اخبار
2 دقیقه پیش | بازار خودرو/ قیمت جدید انواع رنو مدل 95اقتصادآنلاین/ قیمت جدید انواع رنو مدل 95 در قسمت تصاویر آمده است.منبع: اقتصادآنلاین |
2 دقیقه پیش | سریعترین خودروهای دهه 80 میلادیپدال/ آمار عمکرد شتاب خودروهای مختلف از قدیمالایام، از جایگاه مهمی در دنیای اتومبیل برخوردار بوده و این موضوع، هم از جانب خودروسازان و هم از جانب مجلات مختلف دنبال شده ... |
انتظار 27 ساله پدر شهید روی نیمكتهای چوبی
به گزارش ساعت 24،در چند قدمی هیاهوی پینگپنگبازان فلكه دوم نیروی هوایی، پدربزرگ خوشپوش، تنها و ساكتی در افكار خودش غرق شده است...
در چند قدمی هیاهوی پینگپنگبازان فلكه دوم نیروی هوایی، پدربزرگ خوشپوش، تنها و ساكتی در افكار خودش غرق شده است. جسمش اینجا و فكرش جای دیگری است. دل به دریا میزنم و كنارش مینشینم. صدای سلامم رشته افكارش را پاره میكند اما لبخندش شروع هم صحبتیمان میشود. و تازه میفهمم پشت هر كدام از چشمهای كم فروغ مشتریان دائمی بوستانهای محله، داستانها نهفته است... حاج ابراهیم مشایخی، 27 سال است كارش شده نشستن روی نیمكتهای فلكه دوم به امید شنیدن خبری از جگر گوشهاش. از رضای عزیزش كه یك روز رفت تا سد بلندی باشد در مقابل بدخواهان و متجاوزان به وطنش. رفتنی كه تا امروز برگشتی نداشته است.حاج ابراهیم به گواهی شناسنامهاش، 78 سال دارد و تقریباً یك سوم عمرش را همینجا روی همین نیمكتهای چوبی و با یاد عزیز سفركردهاش سپری كرده است. دلگویههای حاج ابراهیم مشایخی كه با قطرات اشكش نمناك شده، خواندنی است.
«كارهایش از سنش بزرگتر بود. فعالیتهای انقلاب كه جدی شد، یك بچه 11 ساله بود اما حریفش نمیشدم. البته الگویش مادرش بود و شبها با او به خیابان میرفت و همراه اهالی محله شعارهای ضد حكومتی میدادند. شبها كارش تظاهرات علیه رژیم در خیابان سیمتری نیروی هوایی و میدان وثوق، و روزها پاتوقش مقابل شعبه نفت خیابان سیمتری بود. منتظر بود ببیند پیرمرد یا پیرزنی به تنهایی آمده برای گرفتن نفت. میدوید و گالن نفت را از دستشان میگرفت و با آن جثه نحیفش آن را تا دم خانههایشان میبرد. آنقدر به همسایهها محبت كرده بود كه همه دوستش داشتند. همان كسانی كه رضا مقابل شعبه نفت كمكشان میكرد، هنوز هم وقتی مرا در مسیر رفتن به فلكه دوم میبینند، سراغش را میگیرند. انگار اهالی محله هم مثل من منتظر شنیدن خبری از او هستند.» برای حاج ابراهیم محرمها بیش از هر زمانی بوی رضا را دارد: «محرم كه از راه میرسید، دیگر رضا را پیدا نمیكردیم. عموی بزرگش در خیابان سیمتری هیئت داشت و اینطور بود كه رضا در ایام محرم یك لحظه از او جدا نمیشد. مسجد علیبنابیطالب(ع) در فلكه چهارگوش را هم دوست داشت و در مراسم سینهزنی و عزاداریاش صفا میكرد.»
دیر میشود بابا«وقتی كلاس 11 را تمام كرد و تعطیلات تابستان از راه رسید، یك روز آمد و بیمقدمه گفت: میخواهم به جبهه بروم. سال 1365 و اوج جنگ بود. گاهی با خودم میگویم اگر صبر میكرد و مشغول درسش میشد، جنگ تمام میشد. اما او كه مثل من فكر نمیكرد. گفتم: تو الان محصلی. صبر كن چند ماه دیگر كه دیپلمت را گرفتی، موعد سربازیات میرسد و... گفت: وطنم الان به وجود امثال من نیاز دارد. چند ماه دیگر شاید دیر باشد. خبر نداشتم با 3نفر از دوستانش قول و قرار گذاشته و دفترچه آماده به خدمت هم گرفته. لحظه خداحافظی هرچه را لازم بود در چند جمله خلاصه كرد و گفت: اگر برگشتم كه هیچ اما اگر برنگشتم، حلالم كنید. من كه هرگز فكر برنگشتنش را نمیكردم، بیهیچ نگرانی گفتم: برو خدا پشت و پناهت باشد. وقتی سوار موتور دوستش شد كه به محل اعزام برود، خواستم پشت سرشان آب بریزم اما همه آبها روی لباسشان ریخت و كلی خندیدیم...»
