فیلم بردار


کودک و نوجوان فرهنگی - اجتماعی - داستان مریم کوچکی: - مامان داد زد: «بچه سرما می خوره سعید. دست از این کارهات بردار.» بعد شال من را گرفت و انداخت روی صورت سحر. - بابا خندید: «خانم، فقط این یه بار رو همکاری کن، به جان شما جالبه!» - خیابان شلوغ بود. تصادف شده بود. یک کامیون زده بود به یک موتور. موتور پرت شده بود آن طرف. موتورسوار هم افتاده بود کنار جدول. بابا ماشین را کنار خیابان پارک کرد. خیابان خلوت بود. از مهمانی برمی گشتیم ...

مهمترین خبرهای گوناگون


ویدیو مرتبط :
فیلم بازوی رباتیک فیلم بردار با قالبیت جاسوسی