سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت پنجم


داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت پنجمآخرین خبر/ داستان های ترسناک در همه فرهنگ ها مخاطب مخصوص به خودش را دارد، ما هم تصمیم گرفتیم در بخش کتاب آخرین خبر یک داستان ترسناک را برای ساعات پایانی شب و برای مخاطبان علاقه مند داشته باشیم، همراه ما باشید با داستان ترسناک این شب‌ها.

لینک قسمت قبل


و بالاخره بعد از دو هفته که از اومدنمون به اون نقطه کور گذشته بود تصمیم گرفتیم به سمت غار حرکت کنیم …
ما فقط تابع حرف های دیگران بودیم چون هم تازه وارد بودیم و هم جایی رو بلد نبودیم ..
جدای تمام این حرفها دانش ما نسبت به بقیه , هیچ بود .
روزبه نسبت به بقیه خیلی خوشحال تر بود همش فکر میکرد با رفتن به سمت غار میشه برای همیشه از اینجا خلاص شیم !!
اونروز صبح برامون فراموش شدنی نبود چون برای همیشه از کلبه خارج می شدیم و نمی دونستیم دیگه راه برگشتی بسمت کلبه نخواهیم داشت …
وقتی اونجا بودیم صبح یا عصر یا .. معلوم نبود چون هوا کمی تاریک و روشن میشد اونهم بدون اینکه نیازی به نوری باشه , راه افتادیم ..
ما که وسیله بخصوصی واسه بردن نداشتیم ولی بقیه افراد لوازم زیادی رو قرار بود با خودشون بیارن ..
نتیجه کلی از تحقیقاتی رو که انجام داده بودن به صورت بسته بندی های مجزا درست کرده بودن و آوردن تک تک اونها براشون مهم بود ..
روزبه خیلی واسه رفتن به سمت غار عجله داشت ولی ماهان هم خوشحال بود هم عصبی ..
من هم نمیدونستم چه حالی دارم از وقتی که موضوع فضایی ها رو فهمیده بودم مثل ماهان کمی عصبی و نگران بودم همش میترسیدم در حالی که به طرف غار در حرکتیم ما رو ببینن ..
در ضمن دانشمندا اطلاعات شون خیلی ناقص بود و نمی دونستن عکس العمل اونها با آدما در همچی محیطی چی میتونست باشه !!
و …
بالاخره راه افتادیم ..
باید از سمت دریا می رفتیم راهی که لاب لای جنگل به طرف کوه هدایت میشد و در یکی از بالاترین قسمتهای کوه غار بزرگی قرار داشت ..
وقتی به ساحل رسیدیم برای آخرین بار ماهان سری به ماشینش زد و یجوری درشو بست ه انگار در اونجا دزدی هم وجود داره !
روزبه وقتی معطلی ماهان رو دید گفت:
-ای بابا بسته دیگه بیا حالا تو هم .. دزدگیرشو بزن راه بیفت دیگه !
ماهان لبخندی زد و به راه افتاد …
راه طولانی رو در پیش داشتیم ..
نسیم دختر قوی و بااراده ای بود و ما طی مدتی که اینجا بودیم کاملا از شجاعت و نترس بودنش مطلع شده بودیم .. مدام به روزبه انرژی می داد و به همه انگیزه رسیدن به مقصد رو یادآوری میکرد ..
ساعتها پیاده روی همه ما رو خسته کرده بود ..
جنگل بزرگ و پهناوری بود و هیچوقت فکر نمیکردم درختهای بزرگ و تنومندی رو اونهم به این صورت ببینم .
شاخه های سر به فلک کشیده که معلوم نبود تا به کجاها ادامه داشته ..
گاهی به چشمه های زیبایی برمیخوردیم که همانند فتوشاپ یک عکس بود .
شاید مسیر طولانی بود ولی از این همه منظره های زیبا در حال لذت بردن بودیم که متاسفانه ناگهان …..
در حالی که منو ماهان و روزبه مشغول شوخی بودیم همسر اون مرد چینی فریادی زد ..
همه برگشتیم ..
چون اونها عقب گروه در حال حرکت بودند ..
چیزی رو که می دیدیم نمی تونستیم باور کنیم …
زن چینی در آسمان بود و همه مات و مبهوت بودیم ..
چیزی اون رو از زمین بلند کرده بود ولی یک چیز نامرئی ..
آقای کیانگ همون مرد چینی مدام داد و فریاد میکرد و عاجزانه از همه درخواست کمک میکرد .
هیچکس نمی تونست کاری کنه و متاسفانه همه نظاره گر دور شدن او شدند ..
کیانگ روی زمین نشست و با گریه و غم فراوان شاهد دور شدن همسرش شد .
همون لحظه بود که یکی از دانشمندان ژاپنی هشدار داد که احتمالا کسی نمیخواد اونها به سمت غار برن و بقیه هم حرف آدم فضایی ها رو میزدن و تصور میکردن احتمالا میتونه کار اونها باشه ..
بقیه راه رو با احتیاط بیشتری به پیش می رفتیم ..
دیگه طوری شده بود که حواسمون به همه قسمت ها بود از هوا گرفته تا زمین , چشمه ها و ..
تا اینکه بعد از یک روز تمام خبر خوبی رو شنیدیم ….
رسیدیم .. اونجاست .. رسیدیم .. خدا رو شکر غار اونجاست …
وقتی به غار رسیدیم تصورمون این بود که به بازگشت نزدیک شدیم ..
