سرگرمی
2 دقیقه پیش | دانلود بازی اندرویداندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفنهای همراه و تبلتها عرضه مینماید و ... |
2 دقیقه پیش | بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legendsآخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ... |
عشق و شیفتگی دخترانه به ستارهها و زندگی در میان فنپیجها
جیم/ وارد صفحه اینستاگرام یکی از خوانندههای معروف میشوم و سری به نظرات بازدیدکنندگان میزنم. عکس پروفایل یکی از افرادی که نظر گذاشته، عکس همان خواننده است و کنار آن اسم کوچک خودش و خواننده و کلمه«فن پیج» به چشم میخورد. یکی از بازدیدکنندههای صفحه زیر نظر آن یکی نوشته: «واقعا که چه سوال بدی میپرسی! بابا این موضوع کاملا شخصیه.» آن یکی هم جواب داده: «به تو چه! مگه با تو بودم؟ برو نظرای بالاترو بخون تا بفهمی سوال شخصی چیه.» از این سوال و جوابهای الکی صدتای دیگر هم هست. دیگر ادامه بحث را نمیخوانم و آخرین نظری که میبینم مربوط به یک فن پیج دیگر است که میان بحث آن دو نفر، التماس میکند: «آخه چرا منو فالو نمیکنین؟ همه فن پیجها رو دنبال میکنید جز من! تو رو خدا منم فالو و لایک کنین.» وارد صفحهاش میشوم، همه پستها مربوط به اخبار جدیدترین آهنگها و کنسرتها و عکسهای آن خواننده است. از لباس پوشیدنش تعریف میکند، پیشنهاد میدهد که مثلا مدل موی قبلیاش بیشتر به او میآید. گاهی هم عکس او را با هوادارانش میگذارد و به حالشان حسرت میخورد که توانستهاند کنارش عکس بگیرند و او را از نزدیک ببیند. یک هزارتوی عجیب از این فن پیجها وجود دارد که پشتشان هزاران آدم خودشان را درگیر یک ستاره کردهاند. شاید حتی خواب و خوراکشان هم به واسطه یک عشق و شیفتگی مختل شده باشد.
تصویر تو همه زندگی من است
موبایلش را برداشت و تلگرام را باز کرد، دوستش زهره آنلاین بود، میخواست برایش پیام بفرستد اما پشیمان شد، بین دو راهی سختی قرار گرفته بود. هزار بار با خودش کلنجار رفت که اصلا بیخیال رفتن به همایش شود، اما بعد با خودش گفت مگر چه میشود؟ گناه کبیره که نمیکند! اما از این ضعیف بودنش کلافه شده بود. برای زهره که حالا آفلاین شده بود نوشت: «علی ضیا فردا مجری همایش یه دبیرستانه، با من میای؟» موبایلش را کنار گذاشت و در ذهنش عکسالعملهای احتمالی زهره را پیشبینی میکرد، هرچند خیالش راحت بود حرفهای همیشگی او نمیتواند نظرش را عوض کند، مثل زمان ممنوع التصویری علی ضیا که هر چهل و پنج باری که به روابط عمومی صدا و سیما زنگ زده بود تا او را به تلویزیون برگردانند، سعی کرده بود منصرفش کند و نتوانسته بود. آنقدر علی ضیاء را دوست داشت که حتی وقتی به حرم میرفت برای خوشبختی و موفقیتش دعا میکرد، اصلا مگر میشد در اینستاگرام برایش پست نگذارد، هوادارش نباشد، به او فکر نکند؛ مگر میشود؟ نه نمیتوانست.
