سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ داستان پنجاه و دوم – داستان خسروپرویز و شیرین


شاهنامه خوانی/ داستان پنجاه و دوم – داستان خسروپرویز و شیرین آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.

قسمت قبل



روزی خسروپرویز به شکار رفت .
هزاروصدوشصت پیاده ژوپین انداز و هزاروچهل مرد شمشیرباز و سیصد سوار به همراه هفتصد بازدار و شاهین دار و یوزدار و به همراه هفتاد شیر و پلنگ رام شده که دهانشان با زنجیر بسته بود با هفتصد سگ با قلاده زرین به همراه دوهزار رامشگر به همراه هشتصد شتر و دویست بنده که عود و عنبر می‌سوزاندند و دویست مرد فرمان‌بر با گل‌های نرگس و زعفران به همراهش بودند .
وقتی شیرین شنید که سپاه خسرو آمده است پیراهن زرد مشک‌بویی پوشید و صورتش را سرخاب زد و تاج شاهانه بر سر نهاد و در ایوان بود تا اینکه خسرو رسید .
وقتی شاه رسید شیرین برخاست و به ستایش شاه پرداخت و از گذشته‌ها سخن گفت و علت بی‌مهری شاه را پرسید : آن‌همه مهر و علاقه چه شد ؟ آن زمان که دیدار شیرین پزشک تو بود . چه شد آن‌همه پیوند و نزدیکی ما ؟ آن‌همه عهد و سوگند چه شد ؟ می‌گفت و می‌گریست . شاه وقتی او را دید آب به چشمش آمد و دستور داد تا شیرین را به قصرش ببرند و خود به شکار رفت وقتی بازگشت شیرین به پایش افتاد . شاه به موبد گفت : گمان بد مبر و این دختر را به عقد من درآور وقتی بزرگان شنیدند که شیرین به قصر خسرو آمده است همه ناراحت بودند و تا سه روز به نزد شاه نرفتند . روز چهارم شاه آن‌ها را فراخواند و پرسید : این چند روز کجا بودید ؟ کسی پاسخ نداد و به موبد نگاه کردند . موبد گفت : آیا در ایران زنی نبود که تو شیرین را برگزیدی ؟ شاه پاسخی نداد . موبد گفت : روز دیگر می‌آییم شاید شاه پاسخ دهد . روز بعد که خدمت شاه رسیدند مردی را دیدند که طشتی پر خون در دست داشت همه متعجب شدند . شاه دستور داد طشت را شسته و مشک و گلاب زدند و طشت پاک شد. خسرو گفت : شیرین در شهر بدون من مثل طشت زهر بود . او به خاطر من بدنام شد .همه بر او آفرین گفتند و درود فرستادند .
ازآن‌پس بزرگی شاه افزون شد . همیشه با دختر قیصر بود و شیرین در حسد می‌سوخت تا اینکه بالاخره شیرین به او زهر داد و مریم مرد .
وقتی شیروی شانزده‌ساله شد شاه فرزانگان را فراخواند تا او را آموزش دهند . روزی موبد به نزد او رفت و دید بر دفترش کلیله نوشته‌شده است و چنگال گرگی در یک صفحه و شاخ گاومیشی در طرف دیگر بود که به هم می‌خورد . موبد فال بد زد و به موبد موبدان گفت که بازی با او جفت است . موبد نزد شاه رفت و جریان را گفت . شاه که سخن ستاره‌شناس را شنید ناراحت شد و شیروی را در ایوانش زندانی کرد .
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی






با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
داستان رستم و تهمینه شاهنامه فردوسی با اجرای گردآفرید