داستان های واقعی/ من مادر ندارم...!


داستان های واقعی/ من مادر ندارم...!جام نیوز/ شب حمله همه پیشانی بندها را ریخته بود به هم. دنبال پیشانی بندی می گشت که رویش نوشته باشد «یا فاطمه الزهرا».
بچه ها گفتند: «یکیش رو بردار دیگه، مگه فرقی هم می کنه؟»
جواب داد: «من مادر ندارم. دلم خوشه وقتی شهید شدم حضرت زهرا بیان بالای سرم برام مادری کنن.»
شهید محمد ابراهیمیان


منبع: جام نیوز


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده