م.) رئیس‌جمهور در آن زمان از تصویب یک طرح فدرال برای نجات نیویورک که آن زمان در آستانه ورشکستگی بود، سر باز زده بود. فیلم «راننده تاکسی» نقطه حضیض تاریخ این شهر را به تصویر کشیده و ثبت کرده است: تراویس بیکل «راننده تاکسی» که رابرت دنیرو نقش او را بازی کرده و یک کهنه‌سرباز تنهای جنگ ویتنام است، تاکسی خود را در خیابان‌های خیس از باران به پیش می‌راند و حرکت رو به جلو و بی‌رحمانه او نشانه‌ای شوم است که بی‌شباهت به کوسه فیلم «آرواره‌ها» نیست. او به‌دنبال پااندازها و فروشندگان مواد مخدر است که پیاده‌روها را به گند کشیده‌اند. می‌گوید: «یه روز یک بارون درست‌وحسابی می‌آد و تموم این آشغال و کثافت‌ها رو از خیابون پاک می‌کنه». اکنون مدتی طولانی است که آن خیابان‌های پایین شهر شست‌وشو و پاکسازی شده‌اند، اما از قدرت مهیب و اضطراب‌آور فیلم «راننده تاکسی» که چهل‌سالگی‌اش با نمایش ویژه و تجدید دیدار عوامل فیلم در جشنواره فیلم ترایبکا در تاریخ ٢١ آوریل (٢ اردیبهشت) جشن گرفته می‌شود، به‌هیچ‌وجه کاسته نشده است. در فیلم‌نامه پل شریدر، فیلم‌نامه‌ای که خود در لحظه‌ای بحرانی زاده شد، بیکل در ابتدا شیفته یکی از کارمندان کمپین انتخاباتی می‌شود که سیبل شفرد نقش او را بازی می‌کند، یک زیبای سرد و دست‌نیافتنی، و هنگامی که دست رد به سینه‌اش می‌خورد، تلاش می‌کند تا نقش یک عامل انتقام و نجات‌دهنده یک نوجوان را برعهده بگیرد که جودی فاستر نقش او را بازی می‌کند. پالین کیل این فیلم را «یکی از معدود فیلم‌های واقعا ترسناک مدرن» نامیده است. فیلم نامزد چهار جایزه اسکار شد - برای دنیرو و فاستر بازیگر، برنارد هرمن آهنگ‌ساز و بهترین فیلم.
پل شریدر (فیلم‌نامه‌نویس): آن‌موقع درگیر یک رشته حال فروپاشی‌ها در زندگی‌ام بودم، داشتم طلاق می‌گرفتم، با AFI (انستیتو فیلم آمریکا) کشمکش داشتم و شغل نقدنویسی‌ام را از دست داده بودم. هیچ پولی در بساط نداشتم و آواره خیابان شده بودم، زندگی من کم‌وبیش داخل ماشینم می‌گذشت و کارم شده بود خیالبافی. سالن سینمایی در لس‌آنجلس بود که در تمام طول شب باز بود و من به آنجا می‌رفتم تا بخوابم. این زندگی نابسامان و افکار خراب و وحشتناک بالاخره کارم را به خون‌ریزی معده و اورژانس بیمارستان کشاند. من تقریبا ٢٧ساله بودم و وقتی به بیمارستان رفتم، تازه متوجه شدم که تقریبا یک ماه تمام است با هیچ‌کس صحبت نکرده‌ام. این‌طوری بود که استعاره تاکسی به ذهنم رسید- این تابوت فلزی که در سراسر شهر حرکت می‌کند و این مرد داخلش به دام افتاده است و درحالی‌که به نظر می‌رسد وسط جامعه است، درواقع تنهای‌تنهاست. می‌دانستم که اگر شروع نکنم درباره این شخصیت بنویسم، شروع می‌کنم به اینکه به خود خود او تبدیل شوم- آن‌هم اگر تا قبل از آن نشده باشم. بعد از آنکه از بیمارستان مرخص شدم، رفتم به خانه یکی از دوست‌های سابقم و بی‌وقفه نوشتم. اولین پیش‌نویس فیلم‌نامه شاید ٦٠ صفحه بود، و به‌محض آنکه تکمیل شد پیش‌نویس بعدی را شروع کردم که نوشتنش کمتر از دو هفته طول کشید. من آن را برای یک زن و شوهر که از دوستانم در لس‌آنجلس بودند، فرستادم، اما اساسا [تا چندسال بعد] هیچ‌کس وجود نداشت که فیلم‌نامه را به او نشان بدهم. از قضا یک روز که من داشتم با برایان دی پالما (فیلم‌ساز، کارگردان «کری»، «صورت‌زخمی» و «تسخیرناپذیران») مصاحبه می‌کردم، بحثمان به اینجا رسید که من گفتم: «می‌دانید، من یک فیلم‌نامه نوشته‌‌ام» و او گفت: «باشد، من هم می‌خوانم».
