سرگرمی


2 دقیقه پیش

دانلود بازی اندروید

اندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفن‌های همراه و تبلت‌ها عرضه می‌نماید و ...
2 دقیقه پیش

بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legends

آخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ...



توصیه‌های علامه امینی به دختر خود پیش از ازدواج/ علامه و دست‌بوسی همسر


توصیه‌های علامه امینی به دختر خود پیش از ازدواج/ علامه و دست‌بوسی همسرمهرخانه/ در شب ازدواجشان، وقتی عموی مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپردند، علامه امینی که دیگر علامه شده بودند، خم شدند و دست مادرم را جلوی همه بوسید. ایشان تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم

علامه عبدالحسین امینی، متولد سال 1320هجری قمری در تبریز است. مسیر رسیدن به عنوان "علامه"، مسیر سهلی نیست؛ سال‌ها مجاهدت به همراه دارد؛ سال‌ها خون دل خوردن و رنج‌بردن تنها برای تألیف کتابی سترگ، میراثی ماندگار و اثری والا چون «الغدیر». اما علامه‌بودن تنها به تألیف و تحصیل نیست که به رفتار نیز هست؛ خصوصاً رفتار در خانواده.

به گزارش مهرخانه، نگاهی به زندگی خانوادگی علامه امینی، نگاهی است به بزرگمردی که به شیعه‌نگاری مشهور است و نماد اثبات غدیر است و حقانیت امیرمؤمنان علیه‌السلام.

علامه و فرزندان
دختر علامه در مورد شرایط خانواده و رفتار پدر می‌گوید: «ما پنج پسر و سه دختر بودیم. رابطه ایشان با همه ما خیلی خوب بود. یادم نمی‌آید که هیچ‌وقت بابت موضوعی ما را دعوا کرده باشند. برایشان دختر و پسر فرق نمی‌کرد. با همه یک‌جور رفتار می‌کردند».

او در رابطه با نوع تربیت علامه خاطره‌ای جالب بیان می‌کند؛ خاطره‌ای که نمونه عینی تربیت صحیح در خانواده است: «یادم هست یک‌بار در نجف در فصل تابستان موقع ظهر ما از خانه بیرون رفتیم و در خانه باز مانده بود. در اتاق ایشان که در طبقه بالای خانه بود، یک جفت قالیچه بود. ایشان به خاطر ایجاد حس مسئولیت در ما، خودشان رفته بودند آن‌ها را جمع کرده بودند و برده بودند بالای پشت‌بام. بعد که ما آمدیم به ما گفتند بچه‌ها در خانه را باز گذاشتید و دزد آمده قالیچه‌ها را برده است؟

من فهمیدم ماجرا از چه قرار است و گفتم آقا! شما خودت فرش را بردی بالا پشت‌بام گذاشتی و حالا می‌خواهید به گردن کسی بیندازید، ما این کار را نکردیم. تا من این حرف را زدم، ایشان خندیدند و گفتند: خب، من دیگر چه به شما بگویم؟ یعنی می‌خواست با این کار به ما بگویید نباید در خانه را باز بگذارید. با ما دعوا و مرافعه نکرد. خودمان هم رفتیم از بالای پشت بام فرش‌ها را آوردیم و دوباره در اتاق ایشان پهن کردیم. هیچ‌وقت دعوا و مرافعه‌ای با بچه‌ها در خانه راه نینداختند و خیلی با ما خوب بودند».

پسر علامه نیز نمونه‌ای از رفتار تربیتی پدر را چنین نقل می‌کند: «روزی کسی نبود، مادرم به من یک بشقابی داد که در آن طالبی بود و گفت: برای پدرت ببر. در راه داشتم می‌بردم، ناخنک زدم، خیلی دقت نکردم، جایش ماند و معلوم شد انگشت زدم. وقتی برای ایشان بردم، علامه نگاه کرد،‌ خیلی با احترام صحبت می‌کرد، ایشان شروع کرد به نصیحت‌کردن و گفت: وقتی چیزی می‌گویند ببر، مؤدبانه ببر!»

در این مسیر تربیتی، مادر خانواده نیز نقش راهنما را به خوبی ایفا می‌کند، او بلد است که چگونه الفت میان فرزندان و پدرشان را پررنگ‌تر کند، پسر علامه می‌گوید: «مرحوم پدرم در اوقاتی که از ما دور بودند برای ما نامه می‌دادند. یادم هست هشت ساله بودم که یک‌بار به تشویق مادرم برای ایشان نامه نوشتم و پدرم هم جواب نامه را به‌گونه‌ای دادند که هر جمله‌اش برای من مفهوم خاصی داشت.» ایشان در نامه نوشتند: «نور دیده عزیزم احمد آقا امینی، پسر جان پدر، نامه ‌خیلی مرتب تو رسید. چند مرتبه آن را خواندم و مسرور شدم. بسیار تو را دعا کردم؛ بارک‌الله بارک‌الله! ان‌شاءالله امیدوارم امسال شاگرد اول شوی و شیطان از تو دور شود. همواره حرف مادر جانت را گوش کن و او را در خانه تنها نگذار و با ادب و احترام با برادر جانت محمدآقا رفتار کن... تا ان‌شاءالله وقتی آمدم، همه از تو تعریف کنند. قدری اگر با دقت می‌نویسی خط‌ات بهتر می‌شود. وقتی که نامه تو رسید، آقا داداشت (حاج آقا هادی) پیش من بود، نامه تو را خواند و خیلی مسرور شد؛ خوب است یک نامه خوبی به ایشان بنویسی».

