داستان های واقعی/ پزشکی در دام اطلاعاتی بعث!


داستان های واقعی/ پزشکی در دام اطلاعاتی بعث!آزادگان دفاع مقدس/ بخشی از خاطرات یک پزشک اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی:
روزی«صباح المرایاتی»مرا احضار کرد و از من خواست در اطراف یگان با او قدم بزنم. از سنگرهایمان خارج شدیم و در طول مسیر در مورد وضعیت دانشکده و کار در بیمارستان به گفتگو پرداختیم.رفته رفته صحبت های ما به موضوع جنگ کشیده شد.او به من گفت:«تو همیشه رژیم را مورد انتقاد قرار می دهی، جنگ را محکوم می کنی و افراد را نسبت به جنگ بدبین می سازی.»
به او گفتم:«این افترایی بیش نیست.»
گفت:«من عین حقیقت را می گویم.»
گفتم:«بسیار خوب ، دلیل بیاور!»
اوراقی از جیبش درآورد و گفت:«لطفاًگوش کن..»
او مواردی را قرائت کرد که احساس کردم گزارشات عوامل اطلاعاتی است.آنها صحبت ها و حرکاتم را در جاهای مختلف دقیقاً ثبت کرده بودند.مدتی مکث کرده و گفتم:«مدارکی که ارائه کردید صحت دارند، ولی آنها را از کجا به دست آورده اید؟»
خندید و گفت:«از طریق عوامل خودمان…دکتر!مراقب باش و جلو زبانت را نگهدار، زیرا چشم ها و گوش های ما در همه جا حضور دارند.»
پرسیدم:«دقیقاً ازمن چه می خواهی؟»
لبخندی زد و گفت:«هیچ چیز، فقط می خواهم تو را نصیحت کنم.»
تعجب کردم و گفتم:«یعنی اطلاعات هم مردم را نصیحت می کند؟»
گفت:«گاهی و نه همیشه.»و اضافه کرد:«من نمی خواهم در مورد تو تصمیمی بگیرم، مشروط بر این که از این به بعد این کارها را تکرار نکنی.»
گفتم:«ظاهراً تو حلال زاده هستی و نمی خواهی مردم را اذیت کنی.»
در جواب گفت:«دکتر!من در احساس تو نسبت به ایران و امام خمینی سهیم و شریکم. گرچه اسماً بعثی هستم. ولی احساسات و اندیشه هایم را پنهان می سازم.مجبورم به نفع رژیم فعالیت کنم.»
به خاطر کاری که در حق من کرد بسیار تشکر کردم و از او خواستم که اوراق را بسوزاند تا دست افسر اطلاعات نیفتد. او فندک آبی رنگ خود را از جیبش در آورد و تمامی آنها را آتش زد.مدت زیادی با هم قدم زدیم و صحبت کردیم.من صراحتاً به او گفتم که نمی توانم در مورد جنگ و سیاست سکوت کنم.از او خواهش کردم عوامل اطلاعات را به من معرفی کند تا از آنها فاصله بگیرم.قدری مکث کرد و گفت:«نمی توانم، برایم مسئولیت ایجاد می کند.»
قول دادم که این موضوع را با احدی در میان نگذارم.پس از اصرار زیاد،اسامی۱۱نفر از عوامل اطلاعاتی و در راس آنها ستوانیار بهیار«جاسم»را برایم فاش نمود.
به قرارگاه یگان بازگشتیم.من بلافاصله با کمک عده ای از بهیاران متدین در صدد شناسایی این عوامل برآمدم.بعد از این که با تک تک آنها از دور آشنا شدم،سعی کردم از این به بعد در دام بعثی های اطلاعاتی قرار نگیرم.روزهای خسته کننده ویکنواختی را پشت سر می گذاشتم.نه تنها موضوعی برای خوشحالی وجود نداشت،بلکه به عکس،حوادثی رخ می داد که برایم دردآور بود.در یکی از روزها خبر تاسف بار اعدام دکتر«عبدسلیمان»را پس از گذشت ۵ماه از دستگیریش شنیدم.دوستی بود که در اوایل جنگ با او آشنا شده بودم.او به اتهام عضویت در یک جنبش اسلامی اعدام شد.افراد یگان از شنیدن این خبر بسیار متاثر شدند.


منبع: آزادگان دفاع مقدس


ویدیو مرتبط :
جاسوس اعزامی CIA چگونه در دام اطلاعاتی ایران گرفتار شد؟1