سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ دزیره- قسمت پنجاه و دوم


 قصه شب/ دزیره- قسمت پنجاه و دومآخرین خبر/در این شب های بهاری می خواهیم باز هم با کتاب های خوب در کنار شما مخاطبان فرهیخته و کتابخوان آخرین خبر باشیم. این شب ها با داستان جذاب و خواندنی " دزیره" با شما هستیم. رمان دزیره یک رمان عاشقانه و تاریخی جذاب است، همانطور که حتما می دانید دزیره تاثیر زیادی روی ناپلئون بناپارت معروف داشته است و در این داستان با حقایق زیادی روبرو خواهید شد. کتابخوان و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

کنت روزن پاشنه هایش را در مقابل امپراتور به هم چسبانید . امپراتور فنجان را به طرف من دراز کرد .
- یک فنجان دیگر به من بدهید . مطمئن هستم که ژنرال کولینکور هم به یک گیلاس دیگر احتیاج دارد . مسافت درازی را پشت سر گذارده ایم .
گیلاسی را که برای او پر کرده بودم لاجرعه سر کشید و گفت :
- والاحضرت از دیدن من متعجبید ؟
- البته قربان .
- البته ؟ ولی ما دوست قدیمی و وفادار هستیم والاحضرت اگر درست به خاطر داشته باشم دوست بسیار قدیمی هستیم . چرا از ملاقات من متعجبید ؟
-زیرا اولا دیر وقت و ثانیا با ریش نتراشیده به ملاقات من آمده اید .
امپراتور چانه زبرش را با انگشت خاراند . سایه ای از لبخند دوران جوانی و روزگار مارسی روی صورت خشن او منعکس گردید .
- معذرت می خواهم ، این چند روز حتی فراموش کردم ریشم را بتراشم . می خواستم هرچه زودتر به پاریس برسم .
آثار لبخند از صورت او محو گردیده و به صحبت ادامه داد :
- گزارش شماره 29 من چه تاثیری در مردم داشت ؟
- قربان بفرمایید بنشینید .
- خیر میل دارم کنار آتش بایستم . مادام خواهشمندم ناراحت نشوید . آقایان بفرمایید بنشینید .
مجددا روی صندلی نشستم و به صندلی دیگر اشاره کردم و گفتم :
- ژنرال کولینکور بنشینید . کنت روزن شما هم اینجا بنشینید ، ماری شما هم بنشینید .
ناپلئون گفت :
- ژنرال کولینکور مدتی است که به لقب دوک وینسنزا مفتخر شده است . کولینکور دست خود را بلند کرد تا از عذرخواهی و معذرت من به این وسیله جلوگیری نماید و سپس روی صندلی افتاد و چشمان او بسته شد . شروع به صحبت کردم .
- قربان ممکن است سوال کنم ....؟
- خیر ممکن نیست مادام . به هیچ وجه ممکن نیست سوال کنید مادام ژان باتیست برنادوت .
مانند شیری غرید و از من دور شد . کنت روزن در جای خود راست نشست. آهسته گفتم :
- می خواستم بدانم افتخار ملاقات دیر وقت و غیر منتظره امپراتور را به چه چیزی مدیونم ؟
- ملاقات من افتخاری برای شما نیست . بلکه ملالتی است . اگر در تمام زندگی خود آن چنان کودک و موجود بی مغزی نبودید منظور مرا از این ملاقات می فهمیدید مادام ژان باتیست برنادوت .
آجودان سوئدی من از جای برخاست و دستش روی قبضه شمشیرش قرار گرفت . چون می دانستم که این آخرین ملاقات من و اوست گفتم :
- کنت روزن بنشینید . ظاهرا اعلیحضرت امپراتور آن قدر خسته هستند که نمی توانند مودب باشند .
