سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان کوتاه/گنجشک پَر


داستان کوتاه/گنجشک پَرآخرین خبر/ یکی از زنانِ اقوامِ ما که"زن دایی" صدایش می زدیم، و برای بقیه بچه ها زن عمو هم بود، بعداز نزدیک به صدسال، عمرش را داد به زندگی. پیرزنِ تنها و مهربانی بود که مرا یاد گنجشک ها می انداخت. ریزنقش بود و باآن لبخند و چادر گلریزی که همیشه به سر داشت، پرنده ی کوچک در حالِ پروازی بود و روزگار که بارها آشیانش را خراب کرده بود، حریف لبخند و سکوتش نشده بود. پدرومادرهای ما از آن سالهایی که ماهنوز نبودیم و او زندگی میکرده میگویند که در اوایل ازدواجش خدا به آنها پسر و دختری میدهد ولی در همان کودکی میمیرند و او فقط برای چند لحظه ی کوتاه مادر بودن را تجربه میکند. یادش بخیر در سالهای کودکی به بهانه های مختلف به خانه ی شان در روستای زادگاه میرفتیم و آن دو بامهربانی از ما مثل بچه های خودشان پذیرایی میکردند، همیشه اطرافشان شکلات و تنقلات برای بچه ها پیدا میشد. چندسال بعد مردِ خانواده ی دونفره شان در شبی توفانی از پشت بام افتاد و هردو دستش آسیب دید و از حرکت ایستاد، و او در تمام سالهای بعد برای شوهرش مادری هم کرد. نداشتن بچه، خُلق هردوشان را تنگ کرده بود اما زن ها معمولا در سن بالا سکوت و تسبیح را انتخاب میکنند. چندسال پیش آن مرد صبور هم عمرش را تحویل داد و رفت و آن زن تنها شد. اگر چه هم قبل و هم بعد از درگذشت همسرش حمایت های فامیل های مهربان وجود داشت و او در تمام سالهای زندگی اش لبخند میزد، و هیچ وقت تنها نشد، اما تنها شد. درزندگی چند مدل آدم تنها داریم: آدم تنها. آدمِ تنهای تنها. آدمِ تنهایِ تنهایِ تنها. و حالت های گزارش نشده.
دلم میخواهد اشاره کنم به اینکه "چندروزپیش دریکی از شبکه های اجتماعی عکس و گزارشی دیدم از پیرزن و پیرمرد چشم بادامی که البته خیلی هم دیگر چشمشان بادامی نبود و آب مروارید آورده بود. پشت در آپارتمان پسرشان جا پهن کرده بودند و مدت ها بود منتظر بودند پسرشان در را باز کند و آنها را بپذیرد. در آن لحظه که عکاس میخواسته عکس شان را بگیرد، پیرزن لحظه ای نشسته بود و رو به دوربین با لبخندی تلخ چیزی گفته بود که شنیده نمیشد اما بود و پیرمردعصبانی پشتش را به دوربین کرده و خودش را به خواب زده بود ". دنیا چه بازی هایی دارد!. یکی در آرزوی بچه، یکی در آرزوی توجهِ بچه...
زن دایی را نه فقط من که همه ی فامیل دوست داریم، حتی حالا که دیگر نیست، بخاطر یک چیز که نمی توانی توضیحش بدهی اما هست. از آن دست آدم هایی بود که گوشه ی دلی را نمی شکنند. های و هوی زیادی ندارند، رنج ها را به تنهایی حمل میکنند و در نهایت، خودِ خدا بااشتیاق به استقبالشان می رود.
یادم می آید در همان سالهای کودکیِ ما ، هردوشان به سفر حج رفته بودند و با خودشان آب چشمه ی زمزم، کفَن و مکه نما آورده بودند. ما بچه ها که از آب زمزم خورده بودیم و از کفن ترسیده بودیم حالا خوشحال توی حیاط نشسته بودیم و مکه نما را با هیجان دست به دست میکردیم تا آن همه آدم را نگاه کنیم که همه بی حرکت، دور یک نقطه میچرخیدند. حیاط خانه ی روستایی شان بوی باران و علف میداد، آفتاب خالص و گرم بود و گنجشگ ها لای شاخه هایی که آرام تکان میخوردند جیک جیک میکردند. دختربچه های شهری که آن سالها خیلی شروشور داشتند، دور زن دایی را گرفته بودند و "گنجشک پر، کلاغ پر " بازی میکردند و گاهی اسم خود او را هم می بردند، زن دایی هم که گوش هایش خیلی نمی شنید برای این که دلشان را نشکند بدون توجه به برد و باخت هربار دستش را بالا می برد و از ته دل می خندید، بچه ها هم از این که او را غافلگیر کرده بودند باخوشحالی برای خودشان دست میزدند.

هرسن وسالی که دارید، بد نیست گاهی دور هم بازی کنید و اگر روزی احتمالا بازیِ"گنجشک؟،پر" را انتخاب کردید قدردان آدم هایی باشید که هنوز می توانید وسط بازی اسم شان را ببرید و دست تان بالا نرود. یا اگراتفاقی بالا رفت، ببازید. وبخاطر این باختن از ته دل بخندید.
علی ناصری


با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
روتوسکوپی فیلم کلاغ پَر دلفین پَر - 2