ولی خبر نداشتیم که در غار خطراتی وجود داره که تابحال کسی از اونها خبر نداشته …
بالاخره نزدیک غار شدیم ..
تصورم از غار طور دیگه ای بود !
سنگ های تو در تو و پرتگاه های عمیق چیزهایی بود که فکر میکردم باید در غار ببینیم ولی ..
روزبه با کنجکاوی سرش رو اینور اونور میکرد ..
ماهان هم همش آسمون رو نگاه میکرد و هنوز ترس از آدم فضایی ها تو وجود همه مون بود .
ولی آقای کیانگ هنوز از ناپدید شدن همسرش ناامید نشده بود و با هر صدایی گوشش رو تیز میکرد شاید همسرش رو بتونه پیدا کنه ..
دیگه دقیقا کنار غار ایستاده بودیم ..
دهانه غار درست مثل در ورودی تالار یه عروسی بود که به زیبایی با گل و برگ های رنگی تزیین شده بود ..
انتظار داشتیم که وارد محیط تاریکی بشیم ولی ..
دانشمندان خارجی بهمراه گروه ما وارد غار شدند ..
باورمون نمیشد ..
روزبه و ماهان چشماشون داشت از حدقه درمیومد ..
برای اولین بار روزبه از یه چیزی ابراز رضایت کرده بود ..
لحظه ای سمت من برگشت و گفت :
-وای سینا !!! نگاه کن پسر !! باورت میشه غار به این خوشگلی رو ببینی ؟ انگار به مهمونی دعوتمون کردن واییییییی !!
من و ماهان هم مثل روزبه همچی نظری داشتیم ..
سقف غار پر از گل بود اونهم نه یک گل هزاران گل رنگارنگ ..
زیر پاهامون نورهای رنگی زیبایی به سقف تابونده میشد اصلا زمین غار سنگی نبود بلکه از شیشه بود که نورهای رنگی غار تاریک رو فوق العاده زیبا کرده بود !
نسیم با شوق فراوان بهمون میگفت : ببینین اینم بهشت دیگه ای از این دنیای بزرگ !!
و با گفتن پر از انرژی این جمله نسیم همه شروع به خندیدن کردیم .
در اون لحظه آرزو میکردم خدا کنه همه چی به خوبی پیش بره ..
البته بگذریم همچی جای قشنگی آقای کیانگ رو نتونسته بود شاد کنه ..
اصلا مکان سربالایی یا پایینی وجود نداشت ..
کاملا مسطح بود و فقط به سمت جلو می رفتیم ..
زمین هر چی جلوتر می رفتیم پرنورتر میشد ..
خیلی متعجب بودیم و با سکوت به سمت جلو پیش می رفتیم ..
با توضیحاتی که دانشمندای ایرانی ما میگفتن فهمیدیم که اونها علائم غیرعادی رو توی غار مشاهده کرده بودن ..
این علائم درست مثل علائمی بود که اونها وارد این مکان ناکجاآباد شده بودن ..
تا اینکه چیزی باعث شد که مجبور شدیم راهمون رو تغییر بدیم !
بعد از یکساعت راه رفتن بسمت جلو به جایی رسیدیم که همانند دریاچه بود .
واقعا زیبا بود خیلی زیبا ..
کف دریاچه رو میشد دید رنگهای سبز و آبی به همراه سنگریزه های درخشان واقعا زیبا بودن .
آب دریاچه درست مثل عکس بود و اگه با دقت نگاه نمیکردی واقعا تصور میکردی آبی در دریاچه وجود نداره …
دانشمندا که جلوتر بودن نقشه راه رو داشتن ..
اونها مسیر رو بارها مرور کرده بودن ولی چیزی رو که انتظارشو نداشتن پیش اومد ..
بعد از دیدن دریاچه به سمت راست حرکت کردیم و قرار بود دریاچه رو دور بزنیم تا به قسمتی از غار برسیم که راه خروجی دومی در اونجا بود ..
همینطور که در حال پیمودن مسیر بودیم متوجه مواج شدن آب دریاچه شدیم ..
نسیم و روزبه که کمی عقب تر بودن متوجه این وضعیت شدن و روزبه رو به همه گفت :
-نگاه کنین آب داره تکون میخوره یچیزی اونجاست …
همه بسمت دریاچه برگشتن ..
دانشمندا ازمون خواستن سریع خودمون رو از محل دور کنیم چون معلوم نبود چی در آب وجود داره ولی ناگهان …
باز هم چیزی رو که می دیدم باورم نمیشد درست مثل فیلم ها و حتی وحشتناک تر …
زن آقای کیانگ بود با موهای آشفته , آروم و بیصدا سرش رو داشت از آب بیرون میاورد ..
آقای کیانگ با دیدن همسرش داشت به سمتش میرفت که بعضیا جلوشو گرفتن ..
روزبه و نسیم داشتن به سرعت به سمت ما میومدن ولی فقط یه لحظه اونم یه لحظه …
اون زن با چنان قدرتی به سمت نسیم رفت که اصلا متوجه نشدیم چیشد ..
نسیم فریادی زد و ناگهان پاهای نسیم رو گرفت و او رو به پایین دریاچه کشوند ..
روزبه به سمت دریاچه رفت ولی خیلی دیر بود هیچکس نمیتونست کاری کنه ..
آقای فاضل بسمت دریاچه رفت تا شاید بتونه متوجه شه که اون زن نسیم رو کجا برده ولی آب کاملا شفاف بود و باز هم بی حرکت شده بود و چیزی جز سنگریزه چیزی قابل دیدن نبود !

نویسنده : لیلا شاهپوری



منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قسمت گمشده ی اواتار اخرین باد افزار فرار از دنیای ارواح