زندگی با خیال... مرگ در حسرت
پیام محدثه را باز میکند، مینویسد: «این همایش مال دبیرستان ما نیست، راهمون نمیدن، نمیشه بریم.» سریع جواب میدهد: «میشه!اگه راهمون دادن میریم تو اگر نه، بیرون منتظرش میمونم تا تموم بشه» امیدی به قانعکردن محدثه ندارد، میداند چه همراهش برود چه نرود، کار خودش را میکند. مینویسد: «ساعت چند در خونتون باشم؟» وقتی یاد یک سال قبل خودش می افتد، زمانی که همه فکر و ذکرش بازیکن تیم ملی والیبال، محمد موسوی شده بود، ته دلش به او حق میدهد و درکش میکند اما حالا که یک سال از روزهایی که شبیه محدثه و بسیاری از هم سن و سالانش شده بود میگذرد، گاهی حتی خجالت میکشد به آن روزها فکر کند. صفحهای که برای حمایت از او زده بود را بسته، دیگر برایش اهمیتی ندارد که او کی بازی دارد، در اینستاگرامش چه پستی میگذارد، در مصاحبههایش چه میگوید. بارها از خودش پرسیده چرا محدثه مثل من متوجه نمیشود پایان تمام این ابراز علاقه وحمایتها هیچ اتفاقی نمیافتد و یک هوادار هر چقدر هم که بیشتر از بقیه به ستارهاش علاقمند باشد، باز هم برای فرد محبوبش یکی است مثل هزاران هوادار دیگرش. تازه او که میدانست وضع محدثه به نسبت خیلی دوستانش که عاشق و شیفته ستارههای خارجی یا آدمهای عجیب بودند، بهتر است. کسانی که حاضرند برای ستاره محبوبشان خودشان را فدا کنند.
لایکت میکنم... پس هستم
امتحان زبان فارسی دارم. حالم بهم میخورد از این درس. ماندهام که چهطور یک نفر میتواند این همه با یادگرفتن زبان مادریاش مشکل داشته باشد! مخصوصا انواع ماضی و مضارع... بعید، استمراری، اخباری! چه اسمهایی هم دارند. ولی خب! به هر حال امتحان دارم و خانم نوایی این حرفها سرش نمیشود. فقط ده دقیقه دیگر همین صفحه را میبینم و بعد میروم سراغ درس. ایوای! ساعت از ده شب گذشته. الان است که مامان سر برسد و گیر بدهد. اصلا راستش حال و حوصله درس ندارم. حال و حوصله هیچ چیز را ندارم. زندگی برایم انگار که به آخر رسیده. کاش میشد یک بار و فقط یک بار از نزدیک ببینمش. شاید هم اگر مرا ببیند عاشقم شود. دیشب باز هم خوابش را دیدم. توی خواب عاشقم بود و قرار بود با هم ازدواج کنیم. این یکی عکس را ببین چقدر خوشتیپ شده. این هم لایک... باید این عکس را بگذارم روی صفحه موبایلم. دیروز توی صفحهای دیدم که نوشته عاشق خوراک راگو است. چقدر دلم میخواهد راگو بخورم. فکر کنم من هم با او هم سلیقهام.
همه ما روزی فالوور بودهایم!
تمام دستش را پر کرده بود از اسم همان بازیکن فوتبال. با خودکار نوشته بود اما مثل خالکوبی. دستش نمیرسید وگرنه خالکوبی هم میکرد. تمام زندگیاش شده همین. نوشین را میگویم. مادرش را هم که خواستیم دلش خون بود. میگفت صبح تا شب از همان بازیگر حرف میزند. درسش هم افت کرده. قبلا هم معلم بچههایی مثل او بودهام. بچههایی که زندگی و روز و شبشان یک خواننده، فوتبالیست یا بازیگر است. هر چقدر هم در گوشششان بخوانی که این کارها فایده ندارد و آن کسی که تو شیفته او هستی برایت تره هم خورد نمیکند، توی گوشش نمیرود. نوجوانی خودم را یادم میآید آن موقع همه چیز فرق داشت ما نسل دیگری بودیم ولی من هم یک ستاره داشتم. از فوتبالیستهای آن دوره بود. بعضی دوستانم عاشق یک شهید بودند. به جای صفحه اینستاگرام، توی کیفشان و به دیوار اتاقشان عکس آن شهید بود. انگار خاصیت این دوره سنی است. من نوشین را درک میکردم. فقط کاش از خودمان برمیآمد که این میل و شیفتگی را به سمت آدمهای درستوحسابی ببریم. وقتی کسی را این همه دوست داری دلت میخواهد خوشایند او شوی، مثل او شوی. ما فرصتها را از دست دادهایم. بچههایمان دوست دارند مثل کی بشوند؟!
منبع: جیم
ویدیو مرتبط :
انیمیشن «جادوی عجیب»؛ شیفتگی یا عشق واقعی؟