سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ داستان چهاردهم: پادشاهی زوطهماسب


شاهنامه خوانی/ داستان چهاردهم: پادشاهی زوطهماسب آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.


لینک قسمت قبل

شبی زال به فکر افتاد که شاهی انتخاب کنند که علاوه بر اینکه از نژاد شاهان باشد دارای عقل ورای نیز باشد اگرچه طوس و گستهم فر و شکوه فراوانی داشتند ولی چون تدبیر درستی نداشتند به درد پادشاهی نمی‌خوردند . پس با موبدان مشورت کرد و آن‌ها را به کمک طلبید و آن‌ها نیز زوطهماسب را لایق دیدند پس قارن با موبد و مرزبان با سپاهی به نزدش رفتند و مژده دادند که تاج فریدون به تو رسید . او بر تخت نشست و چون کهنسال بود عقل و تدبیر فراوانی داشت . در این مدت دو لشکر همچنان رودرروی یکدیگر قرار داشتند . در آن زمان خشکسالی پدیدار شد طوری که سپاهیان ازهم‌گسیخته شده بودند. از سپاه توران فرستاده‌ای سوی زوطهماسب آمد که:بسیاری از نامداران دو طرف از بین رفته‌اند . بیایید کینه‌ها را کنار بگذاریم و دست از جنگ برداریم. شاه پذیرفت و از جیحون تا مرز تور تا چین و ختن را به آن‌ها سپرد پس زو به سمت پارس رفت و زال در زابل ماند و لشکر توران هم بازگشت . وقتی زو هشتادوشش‌ساله شد پس از پنج سال پادشاهی از دنیا رفت .
پادشاهی گرشاسپ

او نه سال پادشاهی کرد . خبر به ترکان رسید که زو مرد و گرشاسپ پادشاه شد. افراسیاب که با خواری بازگشته بود مورد غضب پشنگ قرارگرفته بود . پدر به او گفت : من تو را فرستادم که به جنگ دشمن بروی نه اینکه خون برادرت را بریزی .دیگر تا ابد با تو کاری ندارم .
پس از چند سالی گرشاسپ درگذشت و این خبر به افراسیاب رسید و او به فکر افتاد و سپاهی آماده کند و برای گرفتن تاج‌وتخت به ایران حمله کند .

به ایرانیان خبر رسید که افراسیاب می‌آید پس آن‌ها به زابل رفتند و از زال کمک طلبیدند. او گفت : من دیگر پیر شده‌ام و به درد جنگ نمی‌خورم . پس به رستم گفت : جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد که دشمن درراه است . آیا حاضری بروی ؟
رستم گفت: آیا کارهای من را در کوه سپند فراموش کردی؟ اگر من بخواهم از افراسیاب بترسم دیگر نام و نشانی از من در جهان نخواهد ماند . زال گفت: جنگ کوه سپند در برابر این آسان بود ولیکن من از کردار افراسیاب نسبت به تو می‌ترسم . الآن زمان بزم و جوانی توست چگونه به خود اجازه دهم ترا به جنگ افراسیاب بفرستم ؟
چنین گفت رستم به دستان سام
که من نیستم مرد آرام و جام
زال گفت : حال که چنین تصمیمی داری گرز سام را که با آن پیلان را از پا درمی‌آورد به تو می‌دهم . رستم اسبی خواست که بتواند او و گرزش را حمل کند اما زال در فکر بود که کجا چنین اسبی بیابد .