توصیه‌های پدرانه به دختر، پیش از ازدواج
دختر علامه از توصیه‌های پدرانه پیش از شب ازدواجش می‌گوید: «عصر شبی که قرار بود مرا به خانه داماد ببرند، به مادر پیغام داده بودند که این دختر را یک ساعتی بیاور بالا به اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست که به من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید می‌روی و آن‌قدر آن‌جا می‌مانی که شوهرت چادر سفید را بکشد رویت و از خانه‌اش بیرون بیایی. اگر روزی از او یک جفت جوراب خواستی و آمد خانه و دیدی برایت نخریده، نگو چرا نخریدی و نیاوردی. تو دلت بگو ان‌شالله یادش رفته که این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث کینه و اختلافی شود. به من گفت هر روز نگو این را می‌خواهم آن را می‌خواهم. مگر تا گفتی جوراب می‌خواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشم».

علامه و همسر
پشت هر مرد موفق، زنی است عاشق! باید این را باور کرد. علامه نیز همسری داشت، عاشق. این عشق به قدری بود که در دوره‌های سفر علامه به تهران و دوری خانواده از ایشان، هیچ‌یک از فرزندان جرأت انتقاد از پدر را نداشت. این عشق به حدی بود که در زمانی که علامه دو سال در بستر بیماری بودند، دکتر رو به ایشان کرده و می‌گوید: «الان این خانم از شما بیشتر احتیاج به مراقبت دارد، وضعش از شما خطرناک‌تر است». این عشق است که عاشق را همچو معشوق بیمار می‌کند.

دختر علامه از مادرش چنین تعریف می‌کند: «هیچ‌وقت، اصلاً ندیدیم که مادرم از پدرم شکایتی به زبان بیاورد. بااین‌که از این طرف و آن طرف حرف‌های زیادی درباره مرحوم پدرم به مادرم گفتند تا او را نسبت به پدرم بدگمان کنند، اما این حرف‌ها هیچ تأثیری در مادرم نداشت و همیشه می‌گفتند این حرف‌ها چیست؟! این حرف‌ها حرف‌های بچه‌گانه است و من از آقا هیچ گله‌ای ندارم!»

این علاقه، علاقه‌ای یک‌طرفه نبود؛ فرزندان علامه، خاطره‌ای از شب ازدواج والدینشان نقل می‌کنند که نشان‌دهنده دوطرفه‌بودن این عشق است: «این معروف است که در شب ازدواجشان، وقتی عموی مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپردند، علامه امینی که دیگر علامه شده بودند، خم شدند و دست مادرم را جلوی همه بوسید. ایشان تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم».

حتی دختر علامه می‌گوید: «بعدها هم که ما ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگی خودمان، مرحوم پدرم مرتب سفارش می‌کرد که وقتی من نیستم بیایید به مادرتان سربزنید و ببینید چیزی لازم دارد یا نه».

سفر آخرت
ظهر روز جمعه ۲۸ ربیع‌الثانی ۱۳۹۰ قمری بود که علامه که لحظه‌های آخر را در کنار فرزندان و در بستر بیماری سپری می‌کرد، از فرزندش رضا خواست دعای عدیله، مناجات متوسلین و مناجات‌المعتصمین را بخواند و خود نیز درحالی‌که اشک از چشمانش سرازیر بود، آن‌ها را تکرار می‌کرد و در آخرین سخنش از خداوند چنین درخواست کرد: «خداوندا! این سکرات مرگ است که به سویم می‌آید. پس به سوی من نظری کن و مرا با آن چه صالحان را کمک می‌کنی، کمک نما!» و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

عشق و علاقه علامه به خانواده، ناشی از عشقی الهی بود؛ آن‌چه علامه را چنین دوست‌داشتنی ساخته بود، الگوهای حیاتی او بود؛ چنان‌چه در بخشی از وصیت‌نامه علامه چنین آمده است: «از فرزندان و دوستانم می‌خواهم که مرا از دعای خیر فراموش نکنند و در مجالس عزا و توسل و دعا مرا به یاد بیاورند. از طرف من، کسی را نایب قرار دهید تا 10 سال به کربلا برود. 10 سال مجلس عزا در روزهای شهادت فاطمه سلام‌الله‌علیها برگزار کنید».


منبع: مهرخانه


ویدیو مرتبط :
دست بوسی حضرت آقا-علامه مصباح-