مایکل فیلیپس (تهیه‌کننده): من و جولیا [که آن‌موقع همسرم بود] در ساحل نیکولز زندگی می‌کردیم و آن زمان با مارگارت کیدر همسایه دیواربه‌دیوار بودیم و جنیفر سالت و برایان دی پالما هم در آن روزها با مارگارت زندگی می‌کردند. یک روز برایان به من گفت: «یک مردی یک فیلم‌نامه نوشته است. واقعا در مایه کار نیست، ولی فکر می‌کنم با سلیقه تو جور دربیاید». این متن فوق‌العاده ناب بود؛ یک اثر بسیار صادقانه. من رفتم پیش دو همکارم در آن زمان، جولیا و تونی بیل و پیشنهاد کردم که آن را با هزار دلار بخریم و با رأی دو به یک - تونی و من رأی دادیم که آن را بخریم و جولیا علیه ما رأی داد- ما برنده شدیم.
مارتین اسکورسیزی (کارگردان): برایان فیلم‌نامه را به من داد. من به‌شدت تحت‌تأثیر قرار گرفتم، خیلی عمیق و با حسی تقریبا عرفانی نسبت به لحن آن و کشمکش شخصیت، اما من هنوز هم تلاش می‌کردم تا آنها را وادار کنم من را به عنوان فیلم‌ساز جدی بگیرند. تا آن زمان یک فیلم کم‌بودجه مستقل به نام «چه کسی است که درِ خانه‌ام را می‌زند» و یک فیلم اکسپلویتیشن برای راجر کورمن به نام «برتا واگن باری» ساخته بودم. من خیلی از جولیا خوشم می‌آمد؛ اما او مدام من را از این کار دور می‌کرد و با لحنی بی‌اعتنا، اما بامزه برخورد می‌کرد. به من می‌گفت: «برو هروقت کاری بیشتر از «برتا واگن باری» داشتی، برگرد».
فیلیپس: چند سال طول کشید تا فیلم ساخته شد. یک روز پل پیشنهاد داد ما تدوین اولیه «خیابان‌های پایین شهر» [اسکورسیزی] را ببینیم و اواسط تماشای آن فیلم بود که من فهمیدم واقعا احساس این پسر (دنیرو) همان است که ما می‌خواهیم. جانی بوی [با بازی رابرت دنیرو] بازیگر ماست؛ بنابراین ما پیشنهادی برای کارگزار مارتی و باب نوشتیم. یا هر دو نفر با هم سر کار می‌آمدند یا هیچ‌کدام. حالا که گذشته را مرور می‌کنم، می‌بینم چقدر احمقانه داشتیم عمل می‌کردیم.
رابرت دنیرو (تراویس بیکل): همه ما خیلی از فیلم‌نامه خوشمان آمده بود و می‌خواستیم آن را کار کنیم و به آن متعهد بودیم.
مایکل چپمن (فیلم‌بردار): سال‌ها بعد متوجه شدم که این داستان به یک نوع ضرب‌المثل و حکایت عوام تبدیل شده است. این یکی از آن فیلم‌های گرگ‌نماها است که به شیوه‌ای عجیب تعریف شده است. حتی از آن نوع تغییر مدل موها را هم می‌بینیم؛ از همین موجوداتی که شب‌ها دوروبر می‌پلک‌اند و خطرناک هستند. در این مورد خاص، گرگ به جای آنکه بخواهد دختر را بکشد، به نجات دختر می‌شتابد.
فیلیپس: ما تلاش کردیم برای آن خریدار پیدا کنیم؛ ولی رد شد. بعد مارتی رفت سر فیلم « آلیس دیگر این‌جا زندگی نمی‌کند» و بابی (دنیرو) رفت در فیلم «پدرخوانده» (قسمت دوم) و «١٩٠٠» بازی کرد.
اسکورسیزی: یادم می‌آید که رابرت دنیرو برنده جایزه اسکار برای فیلم «پدرخوانده: قسمت دوم» شده بود. آن شب فرانسیس کاپولا به جای باب که سر صحنه فیلم دیگری بود، روی صحنه رفت و آن موقع من هم آنجا بودم و فرانسیس به من گفت. «این برای فیلم تو خوب می‌شود».
فیلیپس: تا آن موقع، مارتی و باب در عالم فیلم‌سازی خیلی سرشناس شده بودند و ما توانستیم یک بودجه خیلی خیلی کوچک ٥/١ میلیون دلاری از کلمبیا پیکچرز جور کنیم. یکی از چیزهایی که کار را خیلی پیش برد، این بود که عوامل هنری با چانه‌زنی قبول کردند دستمزدهای پایین و در حد پایه بگیرند. دنیرو ٣٥ هزار دلار، مارتی ٦٥ هزار دلار، تهیه‌کنندگان ٤٥ هزار و پل ٣٠ هزار دلار گرفتند. کلمبیا را دیوید بِگلمَن اداره می‌کرد و او بود که کلید شروع کار را زد؛ اما دیوید حتی با این قیمت پایین هم نگران بود.
شریدر: من شخصیت یک پاانداز را نوشته بودم [که هاروی کایتل نقش او را بازی کرد] و او را سیاه‌پوست در نظر گرفته بودم؛ اما (استودیو) کلمبیا گفت که ما باید رنگ پوست او را عوض کنیم و به یک مرد سفیدپوست تبدیل کنیم؛ چون وکلای استودیو نگران بودند که «اگر ما این کار را بکنیم و تراویس آخر کار تمام آن سیاه‌پوست‌ها را بکُشد، شورش به پا می‌شود و ما نمی‌توانیم مسئولیتش &


ویدیو مرتبط :
تریلر "راننده تاکسی" ساخته "مارتین اسکورسیزی"