• رخش
زال هرچه گله در زابلستان بود حاضر کرد و از رستم خواست تا انتخاب کند اما هیچ‌کدام تاب تحمل دست رستم را هم نداشت تا اینکه
اسبانی از کابل آوردند و در آن میان مادیانی بود با سینه‌ای چون شیر و پاهایی کوتاه و گوش‌هایی چون خنجر آبدار و با یال فراوان . او کره‌ای زاده بود با چشمانی سیاه و سمی پولادین با تنی پرنگار و با نیروی فیل و به اندام هیون با جرات شیر و استوار چون کوه بیستون .
رستم وقتی او را دید پسندید. از چوپان پرسید این اسب کیست؟ چوپان گفت صاحب آن را نمی‌شناسیم و او را رخش رستم می‌خوانیم . اگر مادرش کمند و سوار ببیند مانند شیر به کمک فرزندش می‌آید پس به فکر چنین اژدهایی مباش اما رستم کمند انداخت و سر او را به بند آورد . مادرش غران به‌طرف رستم آمد و می‌خواست سرش را بکند اما رستم غرید و مشتی بر سرش کوفت که مادیان برگشت . رستم اسب را گرفت و به چوپان گفت :این اسب چند است؟ او گفت: اگر تو رستم هستی بهایش راست کردن مرزوبوم ایران است.رستم شاد شد و پیش زال رفت .
دل زال زر شد چو خرم بهار
ز رخش نو آئین فرخ سوار


سپاهی از زابلستان حرکت کرد و در پیشاپیش سپاه رستم پهلوان و پشت او پهلوانان سالخورده بودند. افراسیاب که از آمدن آنان باخبر شده بود با خواری فرار کرد و رفت .
پس‌ازآن زال به فکر افتاد شاهی از نژاد کیان برای تاج‌وتخت انتخاب کند . با موبدان به مشورت نشست پس آن‌ها نشان کیقباد را دادند .
زال به رستم سپرد که با لشکریانش به کوه البرز برود و بدون درنگ در عرض دو هفته او را بیاورد و بر تخت شاهی بنشاند .
رستم بر رخش نشست و نزد کیقباد می‌رفت درراه ترکان به رستم رسیدند و با او به جنگ پرداختند ولی رستم با یک حرکت همه را تارومار کرد . بسیاری کشته شدند و بسیاری به‌سوی افراسیاب گریختند.
افراسیاب قلون را فراخواند و گفت که به دنبالشان برو و مراقب باش زیرا ایرانیان اگر بفهمند ناگهان حمله می‌کنند . قلون حرکت کرد .
رستم در یک میلی البرز کوه جایگاه باشکوهی دید و جوانی مانند ماه که بر روی تختی در سایه نشسته و پهلوانان در اطرافش نشسته‌اند پس رستم نزدیک رفت و تعظیم نمود. آن‌ها به او گفتند : ای پهلوان شایسته نیست که بگذری و فرود نیایی چون تو میهمان و ما میزبان هستیم پس بیا و با ما می بنوش. رستم گفت :من باید به البرز کوه بروم الآن زمان باده‌نوشی نیست . آن‌ها گفتند: ای پهلوان در البرز کوه به دنبال که می‌گردی؟ ما از مردم آنجا هستیم و می‌توانیم کمکت کنیم . رستم گفت : به دنبال کیقباد هستم.همان جوان گفت : من نشانی او را دارم اگر تو بر سفره ما فرود آیی به تو خواهم گفت. رستم پذیرفت . جوان گفت : با او چه کارداری؟
رستم گفت : که از زال برایش پیامی آورده‌ام زیرا تخت شاهی را برایش مهیا نموده‌اند.
جوان خندید و گفت : قباد خودم هستم. رستم در برابر شاه تعظیم کرد .
قباد به رستم گفت : خواب دیدم که از سوی ایران دو باز سپید با تاجی به‌سوی من می‌آمدند و آن را بر سرم گذاشتند .
شب و روز تاختند تا نزدیک ایران رسیدند و قلون راه را بر آن‌ها بست . قباد خواست در برابر او بجنگد که رستم گفت :جنگ کردن کار شما نیست . من و رخش در برابر آن‌ها کافی هستیم و جز ایزد کمکی از کسی نمی‌خواهیم . رستم به‌سوی آن‌ها تاخت و سواران را از زمین بلند می‌کرد و بر زمین می‌زد . قلون دید که گویا دیوی از بند رهاشده پس به او حمله برد و نیزه به جوشن او کوبید . تهمتن نیزه‌اش را گرفت و غرید و او را از زین بلند کرد و چون مرغی که به سیخ کشیده باشند به نیزه زد و به زمین کوفت با اسب از روی او گذشت همه سواران فرار کردند و سپاه قلون شکست یافت.

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی
ادامه دارد...




منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش چهاردهم