سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ داستان بیست و هشتم:هفت‌خوان اسفندیار - بخش اول


شاهنامه خوانی/ داستان بیست و هشتم:هفت‌خوان اسفندیار - بخش اولآخرین خبر/همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.

قسمت قبل




کنون زین سپس هفت‌خوان آورم
سخن‌های نغز و جوان آورم

در این قسمت فردوسی دوباره به مدح محمود غزنوی می‌پردازد و می‌گوید :


همه پهلوانان و گردن کشان
که دادم در این قصه زیشان نشان
همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز
منم عیسی آن مردگان را کنون
روانشان به مینو شده رهنمون

- خوان اول : کشتن اسفندیار دو گرگ را :
اسفندیار به همراه گرگسار به‌سوی توران رفت تا به یک دوراهی رسید پس در آنجا خیمه زد و به استراحت و خوردن و آشامیدن پرداخت سپس دستور داد گرگسار را بیاورند و چهار جام می پیاپی به او دادند سپس به او گفت : ای بیچاره اگر هرچه بپرسم درست پاسخ‌دهی ، تمام توران را به تو می‌دهم اما اگر دروغ بگویی تو را با خنجر به دونیم می‌کنم . گرگسار اطاعت کرد پس اسفندیار پرسید که رویین دژ کجاست ؟ چندراه به آنجا می‌رود و کدام بی‌گزند است و چند فرسنگ است ؟ چقدر سپاهی آنجاست ؟ گرگسار گفت : سه‌راه تا آنجا هست که یکی سه‌ماهه به آنجا می‌رسند و راهش پر از آب و خرگاه و شهر است . راه دوم دوماهه به آنجا می‌رسند که غذا برای سپاه و گیاه برای چهارپایان کم است . راه سوم در یک هفته به مقصد می‌رسند و پر از شیر و گرگ و نر اژدها و زن جادوگر و بیابان و سیمرغ و سرمای سخت است . وقتی به رویین دژ رسیدی دژی می‌بینی که بلندی آن برتر از اسب سیاه است و پر از سلاح و سپاهیان است و اطرافش آب و رود فراوان است و اگر کسی صدسال در دژ بماند احتیاجی به بیرون پیدا نمی‌کند . وقتی اسفندیار این سخنان را شنید ، گفت : ما باید از راه کوتاه برویم . گرگسار گفت : کسی تاکنون از هفت‌خوان نگذشته است و همه مرده‌اند . اسفندیار گفت : حال می‌بینی که من می‌گذرم حالا بگو ابتدا با چه چیز مواجه می‌شوم؟ گرگسار گفت : ابتدا دو گرگ نر و ماده بزرگ مانند دو فیل با شاخ‌هایی چون گوزن و دندان‌هایی بزرگ چون عاج فیل هستند . اسفندیار دستور داد تا دست‌بسته او را به خرگاه ببرند . وقتی خورشید سر زد اسفندیار به برادرش پشوتن گفت : مراقب لشکر باش چون من از گفته‌های گرگسار مشوش هستم . من جلو می‌روم و شما از پشت سرم بیایید . پس خفتان پوشید و سوار بر اسب شبرنگ شد و وقتی به نزد گرگ‌ها رسید آن‌ها به او حمله بردند و اسفندیار شروع به تیراندازی کرد و آن‌ها مجروح شدند سپس با شمشیر زهرآگین سرشان را برید و از اسب پیاده شد و نزد خدا به سپاسگزاری پرداخت . وقتی سپاه به او رسیدند شاد شدند و به خوردن و آشامیدن پرداختند ولی گرگسار ناراحت و عصبانی بود .
- خوان دوم : کشتن اسفندیار شیران را :
دوباره گرگسار را آوردند و سه جام می به او نوشاندند و خوان بعد را پرسیدند . او گفت : در منزل بعدی با شیر برخورد می‌کنی که نهنگ هم از پس او برنمی‌آید و عقاب هم در آن راه از ترس او نمی‌پرد . اسفندیار خندید و گفت : فردا خواهیم دید . هوا که تاریک شد حرکت کردند و وقتی خورشید سر زد اسفندیار سپاه را به پشوتن سپرد و به نزد شیران رفت . یک شیر نر و یک شیر ماده بود پس با شمشیر به شیر نر زد و او را به دونیم کرد ، شیر ماده ترسید اما جلو آمد پس تیغی بر سرش زد و سرش را قطع نمود سپس نزدیک آب رفت و سروتن را شست و از خداوند سپاسگزاری کرد . وقتی لشکریان رسیدند و برویال شیران را دیدند بر او آفرین گفتند و بساط غذا را چیدند .
- خوان سوم : کشتن اسفندیار اژدها را :
سپس اسفندیار دستور داد تا گرگسار را نزد او آوردند و سه جام می به او دادند و خوان بعد را پرسیدند و او گفت : اژدهایی دژم نزدت می‌آید که از دهانش آتش بیرون می‌آید و مانند کوه خارا است اگر برگردی بهتر است . اسفندیار گفت : خواهی دید که اژدها از تیغ من رهایی نمی‌یابد . پس دستور داد تا یک گردون چوبی ساختند و تیغ‌هایی در آن قرار دارند و صندوقی نیز خواستند تا اسفندیار در آن قرار گیرد و دو اسب هم در جلو قرار داشت . وقتی هوا تاریک شد به راه افتادند و وقتی خورشید سر زد دوباره از سپاه جدا شد و سپاه را به پشوتن سپرد. اژدها وقتی صدای گردون و اسب‌ها را شنید جلو آمد و دهانش را باز کرد و گردون و اسب‌ها را فروبرد و تیغ‌ها به کامش فرورفتند پس اسفندیار از صندوق درآمد و با شمشیر به مغزش کوبید به‌طوری‌که اژدها دود زهرآگینی از سرش بلند شد و اسفندیار از آن دود بی‌هوش شد . وقتی پشوتن و لشکریان رسیدند از دیدن این صحنه ترسیدند و ناله سردادند و فکر کردند که اسفندیار مرده است . پشوتن گلاب بر سرش ریخت و اسفندیار چشم باز کرد و به لشکریان گفت : زخمی نیستم ، از دود زهرآگین او بی‌هوش شدم . پس سروتن شست و به سپاس خدا پرداخت .
- خوان چهارم : کشتن اسفندیار زن جادو را :
اسفندیار ، گرگسار را فراخواند و سه جام می به او داد و منزل بعدی را پرسید . گرگسار گفت : در منزل بعد با زن جادوگر روبرو می‌شوی . او اگر بخواهد بیابان را چون دریا می‌کند و شاهان او را غول می‌نامند . بهتر است برگردی و به جوانی خودت رحم کنی اما اسفندیار نپذیرفت و وقتی شب شد سپاه حرکت کرد و صبحگاه اسفندیار سپاه را به پشوتن سپرد و خود حرکت کرد و با خود جام می و تنبور برد . بیشه‌ای چون بهشت دید که درختان بسیار داشت و در جوی‌هایش گلاب روان بود پس لب چشمه نشست و به تنبور زدن مشغول شد و خواند : از شر ببر و اژدها خلاصی ندارم و پریچهره‌ای نمی‌یابم . زن جادوگر صدایش را شنید و با همه زشت‌رویی خود را به‌صورت زیبایی درآورد و به نزد اسفندیار رفت. اسفندیار به بازویش زنجیری داشت که زردشت از بهشت آورده بود ، آن را به گردن انداخت و به زن جادوگر گفت : تو بر من چیره نمی‌شوی پس صورت اصلیت را نشان بده . ناگاه پیرزنی سیاه چهره دید پس خنجر را بر سرش فرود آورد و او را هلاک کرد . وقتی او مرد آسمان تیره شد و ابروباد سیاهی به وجود آمد که خورشید هم دیده نمی‌شد . پس از مدتی پشوتن و سپاهیان رسیدند و از پیروزی او شاد شدند و اسفندیار به سپاسگزاری از یزدان پرداخت .
خوان پنجم : کشتن اسفندیار سیمرغ را :
اسفندیار ، گرگسار را آورد و سه جام می به او داد و خوان بعدی را پرسید و او گفت : در این منزل کوهی می‌بینی که مرغی بر آن فرمانرواست و او مانند گرگ و جادوگر نیست و بسیار قوی است و دو بچه هم دارد . اسفندیار خندید و گفت : او را شکست می‌دهم . شبانگاه سپاهیان راه افتادند و وقتی سپیده زد اسفندیار سپاه را به پشوتن سپرد و خود حرکت کرد و اسب و صندوق و گردون را با خود برد . وقتی به کوه رسید سیمرغ از دور گردون و صندوق را دید ، خواست تا گردون را با چنگ بگیرد که تیغ‌ها پروبالش را زد و او نیرویش را از دست داد و سست شد . وقتی بچه‌هایش این صحنه را دیدند ازآنجا پریدند و رفتند . اسفندیار از صندوق درآمد و با شمشیر او را کشت سپس از خداوند سپاسگزاری کرد . وقتی پشوتن و سپاهیان رسیدند و آن صحنه را دیدند شاد شدند و جشن گرفتند .

