سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
شاهنامه خوانی/ داستان هفدهم: هفت خوان رستم - بخش اول
آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.
لینک قسمت قبل
خوان اول :
جنگ رخش با شیر
رستم از پیش زال حرکت کرد و شبانهروز درحرکت بود طوری که راه دو روز را در یک روز طی کرد پس به فکر افتاد غذایی تهیه کند پس به دشتی پر از گورخر رسید و رخش را تازاند و با کمند گورخری شکار کرد و بریانش نمود و خورد . لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت . در آن دشت شیری آشیانه داشت چون بهسوی آشیانهاش آمد در آنجا کسی را دید خوابیده است و اسبی در اطرافش میچرد با خود گفت : اول باید اسب را از بین ببرم تا به سوار دستیابم . پس بهسوی رخش تازید اما رخش با دودست بر سرش کوبید و دندانهایش را به پشتش فروبرد و او را کشت وقتی رستم بیدار شد و جسد شیر را دید به رخش گفت : چه کسی به تو گفت با شیر بجنگی ؟ اگر تو کشته میشدی من با این ببر بیان و این مغفر چگونه به مازندران میرفتم؟ چرا نزد من نیامدی و بیدارم نکردی؟ اگر مرا بیدار میکردی بهتر بود . این را گفت و خوابید پس وقتی خورشید سر زد رستم تن رخش را شست و زین به روی آن نهاد و بهسوی خوان دوم رفت.
خوان دوم :
یافتن چشمه آب
همینطور که به رفتن ادامه میداد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمییافت سر به آسمان فروبرد و از خدا کمک خواست . در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت : آبشخور این میش کجاست ؟ پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند.
خوان سوم :
جنگ رستم با اژدها
ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سرتاپایش حدود هشتاد گز بود وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت : چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد ؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمیگذرند پس بهسوی رخش حمله برد . رخش اول بهسوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد.
رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید . باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد . اما اژدها دوباره ناپدید شد . رستم به رخش گفت : اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را میبرم و پیاده به مازندران میروم. اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمیکرد بهسوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد . وقتی رستم بیدار شد آشفته بود اما خداوند نگذاشت اژدها دوباره پنهان شود و رستم او را دید و تیغ کشید و به اژدها گفت: نامت را بگو که دیگر در جهان نخواهی بود . اژدها گفت : از چنگ من کسی جان سالم به در نبرده است . نام تو چیست؟ که مادرت باید برایت گریه کند .
چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان سامم هم از نیرمم
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
سپس با اژدها درآویخت. رخش که زور تن اژدها را میدید جلو آمد و پوست اژدها را با دندان کند طوری که رستم متعجب شد . رستم با تیغ سر اژدها را برید و زمین پر از خون شد و چشمهای از خون او به وجود آمد . رستم نام یزدان بر زبان آورد و گفت : تو به من زور و دانش و فر و عظمت دادی و سپاس گذارد سپس بهسوی آب رفت و سرو تن شست .
خوان چهارم :
کشتن رستم زن جادوگر را
رستم به سفرش ادامه داد بهجایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان . چشمهای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد . زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد . در کنار چشمه طنبوری بود . رستم آن را گرفت و میخواند که من آوارهای هستم که شادی از من گرفتهشده است و من گرفتار جنگ شدهام . پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد .
خوان پنجم :
گرفتاری اولاد به دست رستم
رستم به راهش ادامه داد تا بهجایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کردهاند ازآنجا بهسوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید . از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد . وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید .
دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب بهپای رستم زد و گفت : چرا اسبت را در این دشت چرا میدهی و کشت مرا پامال میکنی؟
رستم گوشهای او را گرفت و از بن کند . دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد. اولاد با نامداران خنجردارش بهسوی رستم رفت و پرسید: نام تو چیست ؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ الآن جهان را پیش چشمت سیاه میکنم . رستم گفت : اگر نام من به گوشت برسد در دم جان میدهی . پس چون شیر به میان لشکر اولاد رفت و همه را قلعوقمع کرد و سپس بهسوی اولاد رفت و او را به کمند کشید و گفت : اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم . جای دیو سپید و پولاد غندی و بید و جایی که کاووس شاه زندانی است را به من نشان بده تا من شاه مازندران را کنار زده و تو را سرکار بیاورم . اولاد گفت : خشم را کنار بگذار تا جوابت را بدهم . صد فرسنگ تا زندان کاووس و ازآنجا تا خانه دیو سپید نیز صد فرسنگ راه است که راهی دشوار است میان کوهی هولناک که پرنده پر نمیزند و دوازده هزار دیو جنگی در آنجا هستند. آنجا دیو بزرگی را میبینی بعدازآن سنگلاخی است که آهو هم از آن نمیگذرد و بعد رود آب که پهنای آن از دو فرسنگ هم بیشتر است و کنارنگ دیو نگهبان اوست و نره دیوان هم گوشبهفرمانش هستند بعد از بزگوش تا نرم پای سیصد فرسنگی خانه دیوان است. از بزگوش تا مازندران راه بسیار بدی است و بعد لشکری مجهز به انواع سلاحهاست و هزارودویست پیل جنگی و تو بهتنهایی از پس آنها برنمیآیی .رستم خندید و گفت : اگر با منی همراهم بیاوببین که من یکنفره چه بلایی سرشان میآورم . حالا زندان کاووس را نشانم بده . پس بر رخش نشست و اولاد نیز از پسش دوان بود تا به کوه اسپروز رسیدند . در مازندران آتش روشن بود . رستم گفت : آنجا کجاست؟ اولاد پاسخ داد : آنجا مازندران است که دو بهره از شب بیشتر در آنجا نمیخوابند .رستم خوابید و وقتی خورشید سر زد برخاست و اولاد را به درخت بست و به راه افتاد .
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی
منبع: آخرین خبر
ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش هفدهم