سنگر به سنگر دنبالش گشتم اما...«2 سال تمام در مناطق جنگی خدمت كرد. 24 ماه خدمت بود كه قطعنامه امضا شد. دیگر خیالم راحت شده بود كه جنگ تمام شده و رضا برمیگردد. دوستانش یكی یكی برگشتند اما از رضا خبری نشد. روزشماریام برای برگشتنش از روز و ماه گذشت و حالا 27سال شده...» پدر مكثی میكند و میگوید: «3ـ 4 ماه كه از امضای قطعنامه گذشت و خبری از رضا نشد، كفشهایم را وركشیدم و شروع كردم به پرسوجو كردن. طاقتم طاق شده بود. برای پیدا كردن رضا حتی تا مناطق جنگی هم رفتم. تمام دهلران، دزفول و اهواز را برای پیدا كردن یك نشانه از او زیر پا گذاشتم اما هر جا رفتم، همه گفتند: پسرت مفقودالاثر شده...»
همه شهدای غواص، رضای من بودند«در همه این سالها روز و شب به یاد رضا بودم. یك شب در خواب، جوان جا افتادهای را دیدم كه وقتی به چهرهاش خیره شدم، فهمیدم رضاست. خود خودش بود. لبخند بر لب گفت: بابا جان ناراحت نباش. بالأخره یك روز خبر یا نشانهای از من پیدا میشود. حالا امیدوارم تا زنده هستم، خبری از او به من بدهند.» حاج ابراهیم نم از چشمانش میگیرد و میگوید: «وقتی شهدای غواص را آوردند، حال عجیبی داشتم. انگار بعد از سالها رضا برگشته بود. تمام شهدای غواص برایم حكم رضا را داشتند. آخر آنها هم برای وطن و ناموسشان جنگیدند و مثل پسر من بچههای باغیرتی بودند.» دوست دارم همینجا در فلكه به آرزویم برسم«رضا پاره تنم بود و او را از جانم بیشتر دوست داشتم. از ته دل از او راضی بودم و مطمئنم كه خدا هم از او راضی است. 27سال است در فلكه دوم مینشینم تا شاید یك خبر یا نشانهای از او برایم بیاورند. یك پدر وقتی 2روز فرزندش را گم میكند، مجنون میشود اما من 27 سال است پاره تنم را گم كردهام و خبری از او ندارم. از روز اول كه رضا به جبهه رفت، گفتم: خدایا راضیام به رضای تو و امروز فكر میكنم شاید قسمتم بوده كه نزدیك 30سال انتظار بكشم. آرزویم این است كه همینجا در فلكه دوم انتظارم تمام شود.»
پدرش هنوز منتظر است«رضا یك فرزند نمونه بود. هر سال با نمرات خوب قبول میشد. از نظر اخلاق و ایمان هم بچه صالحی بود. خیلی پسر مطیع و حرف گوشكنی بود و هیچكاری را بدون اجازه ما انجام نمیداد.» حاجیه خانم معصومه محمدی، مادر شهید رضا مشایخی میگوید: «در اوج جنگ، زودتر از موعد و داوطلبانه رفت سربازی. در جواب اعتراضهای ما هم دائماً میگفت: باید این راه را بروم... میدانست دلمان پیش اوست كه مرتب نامه مینوشت. اما چند روز قبل از امضای قطعنامه نامهها قطع شد. این بیخبری كه طولانی شد، با برادرم به پادگانها رفتیم و فیلمهای جبهه را تماشا كردیم تا بلكه نشانهای از رضا پیدا كنیم. بعضی از فیلمها لحظه اسارت سربازان ایرانی را نشان میداد و خیلیها از همان طریق، نشانهای از فرزندانشان پیدا كردند اما بعضی هم مثل ما دست خالی برگشتند. در جریان آن رفت و آمدها، با مادران رزمندههای مفقودالاثر دوست شدم و با هم به ملاقات دكتر ولایتی، وزیر امورخارجه وقت رفتیم و او قول داد وضعیت بچههایمان را پیگیری كند. اما از آنها هم خبری نشد تا 8 سال بعد كه عكس بزرگ رضا را بهعنوان شهید مفقودالاثر مقابل مسجد انصارالحسین(ع) نصب كردند.»مادر آهی میكشد و میگوید: «احساس مادرانه به من میگوید رضا شهید شده و این موضوع را پذیرفتهام اما پدرش هنوز هم منتظر شنیدن یك خبر خوش از رضاست. منتظر است وقتی در فلكه دوم نشسته، خبری از رضا برایش بیاورند.»
ویدیو مرتبط :
پایان انتظار 31 ساله مادر شهید