خوان ششم : گذشتن اسفندیار از برف :
گرگسار را پیش آوردند و سه جام می به او دادند و خوان بعد را جویا شدند . او گفت : فردا کار بزرگی پیش روست که در آن گرز و کمان به کارت نمی‌آید و آن اینکه برف زیادی می‌آید و تو و لشکرت را مدفون می‌کند . بهتر است که بازگردی . ایرانیان ترسیدند و از اسفندیار خواستند تا برگردد اما او گفت : من ترسی ندارم شما از سخنان این ترک تیره‌روز ترسیده‌اید ؟ پس چرا به دنبال من می‌آیید ؟ اگر می‌خواهید برگردید . خداوند یار من است . ایرانیان پوزش خواستند و وقتی هوا تاریک شد به راه افتادند . هوا که روشن شد به‌جای خوش آب و هوایی رسیدند و خیمه زدند . ناگهان تندبادی وزید و هوا تاریک شد و برف شدیدی بارید . سه روز و سه شب گذشت و هوا به‌شدت سرد بود . اسفندیار به پشوتن گفت : در این راه زور بی‌فایده است پس به درگاه خدا زاری کنید تا این بلا از سرمان رفع شود . پس چنین کردن و ناگاه باد خوشی وزید و هوا خوب شد . شب‌هنگام به راه افتادند ناگهان صدای رعد از آسمان برخاست . اسفندیار گفت : تو گفتی اینجا آب نیست پس این صدای چیست ؟ او گفت : چهارپایان جز آب‌شور نمی‌یابند و یک چشمه آب زهرآگین هم هست .

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی





با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی ،سیندخت ابدالی (بانو نقال شاهنامه خوان)