داستان های واقعی/ سرداری که سر در بدن نداشت


اتاق خبر 24/ او هم احساس تکلیف کرده بود.

لباس خاکی به تن کرده و راهی جبهه های جنگ شده بود.

شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت:

"یوسف فاطمه(س)! من شرم دارم از روز قیامت که من سربه بدن داشته باشم و تو نه. از تو خجالت میکشم که سرداشته باشم."

وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود.

قبر را که بازکردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است.

بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند...

سر در بدن نداشت...

ترکش های خمپاره سر او را با خود برده بود...


ویدیو مرتبط :
*******جدا کردن سر از بدن(کاملا واقعی)!!!!!!!!!!*******