ناپلئون اعتنایی به کنت روزن نکرد . جلوتر آمد و به تابلو کنسول اول که بالای سرم آویخته بود نگاه کرد . امپراتور تابلو ناپلئون جوان با صورت و چشمان درخشان نگاه می کرد . سپس با آهنگ یکنواختی بیش از آن که با من صحبت کند با تابلو به صحبت پرداخت .
- مدادم می دانید از کجا آمده ام ؟ از استپ های یخبندان که سربازانم در آنجا در برف و یخ دفن شده اند آمده ام . از سرزمینی آمده ام که گردان های شمشیر کش ژنرال مورات در برف فرورفته و قزاقان اسب های آنها را کشته و معدوم کرده اند . از محلی آمده ام که مردانم ، سربازان دلیرم در اثر برف کور شده اند و از شدت درد و رنج می نالیده اند . مادام آیا می فهمید کوری در اثر برف و سرما یعنی چه ؟ من از روی پلی که در زیر پای نارنجک اندازان ژنرال داووت منهدم شد و تمام آنها در رودخانه مملو از یخ سرنگون گردیده اند عبور کرده و به اینجا آمده ام . جمجمه سربازانم در اثر فشار قطعات یخ رودخانه از هم شکافته و آب یخ آلود رودخانه مبدل به خون یخ آلود گردید . از نقطه ای آمده ام که دلیرانم هنگام شب برای گرم شدن در زیر جسد رفقای خود خفته اند .....
سخنان ناپلئون در اثرگریه ماری قطع گردید .
- چگونه می توانم این شال را برای اوبفرستم .
ماری گریان در مقابل ناپلئون به زانو در آمد و به پای او افتاد و دست های او را در دست گرفت و ادامه داد :
- من یک شال پشمی گرم برای پسرم بافته ام ، پسرم می تواند این شال را دور سر و گردن خود بپیچد . شال حاضر است ولی نمی دانم چگونه آن را بفرستم . اعلیحضرت قاصدهای زیادی دارند تا شال را به وسیله یکی از آنها برای پسرم بفرستند . استدعا می کنم به یک مادر ترحم کنید .
ناپلئون دست خود را از دست ماری بیرون کشید .صورتش از خشم و غضب متشنج گردید . ماری آهسته در حالی که اشک می ریخت گفت :
- نام هنگ او را نوشته ام ، پیدا کردن او آسان است . این شال او را گرم می کند .
کف کوچکی در گوشه لب ناپلئون ظاهر شد و گفت :
- زن دیوانه شده ای ؟ به من می گوید یک شال به روسیه بفرستم یک شال .....
سپس دیوانه وار شروع به خنده کرد ، بدن او از شدت خنده می لرزید . صدای خنده او حالت غرش وحشتناکی داشت . خندید و خندید .
- یک شال خاکستری گرم برای صدهزار کشته و نارنجک اندازان یخ زده من ؛ یک شال خاکستری برای ارتش بزرگ من .
در اثر شدت خنده قطرات اشک در گوشه چشم ناپلئون ظاهر گردید . ماری را به طرف در برده و گفتم :
- برو عزیزم ، برو بخواب .
ناپلئون ساکت و نا امید در وسط اتاق ایستاده بود . سپس با قدم های خشک و محکم به نزدیک ترین صندلی رفت و روی آن افتاد .
- معذرت می خواهم مادام بسیار خسته هستم .
دقایق پشت سر هم می گذشتند و هیچ یک از ما حرکتی نکرد و صحبتی نکرد . گمان کردم که این آخرین صحنه است . افکارم در تمام قاره اروپا سرگردان بود . سپس به ژان باتیست در قصر سلطنتی استکهلم فکر کردم . صدای واضحی افکارم را از هم گسیخت :
- مادام اینجا آمده ام تا نامه ای به وسیله شما به ژان باتیست برنادوت دیکته کنم .
- استدعا می کنم یکی از منشیان خود را با نامه به اینجا بفرستید .
