سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
خجالت کشیده بودم ...
عکاس خونه/ ارسالی از کرمعلی ... ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم . پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت : واکس میخواهی ؟ کفشم واکس نیاز نداشت ، اما از روی دلسوزی گفتم : « بله » ... به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد . به دقت گردگیری کرد ، قوطی واکسش را با دقت باز کرد ، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن ... آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد . وقتی کفش ها را حسابی واکسی کرد ، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس ... کفش ها برق افتاد . در آخر هم با یک پارچه ، حسابی کفش را صیقلی کرد ...
گفت : « مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمیشود . » ... در مدتی که کار می کرد با خودم فکر می کردم که این بچه با این سن ، در این ساعت صبح چقدر تلاش می کند ... کارش که تمام شد ، کفش ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت ... کفش ها را پوشیدم و بندها را بستم . او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد ... گفتم : « چقدر تقدیم کنم ؟ » ... گفت : « امروز تو اولین مشتری من هستی ، هر چه بدهی ، خدا برکت » ... گفتم : « بگو چقدر ؟ » ... گفت : « تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم » ... گفتم : « هر چه بدهم قبول است ؟ » ... گفت : « یا علی » .... با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم . از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم . شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول . در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت ، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود . سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم . گردن افراشته اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت : « من گفتم هر چه دادی قبول » ... گفتم : « بله میدانم ، میخواستم امتحانت کنم » ... نگاهی بزرگوارانه به من انداخت ، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم ... گفت : « تو ؟ تو میخواهی مرا امتحان کنی ؟ » ... واژه « تو » را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم ... رویش را برگرداند و رفت . هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد . بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه . وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته ، دستانی ورزیده ، شانه هایی فراخ ، گامهایی استوار و اراده ای مستحکم . مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می آموخت . جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم ، جلوی آن مرد کوچک ، جلوی خودم ، جلوی خدا .... ( پرویز پرستویی )"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."
منبع: عکاس خونه
ویدیو مرتبط :
نقاشی(البته اینو از قبل کشیده بودم...)