قصه کودکانه/ عادت بد غرغر کردن

  X  

تاریخ خبر : دوشنبه 1394.08.11 - 21:29

قصه کودکانه/ عادت بد غرغر کردن

irib/ اون روز مادربزرگم خونه ي ما بود. اومده بود تا چند روزي پيش ما بمونه. اون خيلي مهربونه و ما همه خيلي دوستش داريم و بهش احترام مي گذاريم. اون روز با اومدن مادربزرگ متوجه ي يکي از اخلاقاي بدم شده بودم. شايد بپرسيد کدوم اخلاق پس بذاريد براتون تعريف کنم.از مدرسه اومدم. گفتم: واي هوا خيلي گرمه آدم رو کلافه مي کنه. بعد رفتم سر يخچال. يک نوشيدني خنک مي خواستم اما چيزي پيدا نکردم. حسابي کلافه شدم و گفتم: واي من چقدر بدشانسم دارم از گرما مي ميرم.بعد که کمي خنک شدم گفتم: امروز کلي تکليف دارم اصلاً حوصله شو ندارم.تازه بايد کلاس تقويتي رياضي هم برم. حوصله ي اونو که اصلاً ندارم.مامان چرا غذايي که درست کردي اينقدر بي نمکه؟ چرا ماست و خيار درست نکردي؟مامان! مامان! من هفته ي بعد بايد برم جشن تولد اصلاً اين لباسام رو دوست ندارم.بابا! چرا خونه ي ما انقدر قديميه؟ من اونو دوست ندارم. مي شه عوضش کني.خلاصه شب شد و مي خواستم بخوابم. مادربزرگم به اتاقم اومد و گفت: نوه ي عزيزم، مي شه يک کم با هم صحبت کنيم. گفتم آره مادرجون! چي شده؟ گفت: من امروز خيلي به کارات دقت کردم. ديدم تو براي هر چيز کوچکي نق مي زني و بهانه مي گيري در صورتي که مي تونستي به چيزاي بهتر فکر کني و يا خيلي از چيزايي که به نظرت خوب نمي اومدند تغيير بدي. ولي تو فقط به نقاط منفي همه چيز نگاه کردي و فقط نق زدي. به نظرم بهتره به جاي فقط حرف زدن و بد گفتن، به راه حل ها فکر بکني و کمي راضي تر باشي.اون شب کمي کمتر خوابيدم و به حرف هاي مادربزرگم بيشتر فکر کردم و ديدم راست مي گه. پس با خودم يک تصميم مهم گرفتم.صبح که براي صبحانه بيدار شدم مادرم سفره ي صبحانه رو چيده بود. من کره دوست نداشتم ولي نون سنگک رو که ديدم گفتم حالا امروز با اين نون سنگک خوشمزه کره رو هم امتحان مي کنم.همه به هم نگاه کردند و خنديدند. منم با اونا خنديدم.

نظر شما

ویدیو مرتبط :
عادت‌های بد و روش ترک آن‌ها