-میل دارم که شما این نامه را بنوسید مادام ، این نامه کاملا شخصی و خصوصی است و به طور کلی نامه طویلی نیست . به ولیعهد سوئد اطلاع بدهید که ما به پاریس آمده ایم تا وسیله آخرین شکست دشمنان فرانسه را تهیه نماییم .
امپراتور برخاست و در طول سالن به قدم زدن پرداخت . چشمان او روی کف سالن ثابت و خیره شد گویی نقشه اروپا را روی کف اتاق پهن کرده اند . این نقشه خیالی فرضی را با چکمه های کثیف می پیمود .
- ما میل داریم به ولیعهد سوئد که همان ژنرال برنادوت جوان است یادآوری کنیم که او توانست در بهار 1799 با واحدهای خود به کمک ژنرال بناپارت بشتابد . عبور او از کوه های آلپ عامل قطعی فتح ایتالیا بوده است . آیا این موضوع را به خاطر دارید مادام ؟ آهسته سرم را حرکت دادم . ناپلئون به طرف کولینکور برگشت و گفت :
- عبور برنادوت از کوهستان آلپ به عنوان یک شاهکار نظامی در تمام دانشگاه های جنگ دنیا تدریس می شود .... برنادوت هنگ های پیاده ارتش رن را که تحت فرمان ژنرال مورو بودند برای تقویت نیروهای من رسانید .
*******************
- عبور برنادوت از کوهستان آلپ به عنوان یک شاهکار نظامی در تمام دانشگاه های جنگ دنیا تدریس می شود .... برنادوت هنگ های پیاده ارتش رن را که تحت فرمان ژنرال مورو بودند برای تقویت نیروهای من رسانید .
ساکت شد . جرقه با صدای بلند در بخاری ظاهر گردید و سپس خاموش شد . اکنون ژنرال مورو در تبعید به سر می برد و ژنرال برنادوت ولیعهد سوئد است .
- از طرف من عبور ژنرال برنادوت را از کوهستان آلپ و نیرویی که برای کمک و پشتیبانی من آورد به ایشان یاد آوری کنید سپس نیرویی را که به وسیله آن از جمهوری جوان فرانسه دفاع کرده متذکر شوید و آن گاه این آهنگ را برای او بنویسید «هنگ های سامبر و موز برفراز قلل آزادی به طرف فتح پیش می روند »...برای او بنویسید که چهارده روز قبل این آهنگ را در میان برف و بوران روسیه شنیده ام . بنویسید که دو نفر سرباز نارنجک انداز من که قدرت پیش روی آنها سلب شده و در برف فرو رفته و در انتظار گرگان گرسنه بودند . این آهنگ را می خواندند ... این سربازان قطعا رفقای سابق شوهر شما در ارتش رن بوده اند . فراموش نکنید این واقعه را مخصوصا یادآوری کنید .
ناخن هایم به کف دستم فرو رفتند .
- مارشال برنادوت تزار را راهنمایی کرده است که برای تامین صلح در اروپا مرا در حال عقب نشینی دستگیر و زندانی کند . مادام شما می توانید به شوهرتان اطلاع دهید طرح نقشه او تقریبا با موفقیت رو به رو شده بود ولی فقط تقریبا ، زیرا اکنون من سلامت در سالن پذیرایی شما در پاریس هستم . مادام من خودم شخصا صلح اروپا را تامین می کنم و برای شکست نهایی دشمنان فرانسه و یک صلح دائمی در تمام اروپا ، اتحاد سوئد و فرانسه را پیشنهاد می نمایم . آیا منظور مرا می فهمید مادام ؟
- بله قربان شما اتحاد فرانسه و سوئد را پیشنهاد می نمایید .
- ساده تر بگویم می خواهم برنادوت در کنار من و با من پیشروی و همکاری کند مادام خواهشمندم این موضوع را عینا برای شوهرتان بنویسید .
سرم را حرکت دادم .
- برای آنکه سوئد بتواند تجهیزات و تسلیحات خود را خریداž


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت سوم